جستجو در سایت

1395/08/27 00:00

بن مایه ای خام

بن مایه ای خام

در سینمای منفعل، خنثی و بی اثر امروز ایران به ضرس قاطع می توان گفت که اصغر فرهادی یکی از بهترین فیلمسازان حال حاضر ماست که با کارنامه ی درخشانش ثابت نموده نوع بیان و انتخاب چالش هایش از مرزهای کشور فرا تر رفته و مخاطب فرنگی را هم با خود همراه کرده است. خصوصیت سینمای فرهادی که برگ برنده ی وی محسوب می شود این است که مخاطب عام و خاص را توامان در آثارش حفظ می نماید و ضرباهنگ فیلمهای این کارگردان مطرح که تا به امروز به دلیل جوایزش جهانی هم شده، دارای یک پیک اوج و ریتم معمایی است که بیننده را از ابتدا درگیر فضای اثر کرده و از او جلو نمی زند. آثار فرهادی بخصوص از چهارشنبه سوری به بعد یک وجه متمایز و تالیفی به خود می گیرد تا جایی که در سینمای اجتماعی ایران سبک فرهادی یک روند انتقادی برای درام ها و ملودرام های اجتماعی شده است. او پس از ساخت دو شاهکار خوبش یعنی درباره ی الی و جدایی نادر از سیمین در ادامه ی کارنامه اش با فیلم گذشته کمی از اوج قصه گویی خود کاست اما باز با این حال گذشته را می توان در زمره آثار خوب این فیلمساز خوش فکر ایرانی دانست.اما فیلم فروشنده بر خلاف آثار دیگر فرهادی ضعیف و دم دستی جلوه می کند تا جایی که برای مخاطب طرفدار او می تواند یک شوک باشد. فروشنده را می توان در دو قسمت مورد تجزیه قرار داد. اولین مورد سبک منحصر به فرد مولفش و دومین مسئله نگاه فرمیک و روند تاثیر گذاری و شکل گیری ساختمان دارمش.
فروشنده در لایه ی بیرونی حال و هوای آثار دیگر فرهادی را در خود به صورت مستتر قرار داده است. یعنی واکاوی و کنکاشت در طبقه ی اجتماعی مدرن شهری و معضلات و تبعات اخلاقی و فردی آنها. با دنبال کردن آثار فرهادی بخصوص از چهارشنبه سوری به بعد می توان دغدغه ی فیلمساز را استشمام نمود. دغدغه ای که روایت حال امروز جامعه ی ایران است و همین مسئله به دلیل نگاه بغرنجش به روابط انسانی، بسیار مورد قبول و توجه جامعه و افراد آن قرار می گیرد و اساسا به همین دلیل می باشد که آثار این فیلمساز، مخاطب فراوان دارد. چون نگاهش به سبک و زندگی قابل ملموس مردم امروز ایران معطوف است و تبعات جامعه ای را به تصویر می کشد که در حال گذار از سنت به مدرنیته می باشد. تبعاتی که در همه ی جوامع اجتماعی اعم از غربی و شرقی جزوء چالش ها و هنجارهای توده های مردمی است. اما در فروشنده بر خلاف آثار دیگر فرهادی این نگاه پاتولوژیستی به جامعه ی مدرن، فقط در پوسته ی بیرونی شکل می گیرد و اصولا فیلم نمی تواند به درون چالشی که مد نظرش است، گذار کند. ایده و نوع روایت از ناهنجاری، مشخص است که جزوء دغدغه های فیلمساز مسئله مدار ماست و این را می توان در همان نگاه نخست در همان پوسته ی بیرونی اثر مشاهده کرد اما مشکل اصلی اینجاست که دغدغه ی فرد فیلمساز تبدیل به مسئله ی جمعی نمی شود و به نوعی روایت و ناهنجاری اش را پس می زند و در نهایت تبدیل به یک اثر معمولی رو به ضعیفی می شود که فقط مسئله را بیان می کند. این اولین مشکل بزرگ فیلم فروشنده است که در آثار قبلی 
فیلمساز دیده نمی شد. با اینکه نباید فیلمی را با اثری دیگر مقایسه نمود و یا به سراغ نگاه سریالی به کارنامه ی خالقش رفت اما این موضوع در حول نظرگاه به جهان بینی تالیفی مولف می باشد. مولفی که سبک و سیاق داستانگویی خودش را دارد و خوشبختانه بلد است که قصه بگوید و درام اغواگر خلق نماید.
