اَبَر انسان

فیلم ادیسه فضایی، شاهکار کوبریک در سال 1968 در بحبوحه جنگ سرد ساخته شد و میتوان آن را بخشی از نزاع و رقابت فضایی دو قدرت شرق و غرب دانست. فیلمهای با موضوع فضا غالبا یا به شدت تخیلی و یا به شدت متاثر از علم با مایه ناچورالیزم هستند که برای نوع دوم میتوان از فیلم بین ستارهای نولان یاد کرد و هدف عمده آنها نیز به رخ کشیدن قدرت علمی و صنعتی و همچنین ارعاب طرف خصم میباشد. اما ادیسه یک فیلم به غایت فلسفیست. پس از پیشرفتهایی که در علم فیزیک جدید رخ داد و با طرح شدن مسائلی نظیر کوانتوم، نسبیت، خمیدگی فضا - زمان و عدم قطعیت هایزنبرگ، علم فیزیک به فلسفه بسیار نزدیک شد و همین امر را میتوان دلیل انتخاب این بستر و فرم توسط کوبریک دانست. کوبریک فیلسوفیست سینماگر که این نگاه فلسفی او در تمام فیلمهایش مشهود است. فیلمهایی متنوع و در ژانرهای مختلف نظیر جنگ، وحشت، تاریخی، علمی تخیلی که هر یک در ژانر خود پیش قراول و یکه تاز میباشند. در رابطه با جنبه های فنی فیلم سخن نمیگویم. فقظ ذکر همین مطلب کافیست که فیلم به لحاظ فنی و جلوه های بصری آنقدر قوی بود که باعث شد افرادی این احتمال را بدهند که صحنه قدم گذاشتن آرمسترانگ بر روی کره ماه، توسط کوبریک و در یک استودیو ساخته شده است.
صحبت راجع به فیلم را بهتر است با نام و وجه تسمیه آن آغاز کنیم. ادیسه یکی از فرماندهان یونان در جنگ تروا بود و یونانیها با ایده اسب چوبی او بود که پیروز شدند. پس از پیروزی و در راه برگشت به خانه، او و یارانش با موانع فراوانی روبرو میشوند که سفر آنها را دچار مشکل میکنند. سفری بلند و پر از تجربه. اما پس از مدتها سرگردانی، ادیسه به وطن و خانه باز میگردد و دست متجاوزان را کوتاه میکند. گویی کوبریک میخواهد بگوید که انسان نیز پس از مدتها سرگردانی و سفر دراز زندگی باید به خویشتن و حقیقت وجودی خود باز گردد.
فیلم از سه بخش تشکیل شده است. در بخش اول و متاثر از داروین، بوزینگانی به عنوان اجداد انسان و مراحل زندگی آنها نشان داده میشود. این مراحل عبارت هستند از زندگی انفرادی، اجتماعی، تشکیل قبیله ها و گروه ها و ایجاد نزاعهای قبیلهای بر سر منابع محدود نظیر آب. سپس صحنه ای نشان داده میشود که بوزینگان با یک جسم مکعب مستطیل مرموز مواجه میشوند و با آن تماس برقرار میکنند و بعد از آن است که یکی از میمونها یاد میگیرد که چطور از یک استخوان به عنوان ابزاری برای شکستن استخوانها و حمله به سایر جانوران استفاده کند. در طبیعت همه چیز انحنا دارد و هیچ جا خط صاف وجود ندارد. یک مکعب با خطوط صاف و مستقیم نشانگر پیشرفت و تمدن است و میتواند نمادی باشد برای یک نوع الهام غیبی. برداشتهای متفاوتی میتوان از این مکعب داشت نظیر موجودات فضایی، ضمیر نا خود آگاه، جوهر هستی، مطلق هگلی و یا خدا. اما خصوصیاتی مثل غیر زمینی و غیر مادی بودن و همچنین یک نوع برتری وجودی در همه آنها مشترک است. پس از آن، بوزینه وارد مرحله ای تازه میشود و کم کم با قدرت شکار سایر جانوران، گوشتخوار میشود . فرگشتی در او محقق میشود و تبدیل میشود به انسان ابزار ساز. در انتهای این بخش یکی از میمونها استخوان را به بالا پرتاب میکند و از آن استخوان به یک سفینه فضایی کات زده میشود. یکی از دیدنی ترین کاتهای تاریخ سینما. آنچه از این کات میتوان فهمید این است که همه این چند میلیون سال متعلق به یک مرحله واحد زندگی بشر است. انسان جدید همان میمون است که به جای استخوان، سفینه را به خدمت گرفته است. تفاوتی ماهوی وجود ندارد، تنها ابزارها هستند که پیشرفت کرده اند.
