سینمای فرهنگی ایران در برزخ؛ قطار توسعه با تأخیر و انحرافهای مکرر

«قطار توسعه نه تنها به مقصد نرسیده، بلکه بارها از مسیر خود منحرف شده و اکنون با تاخیری چشمگیر در حرکت است. تلخکامی ماجرا آنجاست که قربانی اصلی این گونه تفکر، خود سینما و سینماگران بودهاند. یکی از این قربانیان، جشنواره بینالمللی بود که در دولت یازدهم، باز هم با تلاش جناب ایوبی و همراهی جمعی از سینماگران ارزشمند، به استقلال رسید، شکوفا شد و جایگاه معتبری در تقویم جهانی جشنوارهها پیدا کرد.»
این روزها، سینمای فرهنگی و هنری ایران روزهای سختی را پشت سر میگذارد؛ سینمایی که گاه با نبوغ فردی فیلمسازانش، دستاوردهای درخشانی برای فرهنگ و هنر این سرزمین در صحنه جهانی به ارمغان آورده است. اما این تلاشهای فردی اغلب با برداشتهای نادرست و گاه مغرضانه از سوی مدیران و جریانهای سخت در ساختار حاکمیت، مورد بیمهری قرار گرفته است. در نتیجه، ناخودآگاه هنرمندانی با درک عمیق و نگاهی آیندهنگر همواره در تقابل با سیاستهای فرهنگی دستوری حاکمیت قرار گرفتهاند؛ سیاستهایی که بیتوجه به جایگاه والای هنر و نخبگان فرهنگی و غافل از بینش ژرف آنها نسبت به جامعه پیرامونشان که گاه به پیشگوییهایی شگفتانگیز شبیه شده تنها سدی بزرگ در برابر رشد و شکوفایی فیلمسازان و صنعت سینمای ایران ایجاد کرده است.
در دوران پهلوی دوم، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خاستگاه ارزشمندی برای رشد و نمو سینمای فرهنگی و هنری ایران بود و خوشبختانه پس از انقلاب تا اواسط دهه هفتاد هم با مدیریت علیرضا زرین، این کشف و شهود در تولید آثار فرهنگی و هنری ادامه یافت و شوربختانه از جایی به دلیل سیاستهای غلط و مشکلات اقتصادی دچار رکود و در ادامه، کمبود بودجه شد و مزرعه پر تنوع «کانون» دیگر محصولی نداد.
ناگفته نماند که پس از انقلاب ۵۷، گروهی از افراد که خود را نمایندگان تفکر ایدئولوژیک نظام نوپای جمهوری اسلامی میدانستند، با تاسیس «حوزه هنری انقلاب اسلامی» در پی ترسیم مسیری نو در عرصه فرهنگ و هنر برآمدند. این نهاد با برگزاری کارگاههای فیلمنامهنویسی و حمایت از تولید آثار سینمایی، زمینهساز ورود نسل تازهای از فیلمسازان جوان به سینمای ایران شد؛ فیلمسازانی که رویکردی معناگرا، معنوی، دینی یا ایدئولوژیک را دنبال میکردند. این جریان که در آغاز بر مبانی اعتقادی و تجربههای ایدئولوژیک استوار بود، به تدریج به زبان و ساختارهای سینمای فرهنگی و هنری و اصیل نزدیک شد، از فضای شعاری و ایدئولوژیک فاصله گرفت و فیلمسازان ارزشمندی را به سینمای ایران معرفی کرد.
با این حال، این حرکت ریشهدار و جریانساز، پس از برکناری محمدعلی زم از مدیریت حوزه هنری در سال ۱۳۸۰ متوقف شد، پویایی اولیهاش را از دست داد و شوربختانه یکی دیگر از مهمترین مراکز کشف استعدادهای سینمایی و تولید آثار فرهنگی و هنری از چرخه تاثیرگذار سینمای ایران کنار رفت. البته این مراکز، چه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و چه حوزه هنری، تلاشهایی جستهوگریخته را ادامه دادند، اما دیگر از دقت، کیفیت و شتاب خلاقهای که در سالهای پیش از آن دیده میشد، خبری نبود.
