گیلتی پلژر به سبک ایرانی | چرا برنامههایی از جنس عشق ابدی پرستو صالحی موفق میشوند؟

اختصاصی سلام سینما - هدی مقدسی: اصولا نوشتن در باب اثری که تماشایش نکردی کار دشواری است. اینکه با دیدن جسته و گریخته چند بخش کوتاه از یک برنامه بخواهی دربارهاش بنویسی جدای از دشوار بودن شاید غیر منصفانه به نظر برسد. اما حقیقتا تماشای اثری مثل رئالیتی شوی «عشق ابدی» از توانم خارج بود. نه آنکه خیلی در بند اداهای روشنفکرانه یا بالا و پایینهای منتقدان باشم؛ نه، واقعا هیچ جذابیت و کششی حتی در بستر لمپنیسم هم ایجاد نکرد.
بیشتر بخوانید:
پشتپرده برنامه «عشق ابدی» پرستو صالحی با تهاجم شرمستیزی آمیخته/ مواظب روابط خود باشید!
برنامه «عشق ابدی» پرستو صالحی شاید جنجالی باشد، اما آنقدرها هم بد و مبتذل نیست!
چند جوان به ظاهر خوشقیافه با لباسهای مهمانی دور هم نشستهاند و درباره روابط به اصطلاح عاشقانهای که روز قبل حین یک بازی بینشان برقرار شده صحبت میکنند. یک خانم به ظاهر شیک با موهای رنگشدهی طلایی و لباسهایی که انگار به زور تویشان جا شده هم در نقش پیردانا سوال میپرسد، موآخذه میکند، تحلیل میدهد و سعی میکند روند جذاب احساسی برنامه را حفظ کند! حقیقتا بعد از ۱۰ دقیقه به شدت حوصلهام سر رفت و رفتم سراغ یک قسمت دیگر.
یک نمای پن بیهدف از یک ویلای معمولی با استخر کنارش که مرا یاد شروع سریالهای کمدی مهران مدیری انداخت و بعد از آن، فضای داخلی ویلا با همان چند جوان قسمت قبلی با لباسهایی سادهتر اما آرایش مو و صورتی اغراقشده، که خانم پیر دانا در حال توضیح دادن یک بازی برایشان بود و من باید بازی بین آنها را تماشا میکردم. جدا از زاویه بد دوربین و بلاتکلیفیاش در پرداخت به اصطلاح شخصیتها، کیفیت بد تصویر و فیلمبرداری عذابم میداد. سعی کردم کمی تحمل کنم تا روایت کمی جلو برود، اما آنقدر ذهنم پرید و دور شد که منصرف شدم.
رئالیتی شو یا تلویزیون واقع نما چیست؟
اصلا چرا تماشای یک رابطه عاشقانه، بازی بین چند آدم دیگر، حرفزدن، غذا خوردن و اصلا زندگیکردنشان باید برایم جذاب باشد؟ یا بهتر بگویم باید برایمان جذاب باشد؟
«رئالیتی شو» یا تلویزیون واقعنما، گونهای از برنامهسازی است که در آن افراد واقعی، نه بازیگرها، در موقعیتهای واقعی یا نیمهساختگی قرار میگیرند و واکنشهایشان ثبت میشود. این نوع برنامهها در اواخر قرن ۲۰ محبوب شدند.
برنامه Candid Camera (1948) در آمریکا را میتوان یکی از نخستین نمونههای رئالیتی شو دانست که در آن، واکنش افراد به موقعیتهای غیرعادی با دوربین مخفی ضبط میشد.
در دهههای بعد، برنامههایی مانند «یک خانواده آمریکایی»/ An American Family (1973)، اولین مستند سریالی درباره زندگی یک خانواده واقعی، ساختار تلویزیون واقعنما را شکل دادند. در سالهای بعد و در دهه ۹۰ میلادی سریالهایی مثل «دنیای واقعی»/ The Real World و یا «برادر بزرگ»/ Big Brother این سبک جدید تصویری را به اوج محبوبیت خود رساندند. محبوبیت جهانی و همهگیر شدن این برنامهها باعث تثبیت و معرفی آن به عنوان یک ژانر جدید شد. کاهش هزینههای تولید به دلیل عدم داشتن فیلمنامه، و یا بازیگر حرفهای از دلایل مهم تولید این ژانر جدید بود، علاوه بر آن به دلیل همذاتپنداری مخاطبان با شخصیتها و داشتن حس واقعی، مخاطبان بسیاری را بهخصوص برای پلتفرمهای عمومی مثل تلویزیون به همراه داشت.
