آیا ادامه پروژه موسی کلیمالله ضروری است؟ | وضعیت مبهم پروژه ابراهیم حاتمی کیا

امروز که پس از سالها کشوقوس خبر میرسد نسخه سینمایی این اثر کنار گذاشته خواهد شد و همه چیز از نو در قالب سریال آغاز میشود، پرسشهای بسیاری پیش روی منتقدان و مخاطبان جدی قرار میگیرد؛ از اینکه اساساً چه ضرورتی داشت نسخهای سینمایی ساخته شود تا در جشنواره فجر اکران گردد و بخشهایی از داستان را برای مخاطب لو دهد، تا این که آیا چنین پروژهای ارزش آن همه بودجه، زمان و انرژی را دارد یا نه. برای فهم بهتر ماجرا لازم است قدری عقب برویم و تاریخچه شکلگیری چنین پروژههایی در صداوسیما و جایگاه ویژه حاتمیکیا در این میان را مرور کنیم، چرا که تنها از خلال این بازخوانی میتوان درک کرد چرا این پروژه بزرگ بارها در طول مسیر تغییر جهت داده و هر بار تصمیم تازهای در موردش اعلام شده است.
سریالهای تاریخی و مذهبی در ایران همواره از جایگاهی ویژه برخوردار بودهاند. از همان سالهای پس از انقلاب، سیاست فرهنگی کشور در پی تولید آثاری بود که هم جنبهای آموزشی و تبلیغی برای دین، تاریخ انبیا و ائمه اطهار(س) داشته باشد و هم بتواند بهعنوان پروژهای نمایشی در مقیاس ملی و حتی فراملی مطرح شود. «امام علی(ع)» داوود میرباقری و «یوسف پیامبر» مرحوم سلحشور دو نمونه مشهورند که هرکدام در زمان خود توانستند تماشاگران میلیونی پای تلویزیون بنشانند. با این حال همین تجربهها نشان داد که چنین پروژههایی نه تنها به بودجهای کلان و تیمی گسترده نیاز دارد بلکه مهمتر از آن به برنامهریزی دقیق، انسجام در روایت و صبوری مدیریتی وابسته است. مشکل اینجاست که در بسیاری موارد، این شرایط مهیا نمیشود و پروژهها یا نیمهکاره میماند یا پس از سالها انتظار، خروجیشان با آن همه هزینه و تبلیغ همسنگ نمیشود. پروژه «موسی کلیمالله» دقیقاً در چنین بستری متولد شد؛ بستری که یک سو رؤیای تولید اثری ماندگار درباره یکی از بزرگترین پیامبران الهی را داشت و سوی دیگر محدودیتها، بیثباتی مدیریتی و نگاه پروژه محور و شخص محور را.
وقتی نام ابراهیم حاتمیکیا به این پروژه گره خورد، بسیاری بر این باور بودند که کارگردان «آژانس شیشهای» و «به رنگ ارغوان» با ورود به تاریخ انبیا مسیری تازه در کارنامهاش خواهد گشود. اما همانجا هم تردیدهای جدی وجود داشت؛ چرا که زبان سینمایی حاتمیکیا همواره ریشه در سینمای معاصر، دفاع مقدس، جامعه امروز و بحرانهای ایدئولوژیک انسان ایرانی داشته است. او فیلمسازی است که قهرمانش را در بطن جنگ، خیابانهای تهران، میدانهای سیاسی یا جدالهای اجتماعی میجوید، نه در صحرای سینا و قصههای کهن. به همین دلیل از همان آغاز بسیاری از منتقدان این پرسش را طرح کردند که آیا حاتمیکیا با جهانبینی و سبک بصری خود قادر است از پس چنین پروژهای برآید یا نه. تردیدی که حالا با تغییر تصمیم او و کنار گذاشتن نسخه سینمایی پررنگتر هم شده است.
