جستجو در سایت

1401/03/06 00:00

هیولای درون

هیولای درون

وقتی فیلمی براساس رویدادی واقعی ساخته می‌شود که پرجنجال هم بوده و مستندی نیز بر پایه‌ی آن ساخته شده، بی‌تردید کار از جنبه‌های مختلف برای سازنده‌ی فیلم دشوار می‌شود.
«عنکبوت» فیلمی‌ست که براساس زندگی سعید حنایی، قاتل سریالی زنان روسپی مشهدی ساخته شده است. همین توضیح یک‌خطی راجع به موضوع فیلم می‌تواند عامل محرکی برای جذب مخاطب باشد اما باید دید که آیا فیلمساز توانسته است ملات کافی را برای شکل‌گیری درامی پویا از دل این داستان هولناکِ واقعی به کار گیرد؟
درام آغاز خوبی دارد بدین معنا که قرار نیست بی‌جهت دست به مقدمه‌چینی‌های زائد بزند یا در طرح مسئله‌ی اصلی‌اش دچار تأخیر گردد. فیلمساز در همان سکانس‌های آغازین فیلم دست به ترسیم بستری دقیق ازمناسبات خانوادگی می‌زند که بنای اصلی شکل‌گیری داستان است. فیلمنامه از لحظات آغازین به واکاوی دلایل شکل‌گیری شخصیتِ سعید از منظر روانشناسی می‌پردازد و مادری که طراحی شخصیتیِ پیچیده و در عین حال متناسبی هم دارد را عامل اصلی بروز ناپایداری‌ها و اختلالات روانپزشکی سعید می‌داند؛ شخصیتی که از افراطی‌گری نیز رنج می‌برد. با توجه به داستان واقعیِ مورد اقتباس، «عنکبوت» فیلمنامه‌ی دقیقی دارد و تکه‌های پازل ساختار تقریبا جنایی/روانشناسانه‌ی فیلم را درست می‌چیند. فیلم این مسیر را انتخاب می‌کند که با برداشتی موبه‌مو از واقعیت، گردنه‌های پرخطرِ سقوط در گاف‌ها را به سلامت بپیماید و از موقعیت‌های خطیری که ممکن است به‌واسطه‌ی لغزش فیلمنامه‌نویس پیش بیاید بگریزد اما همین روی خط راست راه رفتن و ریسک‌ناپذیری تاحدودی کار را دچار یکنواختی و از پیچ‌وخم‌هایی که می‌توانستند فیلمنامه‌ی آن را پوینده‌تر کنند خالی می‌کند.
نمایش اولین قتل در فیلم و روش انتخابی قاتل برای ارتکاب آن بی‌تردید برای مخاطب تکان‌دهنده است. درواقع این‌که قاتل با چه ترفندی طعمه‌اش را به قتلگاه می‌کشاند، روش قتل و در پی آن احساسات درونی او نسبت به جرم مرتکب‌شده عناصری تعیین‌کننده و کنجکاوی‌برانگیز برای مخاطب هستند؛ همه‌ی آن‌ها جوهره‌ی درام را شکل می‌دهند و ضمناً پرده از وجوه درونی کاراکتر برمی‌دارند اما تکرار آن‌ها بدون افزودن ظرایفی دیگر به فیلمنامه و نفود به لایه‌های زیرین شخصیتی او در میانه‌ی راه، فیلم را از نفس می‌اندازد و نمایش بی‌واسطه‌ی کمبودها، گره‌های ذهنی و روانی و واکنشها و رفتارهای او در موقعیت‌هایی که پیچیدگی چندانی هم ندارند از جایی به بعد تکراری می‌شود. شاید در واقعیت سعید حنایی پانزده قتل اولش را دقیقاً مطابق فیلم بی‌هیچ دردسری انجام داده باشد اما وقتی پای دراماتیزه کردنِ یک واقعیت به میان می‌آید بسیاری از مناسبات می‌توانند تغییر کنند و از سادگی‌شان کاسته گردد. درواقع چالش یافتن گوشه‌هایی از واقعیت و رنگ و لعاب دادن به آن می‌توانست رویکردی موثر در خلق تنش‌های دراماتیک در فیلم باشد و کار را از طرح کلی و خام واقعه به پرداخت ظریف و موشکافانه به آن سوق دهد.
بنابراین آدم‌های قصه به‌درستی به مخاطب شناسانده می‌شوند، تماشاگر رابطه‌ها، شخصیت‌ها و انگیزه‌های آنان را در مسیر داستان می‌شناسد اما فیلمنامه در بخش روایتپردازی و پرداختن به وجوه دراماتیک در متن دچار مشکل می‌شود.
ابراهیم ایرج‌زاد از حیث اجرای داستان همانند فیلم قبلی خود موفقیت‌آمیز عمل می‌کند. نمی‌توان منکر دکوپاژ درست، میزانسن‌های سنجیده و زوایای درست دوربین و قاب‌بندی‌های متناسب آن با فضای داستان شد. همچنین انتخاب بازیگران و بازی‌های گرفته شده از آن‌ها از امتیازات «عنکبوت» است.