شکوه آنیموس
تار فیلمی از تاد فیلد میزان بالایی از جذابیت زنانه را به نمایش میکشد غافل از آنکه هوش و شهرت به وجود آمده به واسطه آن میتواند به فهم نادرست درباره شخصیت از سوی بیننده، که اینگونه نخواهد شد، منجر شود. فیلم فکتهای عجیبی به بیننده میدهد، مانند: نفرت هنرجوی موسیقی از باخ، که عمیقا با تعریف یکطرفه و به نوعی غرض ورزانه آن مشکل دارم. خلق فهم زنانه و نه جذابیت و جلب توجه، باعث آن شده که ایماژهای مستمری در فیلم شکل گیرد که به تعلیق دراماتیک آن کمک فراوان میکند. قبل از آنکه بخواهم درباره بازی شگفتانگیز کیت بلانشت چند خطی بنویسم باید اشاره کنم که فیلم برپایه فیمینیست، ارزشگذاری یک انسان بر اساس اندیشه و برابری، ساخته شده و برگ برنده کارگردان وجود بازیگری است که با حضور افتخاری در فیلم «چشمان کاملا بسته» کوبریک، بازی منحصر به فردش در نقش باب دیلن «من آنجا نیستم» به کارگردانی تاد هیز تا ایفای نقش در «ارباب حلقهها» و «هابیت»، از شناخته شده و تواناترین آرتیستهای معاصر است.
*حسادت برانگیز
بازی بلانشت در فیلم قبل از آنکه کلاس درسی برای هنرجویان بازیگری باشد، رشکبرانگیزی خاصی ایجاد میکند. زنی که قدرتش تنها در جذابیت زنانهاش نیست. به لحظاتی که او با هنرجو درباره موسیقی باخ و موتزارت و... مباحثه میکند توجه کنید. لرز پاهای هنرجوی سیاهپوست که بسیار هم هوشمندانه از سوی کارگردان انتخاب شده است، نشانه از پذیرفتن شکست قبل از ورود به نبرد است؛ از زاویه دیگر رابطه استادی و شاگردی به رابطهای که همواره نگاه از بالای دیگری در آن وجود دارد تبدیل میشود و این پروسه به صورت ناخودآگاه در بازیگر اتفاق میافتد. یعنی هنگامی که در سکانسهای ابتدایی فیلم لیدیا تار، کیت بلانشت، مصاحبه عمومی با یک مجری زبان باز و احیانا کاربلد دارد، با هوش هیجانی بالا، تعریف و تفسیر او از زمان و اینکه مثلا فلان سمونی نباید به تراژدی تبدیل شود، سر و کارش با زمان و انتخابش در پایان گفتوگو؛ از همه زیباتر و جذابتر آنکه فیلمساز هیجان حاصل از آگاهی موزیسین را خوب درک کرده و با استفاده از ساختن ایماژهایی به واسطه زبان اشاره، استفاده از دستها برای انتقال مفهوم، توانسته شروعی کوبنده را به بیننده عرضه کند. قصه فیلم به بازیگر، مشخصا بازیگر زن فیلم، اجازه همذاتپنداری هرچه بیشتر با شخصیت فیلمنامه را میدهد. موقعیتهایی مانند شنیدن ناخودآگاه صدای جیغ در هنگام ورزش از دل پارک، بلند شدن صدای سوت یخچال از آشپزخانه، صدای مترونوم داخل کمد و... تا همه آنچه در ادامه نمایش داده میشود که مفهومترین آن حساسیت در تربیت گوش از سوی موزیسین است، شخصیت درونی «تار» را میسازند اما آنچه برای بروز در جامعه به نمایش گذاشته میشود مادامی است که او تمرینهای گروهی یک سمفونی را رهبری میکند و چرایی انتخاب و جایگزینی دیگری. فیلم پایههای دارماتیک را با طیف گستردهای از شخصیت یک زن به نمایش میگذارد و ارزشمندترین کاری که به عنوان یک کالای فرهنگی، نه صرفا سینمایی و رسانهای، انجام داده است، چالشی است که میان استناد بر یک زندگی و خصوصیات آن در برابر انتظار جامعه از یک زن ایجاد کرده است. زن تنها جنس تاثیرگذار از نظر فرهنگی بر جامعه است و انتخاب و عقلانیت او است که مردی را پرورش میدهد، مانند آن لحظه که او به یوهانا خود را پدر پترا معرفی میکند و نمود ویژگیهای مثبت مردانه دریک زن، آنیموس، را به تصویر میکشد. البته که اگر هر مردی با قسمتی از ناخودآگاهش که آنیما نام دارد، «تار» و بازی کیت بلانشت را ببیند باید حسادت کند اما آنچه در زنان باعث حسادت و در مردان باعث تشویش و تردید، با تعریف گوشهای از داستان لیدیا «تار» میشود، بروز انسانیت است. اگرچه اینروزها انسانیت شعاری بیش نیست و به مراتب ایسمها جای خود را به هدف اصلی، تعریف انسان در محدوده اندیشه، دادهاند اما هر از گاهی مانند این فیلم تلنگری به آنچه ما بر سرجامعه خود میآوریم زده میشود.
*ساختار فیلم
فیلم از نظر سینمایی و ارزشمندی رسانهای در جایگاه والایی قرار دارد. شروع دوباره و طوفانی تاد فیلد به عنوان کارگردان عنصری به نام سینمای معرف انسان میآفریند. البته رسالت یک فیلم تعریف انسانیت در محدوده زمان، زبان و تصویر است اما هرگاه این مهم به عنوان ژانر و طیف اصلی فیلم برگزیده شود، سینما کارکرد و جایگاه واقعی خود را بروز میدهد. نورپردازیها شکل مدرنی از زیستن در عصر جدید را تعریف میکنند خانههایی با سقف بلند و دیوارهایی که رنگهای خاکستریِ دلمرده گاها روحنواز را پوشیدهاند و به طور کلی میزانسن فیلم که قاعده ساختار را شاکله میبخشد باعث شده تا ما در مواجهه با سبک متریک، استفاده از فاصله دیداری برای تعیین و نمایش میزان فاصله درونی، به حیرت و هیجانزدگی برسیم. اگرچه هیچ فیلمی را در یک یادداشت روزنامهای نمیتوان ستایش یا صلب کرد اما میتوان این پیشنهاد را داد که تماشای «تار» تنها به عنوان رسانه سرگرم کننده نخواهد بود و تاثیرات شگرفی بر بیننده به همراه دارد.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی