نقد و بررسی فیلم باشو، غریبه کوچک | سفری برای بازتعریف هویت انسانی

اختصاصی سلام سینما - محمدسعید پروین: فیلم «باشو، غریبه کوچک» بهرام بیضایی را میتوان سفری تلخ ولی در عین حال امیدبخش به اعماق مفهوم هویت، بیگانگی و هستی انسانی دانست. این اثر نه صرفا یک روایت سینمایی، بلکه آینهای است که در برابر ما قرار میگیرد تا تناقضات و دوگانگیهای بنیادی وجود جمعیمان را آشکار کند: تضاد میان نیروهایی که مرز میکشند، جدایی میآفرینند و ما را به دستههای متخاصم تقسیم میکنند، و آن نیروهای خاموش اما عمیقی که در لایههای زیرین وجود ما جریان دارند و ما را به هم پیوند میزنند. باشو در این میان تنها یک کودک جنگزده نیست؛ او «دیگری» مطلق است، بیانی زنده از آنچه ما غریبه مینامیم و در عین حال بیاختیار و بیپناه به قلب جامعهای پرتاب میشود که باید موضع خود را نسبت به او مشخص کند. او همه مرزهای آشنا را درمینوردد: زبانش بیگانه است، رنگ پوستش متفاوت است، پیشینه و جغرافیایش با میزبانانش سنخیتی ندارد. بدینترتیب، باشو همچون آزمونی وجودی در برابر ما و شخصیتهای فیلم قد علم میکند: آیا میتوان انسانی را ورای برچسبها و تعاریف دید، یا همواره مجبوریم او را در قالبهایی که از پیش در ذهن داریم تفسیر کنیم؟
بیشتر بخوانید:
گزارشی از تجلیل جشنواره ونیز از بهرام بیضایی و باشو غریبه کوچک پس از 4 دهه
عرضه نسخه ترمیمشده باشو غریبه کوچک در شبکه نمایش خانگی | ویدیو
«هویت»، همان شبکهای از نشانهها، داستانها و روایتهایی که ما به مدد آنها خود را شناخته و جهان اطرافمان را سامان میدهیم، در این فیلم از همان ابتدا به یک مانع اصلی ارتباط، تبدیل میشود. اهالی روستای شمال، باشو را پیش از آنکه کودک ببینند، «غریبه» میبینند. او در نگاه آنها تهدیدی است که از دل جنگ برخاسته؛ یک «عرب» ناشناخته که میتواند نظم سنتی و آرام زندگیشان را مختل کند. آنها باشو را نه بر مبنایی فردیت او، بلکه بر اساس کلیشههایی میسنجند که از پیش ساخته و پرداختهاند. اینجاست که هویت، که گویی باید نقش سامانبخش و معناپرداز را بازی کند، به قفسی بدل میشود که حقیقت انسانی را پنهان میسازد. ما در آینه باشو، خودمان را میبینیم: همان اندازه که روستاییان در پذیرش او ناتواناند، ما نیز در زندگی روزمره بارها و بارها در مواجهه با «دیگری» به دام همان ترسها و پیشداوریها میافتیم.
