فرصتسوزی (نقدی بر گفتار میلاد دخانچی در برنامه تلویزیونی نقد سینما)
بخش قابل توجهی از برنامه نقد سینما که این شبها از شبکه ۵ سیما روی آنتن میرود به نقد آثار اکران شده در جشنواره فجر اختصاص دارد و وجه ممیز آن با دیگر برنامههای سینماییِ تلویزیون، حضور میلاد دخانچی به عنوان منتقد و نگاه متفاوت او در نقد سینماست. این نگاهِ برخاسته از سنت آکادمیک مطالعات فرهنگی همان چیزی است که در سالهای اخیر به واسطه رواج گفتارهای فرمالیستی در تحلیل فیلم طرد شده بود و از این حیث است که باید گفتارِ میلاد دخانچی در این برنامه را جدی گرفت و آن را غنیمت شمرد. گفتاری که سعی دارد پیوند پدیده سینما و علوم انسانی را پروبلماتیزه کرده و فیلمها را نه به عنوان اثر هنریِ صرف بل به مثابه متون برخاسته از شرایط تاریخی و اجتماعیِ متعین مورد آنالیز قرار دهد. اما نکته اینجاست که نحوهی پرداخت به این مسئله مهم توسط میلاد دخانچی خالی از ایراد نیست و این اشکالات به طور خلاصه ذیل موارد زیر قابل طرح است.
۱. دخانچی در قدم اول یعنی «فرم» حرفی برای گفتن ندارد. وقتی که قرار است درباره فرم فیلمها بحث کند، در اکثر اوقات به مواردی مثل بازیگری، کارگردانی، ریتم و غیره اشاره میکند، آنهم به سطحیترین شکل ممکن و در قالب جملاتی مانندِ «بازی فلانی را دوست نداشتم»، «ریتم خستهکننده بود» و یا «قابها زیبا بود» که گفتن این جملات تقریباً از هر مخاطب عامی هم برمیآید. بعلاوه، حتی همین جملات سطحی نیز گزارههایی در باب تکنیک فیلمها به حساب میآیند و نه فرم. واضح است که دخانچی متوجه تفاوت تکنیک و فرم در سینما نیست و این دو مقوله را با یکدیگر خلط میکند.
۲. اتفاقی که به واسطه ضعف قبلی رخ میدهد این است که گفتارِ دخانچی، دالِّ بر جدایی و انفصال فرم و محتوا در سینماست. این گفتار، جدایی فرم و محتوا را مفروض میگیرد و در واقع علیرغم اینکه ادعای «پیشرو» بودن دارد، همان نگرش دوآلیستی و نخنماشدهی فرم/محتوا را بازتولید میکند. دخانچی نمیتواند نسبت دیالکتیکی فرم و محتوا را در گفتار خود بپروراند و از این منظر، نقدهایی پیش پا افتاده ارائه میدهد که علاوه بر محتوازدگی، در فراروی از این دوگانهی غلط نیز عاجز است. شاید به دلیل همین اغتشاش نظری است که او در برابر این سوال سادهی بهروز افخمی و امید روحانی جوابی قانعکننده ندارد: «اگر معتقدی فیلم، اول باید فیلم باشد و ما را خسته نکند، پس چرا فیلمهای ضعیف و کسلکننده را به نقد محتوایی میکِشی؟». بدینترتیب، دخانچی از «محتوا» حرف میزند بدون آنکه توانسته باشد بحثِ فرمی کند. این محتواگراییِ منفصل از فرم، از قضا یادآور سبک تحلیلِ کسی است که دخانچی مدام سعی دارد با او فاصلهگذاری کند یعنی علیاکبر رائفیپور. حال آنکه دخانچی و رائفیپور از این منظر کاملاً مشترکاند.