بعد از شروع این جریان، موضوعات مختلفی زمینه ساخت برنامههای رئالیتی شوها شدند: از روابط بین همخانهها، تا زندگی آدمهای متفاوت و اغلب پولدار و قصهها و رقابتهای عاشقانه. رئالیتی شوهای عاشقانه یکی از پُرطرفدارترین زیرژانرهای تلویزیون واقعنما هستند که از دهه ۲۰۰۰ به شدت رشد کردهاند. این برنامهها ترکیبی از درام انسانی، کششهای احساسی، رقابت، و گاهی نمایش افراطیای از جستجوی عشق، رابطه یا ازدواج هستند.
اغلب آنها ساختار دراماتیک و نمایشی پُررنگی دارند و از فرمولهای یکسان استفاده میکنند: مثلث عشقی، آزمون وفاداری، حذف تدریجی و… تمامی این موارد اغلب کلیدهایی هستند که در جذب و نگه داشتن مخاطب موفق عمل میکنند. در واقع هدف این برنامهها به جای پیدا کردن عشق واقعی، نمایش دادن آن است؛ نمایشی که فکر میکنم در بهترین نمونههایش هم نمیتواند همه حقیقت را بازگو کند و اصولا برای مخاطب یک پاساژ خوشآبورنگِ شبانه است که با ترکیب سکچوآلیته، کشمکش، رقابت و فعالیتهای عاشقانه و برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب، احساساتاش را بیشتر و بیشتر تشدید میکند و با ایجاد حس همذاتپنداری و فانتزیسازی وادارش میکند به دیدن ادامه دهد.
تدوین حسابشده، موسیقی احساسی و لحظات اوج درست مانند یک سریال درام رفتار میکنند، با این تفاوت که از دیدگاه ببینده «واقعی» هستند.
عاشقانه به سبک رئالیتی شو
رئالیتی شوهای عاشقانه، ترکیبی از روانشناسیِ انسانی، نمایش، و میل به دیدنِ درونِ زندگی دیگران هستند. این برنامهها تجربهای نزدیک به دیدن رؤیا یا فانتزی جمعی ایجاد میکنند، اما در بستری که بتوانیم با فاصله آن را قضاوت کنیم و لذت ببریم.
رئالیتی شوهای عاشقانه با تحریک بخشی از مغزِ مخاطب این امکان را به او میدهند که بدون عذاب وجدان زندگی شخصی دیگران را ببیند و یا بهاصطلاح دید بزند. انگار دوربین جذاب کری گرانت در «پنجره عقبی» را توی دستهایت داری و میتوانی ساعتها از پشت شیشه هر آنچه که دلت میخواهد را تماشا کنی و هیچ مزاحمی هم نداشته باشی! روابط پرکشش و عاشقانه اغلب باعث ترشح دوپامین در مغز میشوند و این برنامه ها با دادن چنین پاداش جذابی در هر قسمت میتوانند به شدت اعتیادآور باشند. این عاشقانهها در واقع نمایشی از فانتزیهای شخصی سرکوبشده هستند: محبوب بودن، انتخاب شدن میان جمع، داشتن شریک زیبا و خاص، زندگی لوکس و ماجراجویی، همه عواملی هستند که یک الگوی مشخص برای ساخت یک درام جذاب و همهپسند میسازند. رئالیتی شوها و بسیاری از سریالهای درام این روزها هم از همین الگو برای موفقیت و جذب مخاطب استفاده میکنند. برای مثال سریال پرطرفدار «بریجرتون» که با چند فصل متفاوت در یک بستر افسانهای قصههایی عاشقانه تعریف میکرد در میان خانمهای میانسال بیش از دختران جوان و نوجوان طرفدار داشت. بیشترین مخاطبین این مجموعهها آدمهایی هستند که احساس میکنند فرصت تجربه کردن و یافتن چنین موقعیتها و احساساتی را از دست دادهاند. اگرچه پرداخت و تعاریف مطرح شده در اکثر آنها توهمی سادهانگارانه و نمایشی از عشق است. یک دروغ بزرگ باورپذیر است و اصلا همین دروغ بزرگ است که سینما را جذاب میکند. یک «ترومن شو»ی سادهشده، با این تفاوت که آدمهای تویش هم از گفتن دروغهای بزرگ خوشحالند.