«زبان»، بهعنوان مهمترین ابزار اجتماعی و یکی از ارکان اصلی هویت، در این فیلم نقشی نمادین ایفا میکند. فارسی معیار ، گیلکی روزمره مردم شمال، و عربی باشو، هرکدام به جای آنکه پنجرهای برای ارتباط بگشایند، به دیواری تبدیل میشوند که افراد را از یکدیگر جدا میسازد. گویی انسانها در سلولهای زبان خویش زندانیاند؛ هرکدام در جهانی محدود به واژگان و نشانههای خویش نفس میکشند و راهی برای عبور از این زندان نمییابند. ناتوانی باشو در سخن گفتن و ناتوانی دیگران در فهمیدن او، استعارهای است از ناتوانی بنیادین انسان در درک دیگری. این سکوت و بیزبانی، ما را به پرسشی اساسی میکشاند: آیا زبان وسیلهای برای نزدیک شدن است یا دیواری برای جدایی؟ آیا میتوان فهمی ورای واژهها تصور کرد؟
بیضایی با ظرافت، پاسخ خود را نه در قالب استدلال نظری، بلکه در جریان زندگی و تجربه زیسته شخصیتها عرضه میکند. وقتی زبان شکست میخورد، نیرویی دیگر پا به میدان میگذارد: محبت، عاطفه و همدلی. رابطه میان نایی و باشو دقیقا در لحظهای آغاز میشود که کلمات دیگر کارآمد نیستند البته قبلتر ما را با تواناییی بالای نایی در ارتباط با موجوداتی غیر انسانی و پرندهها آشنا کرده است. نگاهها، اشارات، حرکات دست و لبخندها جایگزین واژهها میشوند و نوعی زبان خاموش اما عمیق شکل میگیرد؛ زبانی که از دل هستی انسانی میجوشد و مرزهای قراردادی را در مینوردد. نایی، زنی که خود در حاشیهی جامعه مردسالار قرار دارد و هر روز باید برای تثبیت جایگاهش مبارزه کند، بیش از دیگران آمادگی آن را دارد که از مرزهای هویتی خویش فراتر برود. او باشو را نه بهعنوان یک بیگانه، بلکه بهعنوان کودکی زخمی، نیازمند و در عین حال انسانی کامل میبیند. در آغوش گرفتن او، در حقیقت آغوش گشودن به روی امکان تازهای از انسانیت است؛ امکانی که نه با زبان، نه با قومیت، و نه با مرزهای جغرافیایی محدود میشود.
از منظر اگزیستانسیالیستی، این لحظه همان جایی است که حقیقت وجود آشکار میشود. زیرا در تجربه محبت، ما نه بهعنوان حاملان هویتهای تاریخی، بلکه بهعنوان موجوداتی در حال «بودن» با یکدیگر ارتباط برقرار میکنیم. این بودن مشترک، همان چیزی است که فیلسوفان وجودی آن را اصالت مینامند: تجربهای که در آن نقابها فرو میافتند و حقیقت برهنه انسان برملا میشود. باشو و نایی در دل این رابطه، جهانی تازه میآفرینند؛ جهانی که در آن، دیگری تهدید نیست بلکه امکان است.
فیلم از ما میخواهد بیندیشیم که «دیگری» همیشه وجود دارد و ما بدون مواجهه با او هرگز خود را نمیشناسیم. باشو، با رنگ پوست تیرهتر، زبان بیگانه و تجربه جنگ، همه آن چیزی است که روستاییان نمیخواهند ببینند، زیرا یادآور شکنندگی مرزهای هویت آنان است. اما درست در همین مواجهه است که امکان تغییر شکل میگیرد. آنچه ترس میآفریند، میتواند بذر دگردیسی نیز باشد. اگر دیگری را صرفا بهعنوان تهدید ببینیم، در واقع از تغییر میگریزیم. اما اگر بپذیریم که دیگری میتواند آینهای برای ما باشد، آنگاه راهی تازه به سوی خودشناسی گشوده میشود. باشو به ما میآموزد که هویت نه دیواری ثابت، بلکه رودخانهای جاری است؛ چیزی که در مواجهه با دیگری شکل تازهای مییابد.
نایی در این فیلم تجسم همین سیالیت است. او برخلاف بسیاری از اهالی روستا، شهامت آن را دارد که مرزها را به چالش بکشد. انتخاب او برای نگهداشتن باشو در خانه، انتخابی صرفا احساسی نیست، بلکه نوعی شورش اخلاقی در برابر ساختارهای بسته جامعه است. در فرهنگی که زن اغلب در حاشیه و سکوت قرار میگیرد، نایی با عمل خود نشان میدهد که اخلاق و انسانیت بیش از همه در انتخابهای فردی تبلور مییابند. او میداند پذیرش باشو ممکن است هزینه داشته باشد؛ ممکن است همسرش یا همسایگانش او را سرزنش کنند. اما همین پذیرش، او را از یک زن معمولی روستایی فراتر میبرد و به انسانی بدل میکند که هستی خویش را آگاهانه برمیگزیند. در این انتخاب، پژواکی انسانی و وجدانی شنیده میشود: انسان محکوم به آزادی است و هیچکس نمیتواند از بار مسئولیت گریز کند.
باشو نیز در دل این رابطه به نوعی آفرینش تازه دست مییابد. او که در آغاز صرفا قربانی جنگ و آوارهای بیپناه بود، بهتدریج خود را بازمیسازد. هر بار که میکوشد با اشارات یا حرکات ساده با نایی ارتباط برقرار کند، در واقع مرزهای هویت تحمیلشده بر خود را درمینوردد و خویشتنی تازه خلق میکند. او از دل جنگ به جهانی ناشناخته پرتاب شده، اما در این پرتابشدگی، امکان آزادی را تجربه میکند: آزادی برای تعریف دوباره خود. باشو در کنار نایی، از کودک جنگزده به موجودی جهانی بدل میشود که جستجوی معنا و عشق را بر هر هویتی مقدم میدارد.
بیضایی در این فیلم لایههای گوناگون خشونت را آشکار میکند. از یکسو خشونت عریان جنگ که خانه و خانواده باشو را نابود کرده، و از سوی دیگر خشونت پنهان پیشداوریها و تعصبات اجتماعی که میخواهد او را دوباره بیخانمان کند. این دو نوع خشونت در وجود کودک جمع میشوند و باشو را به چهرهای نمادین بدل میسازند: انسانی پرتابشده به جهانی بیرحم، اما همچنان امیدوار به امکان رابطه و محبت. در این معنا، باشو نهتنها قهرمان داستان، بلکه استعارهای از همه انسانهایی است که ناخواسته در مرزها گرفتار شدهاند و راهی بهسوی جهانی فراختر جستجو میکنند.
فیلم «باشو، غریبه کوچک» در نهایت رویایی است از جهانی که در آن ظاهر هویتها بر باطن انسانیت سایه نمیافکند. جهانی که در آن زبان و قومیت و نژاد، نه ابزار جدایی، بلکه فرصتهای تازهای برای آموختن و تجربه کردناند. جهانی که در آن، دیگری تهدید نیست بلکه امکانی برای گسترش دایره محبت است. بیضایی با زبان سینما ما را به این اندیشه فرامیخواند که بزرگترین سفر انسان، نه سفر از شهری به شهری دیگر یا از کشوری به کشوری دیگر، بلکه سفر از سطح هویت به عمق هستی است؛ سفری که هر یک از ما باید آن را آغاز کنیم، زیرا دیگری همیشه در مسیر ماست و تنها در آینه اوست که چهره راستین خود را میبینیم.
***
فیلم «باشو، غریبه کوچک» به کارگردانی و نویسندگی بهرام بیضایی و با بازی سوسن تسلیمی، عدنان غفراویان، پرویز پورحسینی، فرخلقا هوشمند و اکبر دودکار، محصول 1364 است. این فیلم پس از چند سال توقیف در سال 1368 روی پرده رفت.
نسخه مرمتشده «باشو، غریبه کوچک» در هشتاد و دومین دوره جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد و جایزه بهترین فیلم مرمتشده را از بخش کلاسیکهای این جشنواره کسب کرد. محمد رسولاف، کارگردان ایرانی و عضو هیات داوران جشنواره، به نیابت از بهرام بیضایی این جایزه را دریافت کرد.
به تازگی نسخه مرمتشده این فیلم تحسینشده بهرام بیضایی در پلتفرم فیلمنت منتشر شده است.