۳. در همان بحث محتوایی نیز تکلیف دخانچی با خودش مشخص نیست. از یک طرف نظریه انتقادی را پیش میکشد و به مارکس و فوکو و نیچه و فمینیزم و غیره رفرنس میدهد و از طرفی دیگر، فیلمها را به خاطر رعایت نکردن اصول و موازینِ مصلحت دولت و «منافع ملی» - که هیچ وقت آن را دقیق تعریف نکرده و به همین خاطر بحثهایش بیمبنا مینماید - سرزنش میکند. البته نمیتوان ادعا کرد که هر شکل از نظریه انتقادی را مطلقاً نباید در چنین کانتکستی به کار گرفت اما بحث بر سر این است که دخانچی بایستی موضع تئوریک خود را تدقیق کند. معلوم نیست که او کجای بازی ایستاده: طرفِ فرودستان و خواهانِ مقاومت یا طرفِ قدرت و بهدنبالِ تنظیم امور از بالا و منقادسازیِ سوژهها؟ در گفتار فعلیِ دخانچی حتی موضع دوم پر رنگتر است چراکه از منظر او فیلمها بدهکارِ استِیتاند و باید خود را با خواست قدرت منطبق کنند. دخانچی به جای آنکه فیلمها را در کانتکست خودشان، به شکلی درونماندگار و در نسبت با «وضعیت» تحلیل کند و چگونگی و چرایی هستیِ آنها در دل وضع موجود را بررسی کند، از محتواهای ناکجاآبادی و موهومی حرف میزند که باید در فیلمها میبودند اما نیستند. این، به معنای دقیق کلمه به ابتذال کشیدنِ «نقد» است. دخانچی حتی جرئت پیشروی در همین رویکرد غلطِ خود را هم ندارد و در شب ششم برنامه با لحنی مذبذب رسماً عقبنشینی میکند. او اشارهای باز هم کلی و گنگ به «منافع ملی» میکند و درباره نسبت این منافع با محتوای فیلم «بنفشه آفریقایی» چنین میگوید: «آیا این واقعاً کمکی میکنه؟ من صرفاً طرح سؤال میکنم. شاید واقعاً کمک میکنه من نمیدونم...»!
۴. امید روحانی در جایی به درستی اشاره کرد که منتقد جوان برای فیلمها «پروندهسازی» میکند که البته این حرف برای دخانچی سنگین آمد و با این مضمون جواب داد که سوء استفاده ممیّزها از حرفهای او، ربطی به او ندارد چه آنکه به لحاظ شخصی طرفدار پلورالیزم فرهنگی است. اما مسئله این است که بنا به اصل «مرگ مؤلف»
اهمیتی ندارد که دخانچی نیت پروندهسازی ندارد و مثلاً خیلی هم روشنفکر است. نکته این جاست با بعضی از حرفهای دخانچی پروندهسازی «رخ میدهد». چه خودش بخواهد چه نخواهد. قاعدتاً کسی که تحلیل گفتمان خوانده باید قبل از آنکه سخن یا گفتمانی را به عرصه عمومی عرضه کند بداند که در کانتکست موجود جامعهاش، کدام اشخاص و یا جریانهایی، کدام دالهای گفتمانیاش را احتمالاً به سرقت خواهند برد، از آنها زمینهزدایی کرده و آنها را «از آنِ خود» میکنند. در این شرایط چه بسا «سکوت» هوشمندانهترین کنش و «انفعالِ فعّال» بهترین فعالیت باشد. دخانچی اما متوجه این ظرایف نیست، عملاً خودزنی کرده و علیه موضع خودش(پلورالیزم فرهنگی) عمل میکند.
اینطور که به نظر میرسد گفتار میلاد دخانچی در برنامه نقد سینما نهتنها کمکی به رفع ابهامات و مسائل تئوریک نقد سینما و فرهنگ در ایران نمیکند بلکه با اغتشاشهای نظری متعدد گره بر گره میزند و نمیتواند در برابر جبههای که اثر هنری را به غلط صرفاً در مقام اثری هنری میبیند و درکی از مناسبات پیچیده تاریخی و اجتماعی زمانه خود و اساساً پیوند علوم انسانی و هنر ندارد، بایستد و گلیم خود را از آب بیرون کشد. دخانچی فرصت را هدر میدهد.