وقتی ژاپنی از روی دست ژاپنی، انگلستان میسازد
زندگی عنوان وسوسه برانگیز فیلم الیور هرمانوس است. وقتی که قرار باشد فیلمی با اقتباس از سینمای آکیرا کوروساوا بسازیم باید خیلی مراقب مضامین فرهنگی در آن باشیم چرا که به باور من کوروساوا تنها فیلمساز پایبند به فرهنگ خود بود که برای پیشرفت آن تلاشی رسانهای کرد. یاسوجیرو اوزو و ماساکی کوبایاشی تنها توانستند فرمی نوین از فرهنگ خود را به اجرا بگذارند و «زیستن» کوروساوا اوج فرم و محتوای فرهنگی غالب در ژاپن است. کازوئو ایشی گورا فیلمنامهای نوشته که همچنان قبل از ایجاد مولفههای موجود در فیلم کوروساوا به مولفههای انگلیسی خود پایبند است. «بازمانده روز» چه در قالب سینمایی آن که جیمز آیووری آن را با مهارت دراماتیک کرده و چه در قالب ادبی آن نشانههای فراوان از انباشت جمعی انگلیس و انگلیسی زبانان دارد. از همین رو فیلم را نمیتوان به بهانه کوروساوایی بودن آن یا تزریق بافت فرهنگی در مدل انگلیسی، دوست داشت و باید «زندگی» الیور هرمانوس را یک تقلای کپی شده از فرهنگ ژاپن عنوان کرد که یک ژاپنی برای انگلستان آن را نسخهپیچی کرده است.
*متن
موسیقی جادویی فیلم بدجور به قابها میآید. با اولین سکانس ناخواسته حسرت بزرگی در دل من ایجاد شد. سائقهای روانی فیلم از برخورد خشک همکاران با هم، به غیر از دلبریهای زنانه یک همکار خانم، تا چرایی آنکه فیلم سیاهوسفید نخواهد بود، مخاطب را یاد پوآرو یا هولمز میاندازد. زاویه من با ایشی گورا همواره در این جا است که علاوهبر غمانگیز شدن ترجمه برای مخاطب، خشکی ترحم برانگیز نمیتواند قهرمان بسازد. ایشیگورا برای تورق کردن بسیار لذت بخش است اما همین که برداشت مصور از خیال او میشود گویی چیزی از متن در دل راوی جا مانده است. همانطور که فیلم «بازمانده روز» آیووری در قالب سینمایی خود کمتر از نسخه ادبی آن دلچسب است. سینما محلی برای مناقشات فرهنگی است اما این رفتار و فرهنگها باید نشر دهنده تمدن خود باشند و نمیتوانند تمدنی را به زور یا دزدکی وارد فرهنگ دیگری کنند. مثالی که فراوان در سینمای ایران میتوان پیدا کرد اما در فیلم مورد بحث هنگامی که سینما فارق از حد و مرز جغرافیایی، جهانشمولی خود را به تصویر میکشد نیازمند یک جهان فرضی است. این جهان فرضی در آثاری که ایشی گورا آن را به رشته تحریر درآورده انگلستان است. انگلستانی که اصلا شبیه به نظمهای شکسپیر نیست و تنها آرمانشهر یک کوچ کرده وطن پرست است. از همین رو این فیلم باعث میشود دلمان بیشتر برای کانجی واتانابه، تاکاشی شیمورا،ی کوروساوا تنگ شود. حقیقتا فیلم مبلغ بزرگی برای «زیستن» کوروساوا است. اما اگر متن را یک نوآوری در نظر بگیریم و از بخش فنآوری آن چشمپوشی کنیم؛ الیور هرمانوس فیلم تامل برانگیزی ساخته. فیلمی که به ما یادآور میشود برای چه بهدنیا آمدهایم، شوقمان برای زندگی کردن باید چه باشد و چرا باید به یکدیگر احترام بگذاریم. فیلم را نمیشود با نسخه کوروساواییاش مقایسه نکرد اما میشود متنیت آن را از نسخه کوروساواییاش جدا کرد.
*زیرمتن
فاصله بینامتنی رومن رولان با مارسل پروست در ایجاد فضاهایی خالی از انسان است. این دو روشنفکر فرانسوی قصههایی برای خواننده روایت میکنند که تخیل ویژگی اصلیشان است. الیور هرمانوس که زیر پرچم ایشی گورا قرار گرفته متنی را کارگردانی کرده که تماما انزوا طلب و واقعیپندار است. وقتی لایههای متن را که تورق میکنیم به گذشته حقیقی، تاریخی انگلستان میرسیم؛ گویی در تاریخِ فراموش شده، انگلستان هم آدابی مانند ژاپن داشته است. البته فرسنگها میزانسن و دکوپاژ به طور کلی در دو فیلم مورد اشاره متفاوت است اما باور کنید این فقط مکان و احیانا زمان نیست که بر قصه تاثیرگذاشته است بلکه آداب در آن نقش اصلی را ایفا میکنند. از سویی دیگر حرکت دیجیتال دوربین به سوی آقای ویلیامز، بیل نای، باعث مشتبه شدن امر ترحم بر بیننده خواهد شد. حرکت آرام به سوی او به گونهای است که گویی این آخرین بار است که آقای ویلیامز را میبینیم. «زندگی» ترجمه انگلیسی «زیستن» نموداری از تلاش برای زنده ماندن است. کوروساوا که خود وامگیرنده «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی بود اقتباسی تطبیقی از فرهنگ و فلسفه روسی به ژاپنی داشت. این اقتباس نه تطبیق داده شده و نه فلسفهای مجزا در فیلمنامه ایشی گورا به خود گرفته تنها کارکرد علمی آن مکاشفه فرهنگی در تاریخ است. گذری داشته باشیم بر فیلمنامه «کنتس سفید» این نویسنده. جیمز آیووری به نظر میرسد به مراتب بهتر میتواند المانهای خشکِ احساسی در متن ایشی گورا را کنترل کند و الیور هرمانوس انتخاب سختی کرده است. البته هرمانوس از پسِ پرداختن به موضوعیت درام برآمده اما همچنان مولفههایی که باید یک کارگردان به فیلمنامه اضافه کند را ندارد.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی