قصه مادری

یادداشتی بر فیلم سینمایی آبجی
فاطمه فریدن
قصه مادری
فیلم آبجی محصول نگاهی زنانه است که در بدو ورود به نظر میرسد کارگردان آن میکوشد به سویههای فمینیستیِ کلیشهای و ضدمرد در درامی زنانه یا به تعبیری مادرانه تکیه نکند. در همین مقطع شاید ذکر این نکته دارای اهمیت باشد که کوشش فیلمساز برای از بین بردن مرزهای اندیشیدنِ صرف درباره زنان و صرفا زنانه بودن فیلم که غالبا صورتی اغراقآمیز و تکراری به خود میگیرد، قابل ستایش است. با این تعبیر که فیلمساز تأکید خود را بیش از هر چیز بر نحوه زیستن یک دختر با شرایط خاص (کمتوان ذهنی) در جهان کنونی میگذارد و جلوههای ترحمانگیزی که امکان آن از سوی مخاطب در مواجهه با شخصیت عطی (معصومه قاسمی پور) وجود دارد را از کلیت مفاهیم پسامتنی فیلم میزداید. اما در مراحل دیگر از تحلیل فیلم، مسئله مهم پرداخت داستان و تلفیق احساسات در روایت یک فیلم بلند داستانی مطرح است که در اینجا به واسطه تجربه خام کارگردان تا حدودی از دست رفته است.
از این بابت، چنانچه خط داستانی ساده را به یکی از شاخصههای فیلمهای اجتماعی الصاق کنیم، فیلم آبجی قاعدتا از این ویژگی برخوردار است. آبجی با دارا بودن یک ایده داستانی خوب و قابل تامل در حوزه آثار اجتماعی از این ویژگی برخوردار بود که پرداخت متناسبی نیز برای کاراکترهای فیلم داشته باشد، اما بر اساس این دیدگاه، تعدد کاراکتر و داستانهای کوچکی که سلسله وار برای پیشبرد داستان در جهت ماجراپروری تشکیل شده، به شکلی ملموس مانع از شکلگیری کامل شخصیتها و ایجاد زاویهای برای نگریستن متفاوت و نو به کاراکترها علیالخصوص شخصیت عطی شده است. بنابراین ترسیم کاراکترها در فضایی پرتنش-به لحاظ کمیت حضور شخصيتها- جایگزین تمرکز روی دو شخصیت اصلی و موثر فیلم (عطی و طلا) از منظر دراماتیک شده است.
مهمترین ویژگی آن طراحی کاراکتر عطیه دختر معلول ذهنی است که اکنون به مرز پنجاه سالگی نزدیک شده و آرزوی ازدواج در سر میپرورد. هرچند خصوصیات رفتاریاش در این نقش به واسطه بازی معصومه قاسمی پور خوب و باورپذیر از کار درآمده اما در سایه اتفاقات حاشیهای فیلم تا حدی از دست رفته است. هرچند که ایفای نقش بازیگران بهویژه گلاب آدینهدر نقش طلا با توجه به سابقه درخشانی که در آثار مختلف سینمایی و بهخصوص اجتماعی داشتهاند، باورپذیر و شایسته تقدیر است اما درحقیقت ایراد اصلی را باید در شیوه پردازش شخصیتها و قصهپردازی در جوار تجربه اندک کارگردان حین ساخت فیلم در نظر گرفت.
بهواقع در این فیلم با وجود ایده خوب و تاثیرگذاری که در نهاد خود دارد، اما کماکان تا انتها نقصان فراوانی در طراحی داستان ایجاد شده که پذیرش آن در فواصل مختلف را نزد مخاطبان کمی دشوار میکند. ابتدا، خط داستانی سادهای که به واسطه دو کاراکتر اصلی جان مییابد و به عنوان یک ایده پرکشش و قصهگو جلوه میکند، در ادامه و در نحوه چینش صحیح مقاطع داستانی دچار چندپارگی و تشتت میشود. از این دیدگاه، به نظر میرسد دو نکته مهم در این مورد دخیل است : یک، خام بودن یا کم بودن تجربه کارگردان در زمینه انطباق داستان و تبدیل آن به تصویری در قامت و اندازه یک فیلم سینمایی و دوم آن که چگونگی روابط میان دو کاراکتر و گاه پیچیدگیهای برقرار میان این دو از این خاصیت برخوردار بود که تنش، کنش کاراکترها و پیشرفت داستان به طریق پلهای را افزایش دهد. کارگردان که حاصل کارش نشان از کمتجربه بودن او در تحلیل شخصیت و نیز هدایت بازیگران در ایفای نقشها دارد، از چنین خصلتی بهره نبرده و با گسترش و افزودن شاخههای متعدد به داستان از خصوصیتهای شکلگرفته میان دو کاراکتر زن (عطی و طلا) جدا افتاده است. در این میان، تنها نقطه قوت باقی مانده، کشمکشهای عاطفی شکلگرفته میان همان دو کاراکتر محوری فیلم (عطی و طلا) است که بر اساس زمینه و تم مرکزی داستان تا حد و اندازه بسیاری منطقی و قابلقبول از کار درآمده است. مابقی ماجراها اما درعوض آن که به طریقی سازمانیافته و طبق اصول دراماتیکسازیِ یک واقعه در راستای جریان پیشزمینه داستان حرکت کنند، شاهد هستیم که بیش از هر چیز تشکیل احساسات مقطعی در بازه زمانی نامعلوم را تشدید میکنند. بدیهی است که داستان فیلم از پی و اساس بر محور شکلگیری احساسات انسانی بنا شده و عواطف بار سنگینتری را بر دوش فیلم میگذارند اما بر اساس چنین دیدگاهی، ماجراپروری در حالی که داستان از اساس و در پیشزمینه با کنش کاراکتر تعریف شده است، مغایرت مییابد. بر مبنای این قضیه، مقطعی بودن داستانک ها به وضوح مشخص میشود؛ از جمله فعالیت طلا در آسایشگاه، نادیده گرفتن علت مرگ زودرس این زن، حضور یکباره عالیه (پانتهآ پناهی ها) ظاهرا فقدانی در زندگیاش احساس نمیکند اما درواقع مشکلات فراوانی را به دوش میکشد و حل شدن مشکل عباس (حمیدرضا آذرنگ) که قاعدتا به انحراف از جریان اصلی در روند شکل دادن به داستان کمک میکند.
از نگاهی دیگر، دیالوگهای برقرار شده میان کاراکترها گرچه دارای شفافیتهای بسیاری در جهت نمایان کردن خصوصیات رفتاری کاراکترها است اما کماکان از این خاصیت که تنها اطلاعات داستانی را صرفا در خود پرورده و بدون بیان آنها عملا ماجرایی برای مخاطبان افشا نخواهد شد را نیز به شکل یک قاعده کلی، نهان دارد. هرچند این ویژگی در اغلب آثاری که رقتانگیزی و عواطف را به عنوان عناصری اثرگذار یا شاخصی برای پوشش مسیر داستانی فیلمنامه به کار میگیرند، قابل رؤیت است.
با وجود آن، آبجی فیلمی توأمان زنانه، مردانه و خصوصا مادرانه است که درجه وجوه احساساتش بر قصهگویی مناسب میچربد، اما از نگاهی دیگر تجربهای خوب برای یک کارگردان زن به شمار میرود که تلاش برای نمایان کردن روابط انسانی و اثرات آن در زندگی امروزی را سرلوحه کار خود قرار داده است.