اما در فروشنده خبری از این المان ها نیست و یا اگر هم هست به شدت کمرنگ و سطحی عمل می کند. حال می رسیم به مشکل دوم از نظرگاه دوم، که نوع روایت و نوع پرداخت به شخصیت ها و پیرنگ اثر می باشد.
فیلم از آغاز تا نیمه ی راه با یک شلختگی موضوعی در بیان همراه است و گویی دچار یک اغتشاش مضمونی می شود و بسط دادن روایت تئاتری مرگ فروشنده ی آرتور میلر کار را بغرنج تر می کند. با اینکه در نگاه نخست گویی تئاتر به اثر به نوعی ضمیمه شده است تا به شخصیت پردازی و همگن سازی کاراکترها کمک نماید اما متاسفانه گویی نمایش مرگ فروشنده با آن ساختار اپیزودیکش وصله ای است نچسبیدنی به کلیت اثر و گویی گم کردن گره اصلی در نزد فیلمساز و گریز از دراماتورژی کردن پرسوناژهایش می باشد. با اینکه فرهادی استاد شخصیت پردازی در دل بزنگاه های دراماتیک و سمپاتک است اما گویی در اینجا بیشتر اغوای زمینه ی تئاتری اش شده و از میزانسن سینمایی فاصله می گیرد. چون الصاق شدن نمایش به اثر نمی دهد فرم متوازن و متقارن با سیر داستانی سینمایی اش، و این ضعف بزرگ فیلم فروشنده در بیان را نشان می دهد.اما مشکلات دیگر از حفره های آشکار و اتفاقات بی رنگ و لعاب فیلمنامه نشئت می گیرد. شخصیت ها با اینکه از نمایش تئاتر برای پرسونا شدن به شدت می خواهند کمک بگیرند اما باز در اتمسفر نیمه مخدوش و نیمه عریان اثر جای نمی گیرند و همین موضوع آدمی را به تعجب وا می دارد که چرا فرهادی با آن چیره دستی اش در شخصیت پردازی، در اینجا انقدر سر دستی و راحت از پرسونا ساختن کاراکترهایش می گذرد و گویی فیلمساز شوق این را دارد که فقط و فقط به سکانس آخرش برسد. همین تند روی و گذشتن از ریزه کاری های معمول که در آثار قبلی به زیبایی به آن پرداخت می شد و در نظر گرفتنش در همین فیلم که بسیار دم دستی روایت می شود و جمع بندی می گردد، شاید بزرگترین ضربه را به فروشنده زده است.
فیلم در منطق روایی اش بسیار لنگان لنگان جلو می رود و اکت ها و آدمها بخصوص فرد متجاوز و از همه مهمتر پیدا کردنش از سوی عماد(شهاب حسینی) به شدت خام و بدون انسجام صورت می گیرد.کاراکتر پیرمرد پتانسیل و شکل جسمانی اش برای آن تجاوز نیست و به هیچ وجه در منطق درام فیلم جای نمی گیرد. فردی که حتی به زور و نفس زنان از چند پله بالا می آید چطور می توانسته آن تجاوز را در مدت کوتاهی انجام دهد و از مهلکه آن هم با پای زخمی بگریزد؟!!! این اولین پارادوکس فیلم برای مخاطبش است تا جایی که پس از پایان فیلم در سالن سینما برای بیشتر مخاطبین همین امر یک سئوال بدون پاسخ بود. البته این پاسخ ندادن به سئوالات فیلم از شگفت ساز بودن چالش های آن نیست، مسئله را اشتباه متوجه نشویم!!!! بلکه این بی پاسخی، برعکس جدایی نادر از سیمین یا درباره ی الی و چهارشنبه سوری، یک منگی و گنگی بدون دغدغه است و این از ضعف و از همه مهمتر خام بودن محتوا و مضمون فیلم نشئت می گیرد. بحث در مورد منطق روایی اثر و سوراخ های دراماتیک آن بسیار لایه بندی و شفاف می باشد. برای مثال چرا آن پیرمرد مفلوک متجاوز، جوراب ها و شلوارش را جا می گذارد و 
قضیه ی آن پول چیست؟؟؟ گویی حتی می توان یک شوخی با اثر هم کرد و گفت شاید در آن زمان کوتاه بر روی کاناپه نشسته است و یک چایی هم نوش جان نموده و بعد وارد 
پروسه ی گنگ حمام می شود. پروسه ای که تا به آخر مشخص نیست چه ابتدا و چه انتهایی دارد و فیلمساز بیشتر مانورش بر روی همین پاسخ گنگ است. اما وقتی حول یک مسئله ی بغرنج و از همه مهمتر اخلاقی، یک ناهنجاری ای رخ می دهد باید در وهله ی اول قضیه تا حدی روشن باشد(منظور این نیست که صحنه ی تجاوز را ببینیم) و سپس از همه مهمتر منطق روایی اثر به فضای اتفاق و اکت ها بخورد، آن موقع است که می توانیم سئوال طرح کنیم، هر چه قدر هم پیچیده و تو در تو. برای نمونه می توان یک صحنه ی تجاوز به شدت پیچیده و لایه به لایه و پر از سئوال گنگ در تاریخ سینما مثال زد و آن فیلم راشامون آکیرا کوروساوا است. فقط با کمی تامل( و نه مقایسه) می توانیم تاثیر درام و نوع بیان و فرم این دو اثر را در برخورد با مقوله ی تجاوز به موازات هم ببینیم. اینکه چگونه می توان سئوالی پر از مسئله طرح نمود و سر آخر پاسخ موجهی هم نداشت، اما نوع طرح سئوال مهم است که اتفاقا اصغر فرهادی در کارهای قبلی اش نشان داده که در این زمینه کار بلد است اما در فروشنده آدمی مات و مبهوت می ماند.
سئوال های بدون پاسخ منطقی، در جای جای فیلم به کرات به سمت مخاطب شلیک می شود و متاسفانه هیچ اثر گذاری ای هم ندارد. برای مثال عماد چگونه آدرس بیمارستان را بدست آورد و یا چرا از همان اول به واسطه ی شاگردش از طریق پلاک، به سراغ صاحب ماشین نرفت؟ و یا به راحتی می توانست از طریق آهو(مستاجر قبلی) متجاوز را پیدا کند. تمام این سئوالات وقتی از گذرگاه منطق عبور می کند با فضای فیلم و آدمهای مدرن و شبه منطقی اش در پارادوکس قرار می گیرد و از همه بدتر پرسوناژها بخصوص شخصیت عماد را بی اثر و منفعل به نمایش می گذارد که نه نگرانی اش بار دراماتیک دارد و نه حس انتقام و عصبانیش که به سک فیلم زندانیان (Prisoners(2013)) است.
در کلام آخر فروشنده یک فیلم ضعیف با ساختاری خام محسوب می شود و در کارنامه ی پر بار و درخشان اصغر فرهادی یک اثر بد و بی اثر است. فیلمی که گویی زود به دام مضمون پر التهاب و پر چالشش می افتد و فریب نمایشنامه ی شاهکار مرگ فروشنده ی آرتور میلر را می خورد و تئاتر هم تبدیل می شود به یک نمایش خوش آب و رنگ سنجاق شده به فیلم، که هیچ کارکردی ندارد و فقط زیباست. چون نه ربطی به فرم و فضای فیلم دارد و نه می تواند کاراکتر ویلی را با عماد همگن و متنتن نماید. ای کاش کار بیشتری روی فیلمنامه صورت می گرفت و این حس را به آدمی منتقل نمی کرد که فیلمساز یک اثر دم دستی ساخته است. بلکه بلعکس باید در فیلم نقطه ی گذار را از یک ناهنجاری اخلاقی در جامعه ای که اسیر سنت و مدرنیته شده است را می دیدیم و لمس می کردیم که این مهم به بار ننشسته است.
پ. خلیل زاده