هرازگاهی در دولتهای مختلف، بهویژه با روی کار آمدن سیاستهای معتدلتر، روزنههایی برای شکوفایی و توسعه سینمای فرهنگی و هنری گشوده شده است؛ مانند شکلگیری گروه سینمایی «هنر و تجربه» در دولت یازدهم و به همت حجتالله ایوبی، رییس سازمان سینمایی که آثاری فرهنگی و هنری به محاق رفته را به نمایش گذاشت و جانی تازه در رگهای سینمای فرهنگی ایران که در وطن خود غریب بود، دمید.
اما این مسیرهای نوپدید و تلاشهای تازه جان گرفته دوام چندانی ندارند و با تغییر دولتها به سرعت متوقف شده و به فراموشی سپرده میشوند؛ گویی با تغییر هر رییسجمهور، انقلابی جدید در دل حاکمیت رخ میدهد که با برنامه کلان توسعه کشور در تضاد است و نه تنها در بافتار چشمانداز چندینساله جایی ندارد، بلکه چشمانداز را نیز تار کرده است. این تحولات نه تنها مسیر طبیعی و خودجوش توسعه سینمای فرهنگی و هنری را که معمولا بدون تکیه بر نهادهای رسمی و با تلاشهای فردی سینماگران شکل میگرفت، تخریب کردهاند، بلکه با تحمیل مفاهیم شعاری، ریلگذاریهایی دستوری برای سینما و سینماگران تعیین کردهاند؛ ریلگذاریهایی که رانندگان لکوموتیو، تنها نگاهی محدود به فرهنگ، مبتنی بر مذهب و باورهای خاص دارند.
نتیجه این است که قطار توسعه نه تنها به مقصد نرسیده، بلکه بارها از مسیر خود منحرف شده و اکنون با تاخیری چشمگیر در حرکت است. تلخکامی ماجرا آنجاست که قربانی اصلی این گونه تفکر، خود سینما و سینماگران بودهاند. یکی از این قربانیان، جشنواره بینالمللی بود که در دولت یازدهم، باز هم با تلاش جناب ایوبی و همراهی جمعی از سینماگران ارزشمند، به استقلال رسید، شکوفا شد و جایگاه معتبری در تقویم جهانی جشنوارهها پیدا کرد. اما با آغاز به کار دولت سیزدهم، این دستاورد نیز عملا از مسیر بالندگی خارج شد.
امروز، سینمای فرهنگی و هنری ایران در برزخی تاریک گرفتار آمده و فرصت عرضه مفاهیم ارزشمند انسانی و جهانشمول که در دورههایی، به پشتوانه تلاشهای فردی فیلمسازانی چون عباس کیارستمی و اصغر فرهادی، به جایگاهی بینالمللی و تاثیرگذار دست یافته بود، به تدریج از میان میرود. شوربختانه، مدیران همچنان با همان رویکردهای کهنه و در چارچوب توسعه سینمای سرگرمیمحور برنامهریزی میکنند و از سینماگرانی همراستا با همین جریان نیز مشورت میگیرند.
فرهنگ این سرزمین سالهاست در احاطه شوراهایی بیثمر گرفتار شده که هر روز بر شمارشان افزوده میشود، بیآنکه نشانی از اثرگذاری در اعتلای فرهنگ یا هر حوزه دیگری برجای گذارند. نهادهایی که مسوولیت حمایت از آثار فرهنگی را بر عهده دارند، در مواردی دچار تعارض منافع و موازیکاریاند و تکلیف همین اندک نهادهای حمایتی نیز روشن نیست. هر یک ساز خود را مینوازند و در غیاب بستری منسجم و تعریف شده، نه برای توسعه پایدار سینمای فرهنگی و هنری و نه حتی سینمای سرگرمیمحور، برنامه مشخصی دارند و نه شبکهسازی موثری انجام میدهند.
چنین است که بخشی از اولویتهای حمایتی فارابی به دوران دفاع مقدس، انقلاب و دینی اختصاص یافته است؛ سازمان عریض و طویل اوج نیز تمرکز خود را بر شهدا، سینمای جنگی و انقلابی گذاشته است و حوزه هنری نیز با همین رویکرد پیش میرود. این تعارض منافع و موازیکاری به حدی است که در جشنواره چهلوسوم فجر، دو فیلم درباره یک قهرمان ملی از دو نهاد مختلف، یعنی حوزه هنری و سازمان اوج به نمایش درآمدند.
ساختن چنین آثاری درباره قهرمانان ملی و دورههای ارزشمند تاریخ ایران به خودی خود کاری ارزشمند و قابل تقدیر است. نقد نویسنده متوجه آنجاست که موازیکاریهای موجود، ناخواسته بستری برای رقابتهای نهادی و سازمانی فراهم کرده و موجب صرف هزینههایی میشود که گاه بینتیجه و بیتاثیرند. در نتیجه، کار به نهادها و گروههای متخصص سپرده نمیشود و اثربخشی فرهنگی همین آثار هم به شدت کاهش یافته است.
در این میان، همه خود را دانای راز کیمیای توسعه سینمای ایران میدانند و همین موازیکاریهایی که ریشه در نوعی ریاکاری نهادینه شده دارد، سینمای فرهنگی، زاینده و بالنده ایران را به حاشیه رانده و منزوی کرده است. این ریاکاریها، بیش از آنکه از دغدغهای فرهنگی یا چشماندازی برای اعتلای مفاهیم برخاسته باشد، برآمده از میل به حضور در چرخه بودجههای دولتی، سهمخواهی از منابع عمومی و بهرهبرداری تبلیغاتی از مقوله فرهنگ است.
در چنین بستری، پروژههای فرهنگی نه براساس نیازهای اصیل اجتماعی یا ظرفیتهای هنری، بلکه بر پایه بدهبستانهای پشتپرده و مناسبات نهادهای قدرت شکل میگیرند؛ روندی که نهتنها توسعهای در پی ندارد، بلکه خود به یکی از موانع اصلی در مسیر رشد واقعی و ریشهدار فرهنگ بدل شده است. امروز دیگر نهاد یا موسسهای وجود ندارد که بتواند جای خالی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را پر کند؛ نهادی که روزگاری همچون زمینی حاصلخیز، پذیرای بذر فرهنگ، تخیل و اندیشه در فضایی تعریف شده بود تا روزی از دل آن، محصولی زنده، بدیع و ماندگار بروید.
یکی از دلایل بنیادینِ ناتوانی در شکلگیری نهادهای موثر و حمایتگر در عرصه فرهنگ، فقدان تعریفی جامع و روشن از خودِ «فرهنگ» در ساختار حکمرانی است. به گمان نویسنده، درک حاکمیت از فرهنگ تا امروز عمدتا به تقویت تفکرات خاص محدود مانده و همین تلقی محدود، مسیر سیاستگذاری فرهنگی را از ابعاد خلاق، انسانی، اجتماعی و ناظر به حقوق فردی منحرف ساخته است.
این نگاه در نحوه اختصاص بودجههای فرهنگی نیز آشکار است؛ جایی که بخش عمده منابع، نه به نهادهای فرهنگی خلاق و تخصصی، بلکه به نهادهای وابسته تخصیص یافته است، نهادهایی که حتی در چارچوب گفتمانیای که خود مدعی آن بودهاند، پس از چهار دهه تحمیل بودجه کلان به حکمرانی، ناکام ماندهاند و نتوانستهاند پاسخگوی نیازهای فرهنگی جامعه امروز ایران باشند.
بخش تخصیص منابع مالی به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی در شرکتهای خصوصی نیز گرفتار همان سرنوشت پیچیده و گنگ شده است؛ چراکه همچنان میان فهم واقعی از «فرهنگ» و «هنر» با معنای اصیل و بنیادی آنها فاصلهای عمیق وجود دارد. این ناهماهنگی، خود به یکی از موانع ساختاری بدل شده و در نهایت مسیر حمایتهای مالی را به سوی پروژههایی سوق میدهد که بیش از آنکه واجد هویت فرهنگی و هنری باشند، کارکردی اقتصادی یا تبلیغاتی دارند.
در این میان، سینما به عنوان هنری پرمخاطب و بستری بسیار مناسب برای شکلگیری و گسترش گفتمانهای فرهنگی، بیش از هر هنر دیگری آسیب دیده است. در سالهای اخیر، سینما بیش از پیش به تولید ثروت و درآمدزایی پرداخته و توجه خود را، بدون در نظر گرفتن کیفیت قصهگویی و ارزشهای بصری، به بازار و فروش معطوف کرده است؛ غافل از اینکه یکی از وظایف اصلی آثار سینمایی، تولید فکر، خلق آثار فاخر و اعتلای فرهنگ بصری، ملی و انسانی است.
شوربختانه در چند سال گذشته شاهد بودهایم که نهادهایی که با سرمایه عمومی مدیریت میشوند نیز همسو با این روند، میل به مسیر تولید ثروت یافتهاند و این امر در گفتمانهایشان با اهالی سینما و در آثارشان به وضوح پیداست. گفتمانی که منجر به خلق آثاری با موجودیتی کاریکاتوری شده است؛ آثاری با هزینههای بالا، کیفیت فرهنگیهنری ضعیف و بازده اقتصادی ناکافی. این وضعیت باعث شده سینما از جایگاه واقعی خود به عنوان ابزاری برای رشد فکری و فرهنگی فاصله بگیرد و صرفا در مسیر تجاریسازی قرار گیرد.
تلخکامی آنجاست که سینمای فرهنگی و هنری ارزشمند ایران، امروز تنها و بیپناه مانده است؛ در اقتصادی آشفته، توان جذب سرمایه را از دست داده و جدال فرساینده میان سینمای به اصطلاح حکومتی و مستقل، تیر خلاص را بر پیکر نحیف آن نشانده است. این نبرد نهتنها دست سینماگران مستقل را از منابع داخلی کوتاه کرده، بلکه شانس بهرهگیری از حمایتهای بینالمللی و امکان عرضه آثار در بازار جهانی را نیز از آنان ربوده است.
اگر اندیشکدههایی چندوجهی، متشکل از مدیران فرهنگی و اقتصادی با نگاه راهبردی، در کنار سینماگران متفکر و مستقل شکل نگیرد، خروجی شوراها همان خواهد بود که همیشه بوده: بیاثر، واکنشی و کوتاهمدت. خبر بد آن است که بلوغ حکمرانی فرهنگی و هنری در درک ضرورتهای جامعه متکثر، احترام به حقوق شهروندی و همسویی با دگرگونیهای سبک زیست ایرانیان در مقایسه با حکمرانی سیاسی، بهطرز نگرانکنندهای عقب مانده و این شکاف در حال تعمیق است.
امروز، بیش از هر زمان دیگر، نیازمند نگاهی نو به ساختار سیاستگذاری فرهنگی هستیم؛ نگاهی که سینما را نه تنها ابزاری برای تولید ثروت یا تبلیغ تفکری خاص، بلکه فضایی برای گفتوگو، آگاهی، مدارا و همزیستی بداند. تنها در چنین بستری است که میتوان در مواجهه با دگرگونیهای الگوی زیست جامعه، راهی برای عبور از بحرانهای پیشبینیناپذیر گشود. اگر این تحول بنیادین در حکمرانی فرهنگی رخ ندهد، نه فقط سینمای فرهنگی و هنری، بلکه بنیان زیست فرهنگی جامعه نیز بیش از پیش تضعیف خواهد شد.
اتاق تاریک سینما، همچنان امنترین و روشنترین مکان برای شنیدن صدای متفکران و معترضان و منتقدان است و سینمای صریح، بیلکنت و مستقل، یکی از موثرترین و کمهزینهترین راهکارهای بازدارندگی در برابر بحرانهای سخت و خشن اجتماعی و سیاسی است؛ بحرانهایی که نه فقط امنیت روانی جامعه، بلکه تمامیت ارضی سرزمینمان را نیز هدف گرفتهاند.
منبع: روزنامه اعتماد