نسخه سینمایی «موسی کلیمالله» بهنوعی بهعنوان پایلوت یا پیش درآمد سریال ساخته شد. رویکردی که شاید در نگاه اول منطقی به نظر برسد؛ کارگردان بخشی از داستان را در قالب فیلمی سینمایی عرضه میکند تا هم توانایی تیم و امکانات فنیاش محک بخورد و هم مخاطب نسبت به پروژه کنجکاو شود. اما پرسش اصلی این است که آیا این تصمیم، به ویژه در ابعادی چنین وسیع، نتیجه بخش بود یا نه؟ آنچه بر پرده جشنواره فجر آمد، نه تنها نتوانست منتقدان را قانع کند بلکه به زعم بسیاری از آنها بیشتر به تیزری طولانی و ناتمام برای سریالی که هنوز ساخته نشده بود شباهت داشت. فیلم با روایت ناقص و شتابزدهاش نه توانست جایگاهی مستقل پیدا کند و نه بهعنوان پیشدرآمدی هیجانانگیز عمل کند. بدتر از همه اینکه بسیاری از خطوط اصلی داستان را آشکار کرد و عملاً بخشهایی از قصهای که قرار بود در سریال روایت شود اسپویل کرد. نتیجه آن شد که بهجای ایجاد عطش، نوعی دلزدگی و بدبینی نسبت به پروژه شکل گرفت. حالا که حاتمیکیا تصمیم گرفته نسخه سینمایی را کنار بگذارد و سریال را از نو بسازد، پرسش مهمتر این است که پس هدف اولیه چه بود و چرا باید این همه زمان و هزینه صرف کاری شود که عملاً ارزش افزودهای نداشت؟
از این زاویه میتوان به یکی از مشکلات ساختاری صداوسیما و پروژههای ملی در ایران اشاره کرد، نبود چشمانداز بلند مدت و تغییر مداوم سیاستها. در کشوری که هر ساله مدیران تغییر میکنند و سیاستها دستخوش دگرگونی میشود، طبیعی است که پروژههای چندساله به بیراهه برود. «موسی کلیمالله» بارزترین مثال این وضعیت است؛ پروژهای که از همان ابتدا با شعارهای بزرگ آغاز شد، اما در میانه راه هر بار تصمیمی تازه دربارهاش گرفته شد. یکبار اعلام شد نسخه سینمایی ساخته میشود تا راه برای سریال باز شود، بار دیگر تاکید شد که سریال مستقل است و حالا خبر میرسد که نسخه سینمایی به کل کنار گذاشته خواهد شد. این همه تغییر نهتنها اعتبار پروژه را زیر سؤال میبرد بلکه باعث فرسایش سرمایه اجتماعی و فرهنگی میشود. مخاطب دیگر به چنین وعدههایی اعتماد نمیکند و در نهایت هر نتیجهای هم که حاصل شود، با بدبینی و بیاعتمادی مواجه خواهد شد.
اما فراتر از مدیریت اجرایی، پرسش مهمتر این است که اساساً آیا چنین پروژهای ارزش صرف این همه بودجه و زمان را دارد یا نه. اگر نگاه انتقادی داشته باشیم، باید گفت هزینههای میلیاردی و سالهای طولانی صرف شده برای «موسی کلیمالله» در برابر خروجی فعلی، تناسبی ندارد. کافی است آن را با پروژههایی مشابه در جهان مقایسه کنیم. در کشورهای عربی هر سال چندین سریال تاریخی-مذهبی ساخته میشود که با وجود کیفیت فنی نهچندان خوب، توانسته جای خود را در میان مخاطبان باز کند. در غرب نیز آثاری چون «ده فرمان» یا حتی سریالهای تاریخی با مضامین غیرمذهبی نشان داده که چگونه میتوان با بودجهای منطقی و روایتی منسجم اثری ماندگار خلق کرد. پرسش اینجاست که چرا در ایران، با وجود صرف بودجههای عظیم، خروجیها اغلب فاصله زیادی با انتظارات دارد؟ پاسخ را باید در ترکیبی از عوامل جست؛ ضعف مدیریت، نگاه تبلیغاتی به هنر، فقدان برنامهریزی دقیق و گاهی هم سپردن پروژهها به کارگردانانی که شاید در حوزه تخصصی خود برجسته باشند اما برای چنین مأموریتهایی مناسب نباشند.
حاتمیکیا در کارنامهاش بیشک یکی از موفقترین و مهمترین فیلمسازان پس از انقلاب است. او با آثاری چون «مهاجر»، «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشهای» توانست روایت جنگ و پساجنگ را به زبان سینمایی بدل کند و از قهرمانانش چهرههایی انسانی و چندلایه بسازد. اما همانطور که منتقدان بارها گفتهاند، این زبان و جهانبینی به سختی میتواند با روایتهای کهن و متون مقدس پیوند بخورد. کارگردانی که دغدغهاش انسان معاصر ایرانی است، حالا باید به سراغ داستان پیامبری برود که قرنها پیش در مصر و صحرای سینا زیسته است. فاصلهای میان این دو جهان وجود دارد که تنها با تخیل قوی، پژوهشی عمیق و رویکردی نو میتوان بر آن غلبه کرد. اما نشانهها حاکی از آن است که حاتمیکیا بیشتر در پی آن بوده که از اعتبار شخصی و جایگاهش برای پیشبرد پروژه استفاده کند تا خلق روایتی تازه و بدیع. همین است که نسخه سینمایی بهجای آنکه تجربهای نو باشد، بیشتر به کار تقلیدی از کلیشههای رایج بدل شد.
