بعضی چیزها رو هیچوقت نمیشه تغییر داد!

کیوان علیمحمدی و امید بنکدار را سالهاست کنار هم مشغول ساختن فیلم میبینیم، فیلمسازانی که بارزترین مشخصه آنها قبل از تجربهگرا بودنشان، موفقیتشان در همکاری با یکدیگر و مدریت درست کار گروهی است. شاید در نگاه اول بر قراری توازن در گروه و استمرار این موقعیت، ساده به نظر برسد. اما اینطور نیست بخصوص در کشور ما که معمولا تکروی و یکهتازی بر انجام کار گروهی مقدم است و آدم ها کمتر از روحیه همکاری برخوردارند. اما این دو فیلسماز آوانگارد، علاوه بر همکاری چندین ساله و فیلمسازی مشترک همواره گروه ثابتی از افراد حرفهای را کنار خود نگه داشتند. «مرتضی پورصمدی» یکی از تصویربرداران برجسته کشور که خیلیها او را برگ برنده این دو فیلمساز میدانند، از ابتدای مسیر این دو کارگردان خوشذوق را همراهی کرده و تا کنون این همکاری و تعامل را ادامه داده است. صد البته کیوان علیمحمدی و امید بنکدار با تمام فراز و نشیبهایی که در مسیر فیلمسازیشان داشتهاند همواره قدم روبه جلو و پختهتر شدن برداشتهاند. به وضوح میتوانیم قویتر شدن پیکره فیلمسازیشان را نظارهگر باشیم.
ارغوان فیلمی است شاعرانه، که بر روی نتهای موسیقی کلاسیک سوار میشود تا عشق زمینی را با نگاه دیگری ببیند. ارغوان قصه عشقی دیگر است، که آن را باید درست بعد از شبانه روز دید. برخلاف اعتقاد کارگردانان که این فیلم برای قشری از جامعه است که موسیقی را میشناسند، ارغوان را باید همه قشرهای جامعه ببینند. چرا که همان نتهای پررنگ موسیقی که در سرتاسر فیلم جاری است. چه در متن چه در ساختار و این فیلم را دیدنی و حتی شنیدنی میکند. اثری که بتواند اسباب ارتقا و تعالی جامعه را فراهم کند، اثری در خور توجه است. این نگاه، همواره نگاهی آرمانگرایانه به یک اثر است. با تعاریف امروزی، همچین مسئولیتی بردوش یک اثر نیست، اما ارغوان در جهت ارتقای سواد و سلیقه شنیداری مخاطب گام برمیدارد و این کار بزرگی است. گوش دادن و حتی نواختن سبک و سازهای مختلف کاملا سلیقهای است. این را همه میدانیم، که نمیشود و نباید چنین چیزی را به کسی تحمیل کرد، اما نمیتوانیم منکر آن هم شویم که گوش دادن به موسیقی خوب میتواند گوشهای شنونده را قویتر و سلیقه او را بالاتر ببرد. اینکه به سطوح مختلف جامعه خط بدهیم چه موسیقیای ارزش شنیدن دارد و یا به عبارتی دیگر، هر موسیقیای ارزش شنیدن ندارد.، زیرمتنی است که ارغوان لابلای خطوطش دارد.
طراحی صحنه وسواسگونه از نقات قوت دیگر ارغوان است. اینکه چیزهای غیر ضروری را در کادر بگذاریم و بگوییم که طراحی صحنه رئال کردهایم و تصویر رئال گرفتهایم و همان دنیای همیشگی اطراف تماشاچی را به او نشان دهیم، نه تنها لذتی برای او در بر ندارد، بلکه او را از سینما خسته تر میکند. میتوان صحنه را قدری خلوت کرد و درست چیدمان کرد که از فرم رئال خارج نشود ولی تصویری زیبا را به بیننده منتقل کند. حذف هرج و مرجها، شلختگیها و موارد اضافه از داخل کادر و طراحی صحنه به جا و درخور را میتوان دلیل بعدی برای دیدن فیلم ارغوان و فیلمهای این دو فیلمساز برشمرد. انتخاب لوکیشنهای تو در تویی که باعث ایجاد عمق در صحنه میشوند هر چند چالشی برای تصویربردار و فیلمساز محسوب میشود، اما هویت و زیبایی خاصی به فیلم میدهد که ببینده را به یاد فیلم «عشق» «هانکه» می اندازد. تاثیر گرفتن از فیلمسازان بزرگ و ادای دین به سینمای ساختار محور همیشه یکی از المانهای فیلمسازی بنکدار و علیمحمدی بوده است.
اما همانگونه که ارغوان دارای نقاط قوت زیادی است، نقطه ضعفهایی هم دارد. شاید بتوان بزرگترین ضعفش را در بازی بازیگران دانست و پایینترین امتیاز فیلم را به آن داد. بازیها تصنعی و غیر قابل باورند و هیچ گونه حسی را به بیننده القا نمیکنند. بخصوص بازی بازیگران در آن نیمه فیلم که در گذشته میگذرد. بازیگرانی که گویا فقط آمدهاند دیالوگهایی را بیان کنند و بروند. آن هم دیالوگهایی که هنوز انقدرپخته و روان نیست که درست در دهان بازیگر بچرخد. شاید این ضعف در نوع بازی بازیگران را بتوان ناشی از توجه زیاد کارگردانان به قاب و ساختار و میزانسن دانست، که ناخودآگاه توجه آنها را از روی نوع بازی برمیدارد اما با نگاه اجمالی به کارنامه این دو کارگردان که اغلب با بازیگران حرفهای تئاتر و سینما همکاری داشتهاند و سبک بازیگردانی آنها متوجه میشویم نوعی تعمد در این نوع بازی گرفتن از بازیگران وجود دارد که هنوز برای مخاطب ناآشناست.
در مورد داستان و فیلمنامه، مطمئنا کارگردانان بارها این مورد را بررسی کردهاند که آیا داستان کوتاهی که انتخاب کردهاند کشش و پتانسیل تبدیل شدن به فیلم بلند را دارد یا خیر. ولی به نظر میرسد داستان گره و درام کافی برای یک فیلم بلند را ندارد به همین دلیل هرچقدر مخاطب از شنیدن موسیقی جانانه و یا دیدن کادرهای زیبا، نماهای بارانی و بازی نور بر روی پنجره خیس ماشین به وجد میآید، گاهی به همان میزان، حوصلهاش از کش آمدن بدون دلیل داستان، بخصوص در نیمه پایانی سر میرود. هر چند که نیمچه غافلگیری انتهای داستان دوستداشتنی است، اما خیلی سخت است که دوباره تماشاگر را سر شوق بیاورد.