چرا رابطه شلدون و ایمی در تئوری بیگبنگ اینقدر برای هواداران مهم بود؟

شلدون کوپر، شخصیت اصلی سریال «تئوری بیگبنگ» که جیم پارسونز نقش او را ایفا میکرد، گاهی رفتاری آزاردهنده با ایمی، همسر آیندهاش، داشت. اما رابطه آنها تصویری دلنشین از دو انسان اجتماعیگریز بود که به مرور عشق را پیدا میکردند؛ رابطهای که برای بسیاری از مخاطبان، بازتابی از تجربههای شخصی و متفاوت آنها بود.
جسیکا رادلاف، نویسنده کتاب «تئوری بیگبنگ: روایت درونی یک سریال پرفروش»، مینویسد: «این سریال نشان میداد که داشتن اولین تجربههای عاطفی مثل بوسه یا ابراز عشق، میتواند خیلی دیرتر از آنچه جامعه از ما انتظار دارد، اتفاق بیفتد... و همین مهم بود.»
بیشتر بخوانید:
اسپینآف جدید بیگ بنگ تئوری در شبکه اچ بی او مکس
چرا عینکهای لئونارد در سریال بیگ بنگ تئوری لنز ندارند؟
ماییم بیالیک، بازیگر نقش ایمی و دانشمند واقعی در زمینه علوم اعصاب، نیز از بازخوردهای مثبت بینندگان سخن میگوید: «خیلیها به من گفتند که دیدن رابطه شلدون باعث شد برای فرزندانی که درونگرا یا در طیف اوتیسم هستند، امید داشته باشند. برایشان دلگرمکننده بود که چنین شخصیتی مورد تمسخر قرار نگرفت، بلکه عشق دریافت کرد.»
جیم پارسونز هم تأکید میکند که شخصیتهایی مثل شلدون، حتی اگر کاملاً تخیلی باشند، میتوانند دیدگاه ما را نسبت به افرادی که شبیهشان هستند تغییر دهند: «الان که چند سال از پایان سریال گذشته، بهتر میفهمم که چطور این شخصیت میتواند بر مخاطبان اثر مثبت بگذارد. چون باعث میشود نگاهمان به دیگران تغییر کند.»
استیو مولارو، تهیهکننده اجرایی سریال نیز بر اهمیت این رابطه تأکید میکند و میگوید: «من در زندگیام با جوانانی در طیف اوتیسم مواجه بودم. همیشه آرزو داشتم کسی باشد که مثل ایمی، صبورانه دست آنها را بگیرد و فرصت شناخت بدهد. نمیخواستم نشان دهیم شلدون برای کامل شدن نیاز به رابطه دارد، اما میخواستیم نشان دهیم حتی انسانهایی که شناختشان دشوار است هم میتوانند دوستداشتنی باشند.»
به گفته مولارو، رابطهی شلدون و ایمی بیشتر دربارهی تنوع مسیرهای رسیدن به عشق بود: «شلدون و ایمی شاید دیر گفتند که همدیگر را دوست دارند، اما سالها عاشق هم بودند. فقط لازم بود قدمهای کوچک بردارند.»
تارا هرناندز، یکی دیگر از نویسندگان سریال، معتقد است جوهرهی اصلی «تئوری بیگبنگ» در همین لحظات ساده و صادقانه رابطهی شلدون و ایمی نهفته است: «آنها در لحظاتی که برای اولین بار در یک قلعه پارچهای غذا میخوردند یا برای اولین بار کنار هم میخوابیدند، لذت کودکانهای را تجربه میکردند که خیلی از ما دلمان برایش تنگ شده.»
مولارو در پایان میگوید: «شلدون و ایمی در عین ناآشنایی، بینهایت صادق بودند. کاش ما هم میتوانستیم مثل آنها، بدون خجالت و ترس، درباره چیزهایی که بلد نیستیم حرف بزنیم.»
منبع:slashfilm