بی وجدانانِ مدعی آبرو
علف زار فیلم موفق کاظم دانشی برای ورودش به سینمای بلند، داستانگو و حرفهای است. دغدغه داستان گویی در سینمای ایران همواره در مرز شعار و اعتراض در حرکت است و خوشبختانه دانشی با شناختی که از سینمای قاضی صف ایران دارد سعی کرده کنشی ایجاد کند که در انتها باعث توجه به علوم انسانی می شود. به عنوان مثال بخشی از فرهنگ زیرپوستی جامعه را در سینمایی «زندگی خصوصی» فرح بخش می بینیم که چگونه بی اخلاقی، بی وجدانی را تولید می کند و در نهایت این دو ابژه برای حفظ آبرویی فرد دست به جنایت می زنند. در سینمای فرهادی ابژهها تبدیل به شک می شوند تا جذابیت را افزایش دهند اما باید در مورد «علف زار» این چنین نوشت: فیلمی که می گوید آبرودار بی وجدان، بی آبروترین فرد یک جامعه است.
جذابیت شخصیت
در ابتدا به این نکته اشاره کنم که بازی پژمان جمشیدی موتور فیلم است. شخصیتی که او از فیلمنامه درک کرده به خوبی بروز داده می شود و شدیدا بیننده را به یاد نقش بازپرس، با بازی بابک کریمی، در «جدایی نادر از سیمین» می اندازد. این یادآوری به هیچ عنوان بد نیست. درواقع جمشیدی سعی نکرده بازپرسی را تقلید کند بلکه بازپرسی را بازآفرینی کرده و به باور من بازیگری یعنی همین. صدف اسپهبدی اما در راه نقش ایثار کرده است. استایل، میمیک و بیان او حاصل تولید کاراکتری برای فیلم است. به عقیده من باید جای سارار بهرامی و صدف اسپهبدی در فیلم عوض می شد، آن زمان بود که می توانستیم مشخصا روی هنر بازیگری وی نظر دهیم؛ در این حالت چارهای برایمان نمی ماند که او را یک فداکار برای کاراکتر فیلمنامه بخوانیم. از سویی دیگر بازی بهرامی در «دارکوب» را به یادآورید. اما مسئلهای که در این فیلم از بازیها و دیگر نکات فنی مهمتر است، موضوع و چگونگی پیدایش آن است. داستان با یک حادثه شروع می شود. شروع حادثه محور فیلمنامه یکی از اصول ابتدایی سینما است که ما این اصل را در بهترین حالت ممکن آن در «علف زار» می بینیم. ماموری که به جای دو بار ایست دادن به فراری تیر هوایی می زند و آن تیر به پسر بچه بالای پشت بام می خورد و... . از ابتدایی ترین بررسی صحنه جرم توسط بازپرس، پژمان جمشیدی، بیننده کنجکاو متوجه ذات شخصیت می شود. حتی دیدار اولی که با دادستان دارد روند صعود و نزول شخصیت را برای بیننده مشخص می کند. هنگامی که شهردار به بازپرس برای مختومه کردن پرونده سفارش می کند نیز بیننده چیز اضافهای از شخصیت بازپرس انتظار ندارد و روند داستان همچنان بر روی خط حدسهای بیننده جلو می رود؛ اما نکته اصلی کنش فرهنگی در یک شخصیت، آنجایی به وقوع می پیوندد که او یکی از 4 برادر متهم را جداگانه بازجویی می کند و با تخریب روانی از او حرف می کشد. جذابیت شخصیت در این سکانس بالا می رود به گونهای که بیننده تا قبل از آن به صداقت و ذات بازپرس پرونده ایمان پیدا کرده اما تلاش او برای کشف حقیقت، تا این اندازه، کنشی است که تنها از طریق داستان گویی منتقل می شود.
آبروی از دست رفته
فیلمنامه تک پیرنگ است که به عقیده من پیرنگ فرعی آن، مرد و زنی که بدون شرایط قانونی و شرعی 10 سال پیش بچه دار شدند و حالا برای گرفتن شناسنامه فرزندشان به اصرار زن اقدام کرده اند؛ به مراتب مهمتر و تاثیرگذاتر از پیرنگ آن است. پیرنگ فرعی بیننده را می خنداند اما حسرت و ترحمی نسبت به کاراکترها ایجاد می کند که باعث می شود چندین برابر بیشتر به تلاش خانواده شهردار برای حفظ آبرو نیشخند بزند. البته با این فکت فیلم مخالفم که نشان می دهد پرستار، ستاره پسیانی، در گذشته همراه مردی به باغ می رفته و... . فیلمنامه برای ایجاد تعلیق نیازی به طرح چنین داستانی ندارد و می توانست بیشتر و عمیق تر روی مسئله تجاوز آن شب و شرب مشروبات الکلی مانور دهد، در این جا به نظر می رسد فیلمنامه نویس از داستان خود هیجان زده شده و می خواهد پر و بال بیشتری به آن داده باشد. سینمای «علف زار» سینمایی است که جنبه جهانشمولی آن کمتر مجال بروز می یابد. جامعه ایران با درک چنین شرایطی آگاهانه و مصمم تر فیلم را قضاوت می کند چرا که ناخواسته فیلم از نظر محتوایی بیننده را قاضی قرار می دهد و در سرتاسر قصه نقش یک بازپرس را بازی می کند؛ اما بیننده جهانی، «علف زار» را کنشی برانگیخته از واکنشهای غیر اخلاقی جامعه می بیند. با نگاه از بیرون به این اثر پی می بریم که فیلم دغدغه طرح مسئله اجتماعی دارد که این مسئله اگر چه جهانشمول است اما در حال حاضر جغرافیای بخصوصی را نشانه گرفته. کاظم در مسیر سعید روستایی و محمد کارت حرکت می کند. سینمایی که در ظاهر تلفیقی از «ابد و یک روز» و «شنای پروانه» است اما حرف تازهای دارد و نوید آینده روشنی برای مولفش می دهد.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی