پلیسِ کلیشه ای!

"آخرین بار..."ساخته فرزاد موتمن بعد از عاشقانه هایی که فقط یکیشان موفق بود،فیلم قابل تاملی است.امتیاز فیلم البته از 5گذر نخواهد کرد،اما اینکه سینمای نوآر بالاخره به جایگاه خودش برگشته(حالا دو یا سه پله پایین تر چندان توفیری ندارد!)یک افق روشن حداقل در سینمای داخلی برای ژانر دوستان ترسیم می کند.
اول برویم سراغ بازیگری.یک لیست نسبتا جذاب از بهترین های سالهای گذشته می بینیم.فریبرز عرب نیا،سیامک صفری،ژاله صامتی،آتیلا پسیانی و البته دو جوانِ کارنابلد به نامهای آناهیتا درگاهی و محمدرضا غفاری.بین همه ی این نامها چه چیزی باعث شده فقط نام دو تن در میان نامزدهای سیمرغ بلورین به چشم بخورد و تازه آن دو نفر واقعا از پس رُل هایشان برنیامده باشند؟قطع به یقین انگشت اتهام اول به سمت انتخاب نادرست بازیگران گرفته میشود.فریبرز عرب نیا یک کلیشه ی کامل از یک پلیس ایرانی است که اگر هالیوودی بود،بهتر ظاهر میشد!در تمام این سالهایی که سینما برایم مقوله ای جدی به شمار می آمده متوجه شده ام فریبرز عرب نیا یک حصار پوشالی دور خودش کشیده که تصمیم گرفته هرگز خارج این حصار بازی نکند؛حتی اگر خروج از حصار یک سیمرغ بلورین برایش به بار بیاورد.تُن صدای آشنا به علاوه ی ژست های آشناتر و نگاهی که با خیره شدن به پارتنر مقابل فقط او را گیج تر میکند و رشته ی داستان را از دستش خارج میکند،همگی دائم به پواَن های منفی اثر اضافه کرده است و چه بسا اگر از بازیگری که این حصار دور خودش را شکسته باشد تقاضا میشد در این رُل ظاهر شود قطعا می درخشید.از نقش اول که بگذریم به نقشهای مکمل میرسیم.سیامک صفری بازی خوبی دارد و ظرافت های هوشمندانه ی شخصیت سازیِ وی قابل قبول و به جاست اما مشکل اینجاست که بازی او در حد یک کاندید شدن می ماند و بالاتر نمی رود.او البته مثل عرب نیا حصار ندارد،اما اگر می توانست کمی از لکنت های بیخود و بی جهت دیالوگ گویی بیرون بیاید و آن حالت زار و پریشان را باور پذیر تر کند،قطع به یقین سیمرغ مال او میشد.ژاله صامتی در نقش یک مادر نگران انصافا کارآمد بوده و بازی او تا حدی با بازی مریل استریپ در اتاق ماروین برابری میکند(اگرچه مریل استریپ نمونه خونسردتری بود!).محمدرضا غفاری که مثل همیشه فقط رباتی برای دیالوگ گویی به شمار می آید و آناهیتا درگاهی که همان دیالوگ را هم نمی تواند ادا کند!آتیلا پسیانی حضور کوتاه اما پرقدرتی دارد.شاید انتخاب او برای دور کردن تماشاگر از فضای سرد و کسل کننده ی فیلم بوده است.
فیلمنامه ی امیرعربی خوب اما به شدت قصه گو است.در سینمای ماجرا محور اصولا فیلمنامه نقش اساسی دارد اما امیر عربی که سعادت آباد را هم در کارنامه دارد،نمی داند قرار است شخصیت محور بنویسد یا فیلمنامه ای به شدت قصه گو که حتی در پردازش های فرمیک هم اشکالات اساسی دارد.تعداد زیادی شخصیت داریم که هیچکدام یک شناسنامه ی درست و حسابی ندارند و شاید سحر به عنوان گمشده ی فیلم از همه ی کاراکترها پرداخت شده تر بوده.پایان بندی فیلم آنقدر توی ذوق زن و تا حدی کلیشه ای است که نمیتواند تمام بار فیلمی از سینمای نوآر را بر دوش بکشد و فیلمی با این حیث از داستانگویی،قطعا می توانست یک سوم آخر را بهتر جمع کند و رسالت خود را به سرانجام برساند.
کارگردانی فرزاد موتمن عالی نیست و حداقل ازآن قاب بندی های خوب و فیلمبرداری های درخشان خبری نیست.اما قابل قبول است(اگر به امید چیزی شبیه شب های روشن پا به سینما می گذارید سخت در اشتباهید!).فیلم البته تا حدی در فرم و اجرا موفق ظهر شده است و میتوانست با بهره گیری از هنر "جیرانی"سازی فرمهای بهتری هم پیاده کند و نمونه ی درخشان تری باشد.
"آخرین بار کی سحرو دیدی؟"فیلم خوبی نیست اما قابل تامل است از این جهت که تابوشکنی سینمای اجتماعی با ترکیبی نسبتا موفق از نوآر،سوژه ی کارآمدی را ارائه نموده است که سعی داشته سینمای ژانر را به دوران اوج خود برگرداند.نظیر آنچه در گناهکاران و خفه گی(یکی قبل از این فیلم و یکی بعد از آن)دیدیم و البته "اخرین بار..."نمونه ای به قدرتمندی این دو نبود.