در بخش دوم نشان داده میشود که یکی از دانشمندان برجسته برای بررسی شیئی ناشناخته عازم ماه میشود. آن شیء ناشناخته همان مکعب مرموز است. این دانشمندان با وجود علم فراوانشان در مواجهه با مکعب همانند بوزینگان ابتدای فیلم، شگفت زده و حیران هستند. مکعب چیزی نیست که با علم قابل کشف باشد.
در بخش سوم تعدادی از دانشمندان برای انجام یک ماموریت سری به منظور دریافت منبع سیگنالهای ارسالی از سیاره مشتری که با سیگنالهای مکعب واقع در ماه مشابهت دارد، رهسپار میشوند. تمام این عملیات و همچنین سفینه فضایی توسط یک کامپیوتر فوق پیشرفته به نام هال هدایت میشود. هال بسیار هوشمند و شبیه انسان است تا جاییکه دارای احساسات انسانیست و از طرفی فضانوردان، فاقد احساسات عمیق انسانی و ماشینی شده هستند. گویی هر دو، یک موجود جدیدی هستند که نه انسان است و نه ماشین. چیزیست بین این دو. فضانوردان پس از اینکه متوجه میشوند که هال مرتکب یک خطای محاسباتی شده است، تصمیم میگیرند تا او (نه آن!) را از کار بیندازند. هال به این مسئله پی میبرد و از آنجاییکه به مانند انسان دارای روحیه تنازع بقا است، همچون فرانکشتاین علیه خالق خود قیام میکند و فضانوردان را میکشد اما در نبرد با آخرین نفر شکست میخورد. این پیروزی سرآغاز آخرین مرحله تکامل انسان است. انسان با کشتن ابزاری که دیگر وسیله صرف نیست و تبدیل به هدف شده است، شایستگی ملاقاتی مجدد با مکعب را پیدا میکند. پس از آن شاهد حرکتی عروج گونه هستیم که مقصد نهایی آن جاییست که زمان و مکان در هم میپیچد یا به عبارتی بهتر مقصدی لا مکان و لا زمان. نمونه این مطلب در فیلم اینتراستلار هم استفاده شده است. تمام حرف آن فیلم این است که انسانِ تنها در این عالم وسیع با آن ترس اگزیستانسیالیستی خود، یاوری جز خود نخواهد داشت و سعی شده است با توجیهات علمی نشان داده شود که انسان پیشرفته آینده با کمک خمیدگی مکان و زمان به یاری انسان در زمان نابودی کره زمین میآید اما در اینجا به نظر میرسد که مراحل رشد انسان مد نظر بوده است.
انسان پیر شده در بستر مرگ و در حالت احتضار مجددا با مکعب مواجه میشود. پس از آن نوزادی نشان داده میشود که در فضا نظاره گر زمین است. آخرین فرگشت انسان. کودکی ابر انسان، فرا زمینی و بسیار پیشرفته تر.
از ابتدا تا انتهای فیلم شاهد سه گونه بشر یا سه مرتبه وجودی او هستیم. بوزینه، انسان ابزارساز و ابر انسان.
و چنین گفت زرتشت
از آن سپیده دم تا این سپیده دم حقیقتی تازه روی به سوی من آورد. من نه شبان خواهم بود و نه گور کن، دگر با مردم سخن نخواهم گفت، این آخرین بار بود که با یک مرده سخن گفتم. من به آفرینندگان، به دروندگان، به شاد خواران خواهم پیوست و رنگین کمان و پلکـان ابـــر انسان را همه به ایشان خواهم نمود.