عشق ابدی؟
سریال «عشق ابدی» با اجرای پرستو صالحی که این روزها روی یوتیوب پخش میشود، مخاطبان بسیاری را درگیر کرده است. بعد از دیدن چند تکه کوتاه از آن و حجم زیاد ضعف هایش، این سوال مطرح میشود که چرا «عشق ابدی» این همه پر بازدید شده است؟
این مجموعه اولین مجموعه ایرانی در این سبک و سیاق است و شاید بتوان گفت دقیقا به همین دلیل بسیار پرطرفدار است. ضعف در پرداخت، تصنعی بودن، کیفیت پایین بصری، طراحی صحنه و لباس بسیار بد و دلایل بیشمار دیگر هم باعث کاهش مخاطبانش نشده است. در فضای بسته و سرکوبشدهی فرهنگی، مخاطب ایرانی کمتر فرصت داشته است تا مفهوم عشق را به صورت علنی ببیند، و یا رابطهی زن و مرد را بدون سانسور تجربه کند. او اغلب از تجربه دیدن گفتوگوهای احساسی، حسادت، انتخاب عاشقانه و… محروم بوده است. در نتیجه حتی فرم نازل این تجربه هم میتواند برایش جذاب باشد، درست مثل یک آب گلآلود برای کسی که مدتها تشنه بوده است.
مخاطب گاهی آگاهانه برنامهای را تماشا میکند که هیچ علاقهای به آن ندارد. گاهی از مسخره کردنش سرخوش میشود و گاه با دیگران دربارهاش حرف میزند و از حس برتری نسبت به "بیکلاسی" برنامه لذت میبرد. این دقیقاً همان بدهبستانی است که در توییتر و اینستاگرام با تیکه انداختن، ساختن شوخی و میم انجام میشود.
این برنامهها خوراکی عالی برای شوخیهای گروهی، مکالمههای مجازی و بحثهای دوستانه هستند و مخاطب ایرانی که مدام با اخبارِ سخت، بحران و تنش روبهروست با تماشا و گپ زدن راجع به «عشق ابدی» یک تخلیه روانی سریع و بیدغدغه را تجربه میکند.
«عشق ابدی» یک گیلتی پلژر ایرانی است که با رویکرد «من فقط میبینم اما لذت نمیبرم» جذابیتی شرمآور برای مخاطبش دارد؛ مخاطبی که ساعتهای بسیاری را صرف تماشای روابط ساختگی عاشقانه بین چند جوان بینامونشان میکند.
جالب آن است که تهیهکنندههای خارجی با هوش بسیار نیاز مخاطب ایرانی را پیدا کردهاند و در برهوت مجموعههای سینمایی و تلویزیونی با کمترین هزینه بیشترین درآمد را کسب میکنند. بستر آزاد و قابل دسترس یوتیوب فضای مناسبی برای جذب مخاطبی است که از حجم سانسورها و تکرارها به ستوه آمده و دنبال تصویر واقعی و جدیدی از خودش میگردد. جوانی که در ایران زندگی میکند و روزها توی کافههای تهران پرسه میزند و شبها توی مهمانیهای شبانه هر چیزی را تجربه میکند، دیدن سریالهای نخنما و قدیمی داخلی برایش هیچ جذابیتی ندارد، چون قصه و آدمهایش هیچ شباهتی به خودش، دوستانش و زندگیاش ندارند. پرطرفدارشدن برنامههایی مثل «عشق ابدی» تلنگر بزرگی است برای توجه بیشتر به جامعهای که در نبود سینما بهمثابه هنری نجاتبخش در حال زوال است. هیچ بعید نخواهد بود که سالهای آینده، سال ویدیوهای کوتاه یوتیوبی و اینستاگرامی باشند؛ که بیشک امروز هم هست. سالنهای سینما روزبهروز خالیتر میشوند، سایتهای سینمایی کمتر و کمتر خوانده خواهند شد و مجلههای سینمایی از بین خواهند رفت.
آینده، حجم عظیمی از گوشیهای هوشمند، مونوپادها و گوپروهاست، اگر هر چه زودتر فکری به حال رقابت با «عشق ابدی»ها نکنیم.