از منظر اجتماعی هم باید به این نکته اشاره کرد که مخاطب امروز، برخلاف دهههای گذشته، دیگر صرفاً بهخاطر موضوع مذهبی پای تلویزیون نمینشیند. نسل جدید در مواجهه با چنین پروژههایی، بیش از هر چیز به کیفیت و روایت جذاب توجه میکند. اگر داستان کشش نداشته باشد، اگر جلوههای ویژه ضعیف باشد، اگر بازیها مصنوعی و دکورها غیرقابلباور باشد، هیچ بار معنوی و تاریخی نمیتواند آن را نجات دهد. همین است که «مختارنامه» هنوز هم در حافظه جمعی باقی مانده، چون صرفنظر از موضوع مذهبی، روایتی پرکشش، شخصیتپردازی قوی و کارگردانی منسجم داشت. پرسش این است که آیا «موسی کلیمالله» با وضعیت فعلی قادر است چنین تاثیری بگذارد؟ نشانهها چندان امیدوار کننده نیست.
مسئله دیگر جایگاه چنین پروژههایی در استراتژی فرهنگی کشور است. آیا ساخت سریالهای عظیم تاریخی-دینی ضرورتی انکارناپذیر دارد یا بیشتر نوعی ژست فرهنگی است؟ اگر هدف صرفاً تبلیغ و بازنمایی تاریخ مقدس باشد، باید دید آیا این همه هزینه و زمان واقعاً به نتیجهای متناسب میانجامد یا نه. در شرایطی که بسیاری از پروژههای معاصر با موضوعات اجتماعی و روزمره به دلیل کمبود بودجه کنار گذاشته میشود، تخصیص چنین منابعی به پروژهای که سرنوشتش مبهم است، پرسشهای جدی برمیانگیزد. به بیان دیگر، «موسی کلیمالله» نه تنها یک پروژه نمایشی بلکه نمادی از سیاست فرهنگی صداوسیماست؛ سیاستی که بیشتر بر عظمت ظاهری و تبلیغات تکیه دارد تا تولید اثری که بتواند با مخاطب امروز ارتباط برقرار کند.
حال باید به نقطه آغاز این بحث بازگردیم، تصمیم تازه حاتمیکیا برای کنار گذاشتن نسخه سینمایی و آغاز دوباره سریال. آیا این تصمیم میتواند ناجی پروژه باشد یا تنها تکرار چرخهای است که سالها ادامه داشته؟ شاید این تصمیم در ظاهر نشاندهنده انعطاف باشد، اما در واقع بیشتر نشانه سردرگمی است. وقتی پروژهای پس از سالها کار به نقطهای میرسد که بخش ساخته شدهاش کنار گذاشته میشود، معنایش این است که اساساً در طراحی و مدیریت اولیه نقصی جدی وجود داشته است. کنار گذاشتن نسخه سینمایی شاید بتواند فرصتی تازه برای بازآفرینی سریال فراهم کند، اما بعید است بتواند بیاعتمادی و دلزدگی مخاطبان و منتقدان را جبران کند. مهمتر از همه اینکه این تصمیم بار دیگر هزینهها را افزایش خواهد داد و زمان را طولانیتر خواهد کرد؛ در حالی که هنوز هیچ تضمینی وجود ندارد که نتیجه نهایی به انتظارات پاسخ دهد.
از این منظر، پروژه «موسی کلیمالله» بیش از آنکه یک اثر هنری باشد، به نمادی از مشکلات ساختاری تولیدات ملی در ایران بدل شده است. مشکلاتی همچون مدیریت ناپایدار، نبود برنامهریزی دقیق، اولویت دادن به پروژههای شخصی بر منافع عمومی و ناتوانی در ایجاد پیوند میان گذشته مقدس و زبان معاصر. نتیجه آنکه پس از سالها، هنوز نه سریالی در کار است و نه فیلمی که بتوان آن را جدی گرفت. تنها چیزی که باقی مانده وعدههای مکرر، هزینههای سرسامآور و مخاطبی است که دیگر چندان اعتقادی به تحقق این وعدهها ندارد.
به همین دلیل است که امروز پرسش اصلی نه این است که نسخه سینمایی چه شد و سریال از کی آغاز خواهد شد، بلکه این است که آیا اساساً ادامه چنین پروژهای معنا و ضرورتی دارد یا نه. آیا بهتر نیست به جای آنکه سالها و میلیاردها تومان صرف پروژهای شود که آیندهاش مبهم است، سرمایههای فرهنگی کشور صرف آثاری شود که بتواند با دغدغهها و نیازهای امروز جامعه ارتباط برقرار کند؟ آیا رسالت هنر و رسانه در ایران امروز بازگویی صرف قصههای مذهبی است یا یافتن زبانی تازه برای مواجهه با مسائل واقعی انسان معاصر؟ پاسخ به این پرسشها شاید سرنوشت پروژه «موسی کلیمالله» را هم روشنتر کند.
منبع: سیاست روز