نقد فیلم F1 با بازی برد پیت | لاستیک نرم روی زمین سفت

اختصاصی سلام سینما - کسری ولایی: مدیر یکی از تیمهای ناموفق در مسابقات اتومبیلرانی فرمول یک، از سر ناچاری سراغ رفیق قدیمیاش میرود تا بهعنوان راننده به تیم اضافه شود و از مخمصه نجاتشان دهد. سانی هیز (برد پیت) که اوایل دههی نود به دلیل تصادف در پیست، فرصت ادامهی حضور در فرمول یک را از دست داده، باقی عمرش را به راندن در سطوح مختلف گذرانده و تمام زندگیاش را پشت یک کاروان مسافرتی جا داده. با اضافه شدن سانی به تیم، چالشها و تنشها بیشتر میشود چون انگار کسی از دوران گذشته به زمان حال پرتاب شده و با بقیه جور درنمیآید. باید دید که تفاوتها تیم را زمین میزند یا تبدیل میشود به برگ برندهی آنها در مسابقه با رقبای دستنیافتنی.
بیشتر بخوانید:
داستان عامهپسند - 8: نقد فیلم ادینگتون | هیستری جمعی به زبان نه چندان ساده
داستان عامهپسند - 9: نقد سریال بیگانه: زمین | شیطان زاد و ولد میکند!
این خلاصهی داستان F1، بلاکباستر محبوب تابستان امسال است که با سرمایهگذاری سرویس استریم اپل ساخته شده و به غیر از پیت که گرانترین دستمزد تمام عمرش را برای نشستن پشت فرمان ماشین گرفته، جوزف کوزیسنکی (کارگردان)، جری بروکهایمر (تهیهکننده) و لوئیس همیلتون (ستاره مسابقات F1 و عملا تهیهکنندهی افتخاری فیلم) دیگر چهرههای کلیدی پروژه بودهاند.
تصویر کنید کسی از ناکجا پیدا شود، با پیشنهادی که نه انتظارش را دارید و نه جرئت رد کردنش را؛ تجربهی رویایی که تمام عمر همراهت بوده ولی از رسیدن به آن منع شدهای. چنین پیشنهادی میتواند زندگی آدم را نابود کند و همآغوشی با رویا در واقعیت، حکم کابوسی تمامعیار را داشته باشد. یا برعکس، به یک عمر حسرت و سرگشتگی معنا بدهد و مسیر پیروزی بگذارد را جلوی پای بازندهی کهنهکار. آمار فروش و محبوبیت F1 نشان میدهد که سازندگان فیلم راه دوم را انتخاب کرده و تماشاگران را در عیش نفسگیر مسابقات فرمول یک شریک ساختهاند.
حتی با خواندن خلاصهی داستان یا دیدن تریلر فیلم معلوم میشود که با یک بلاکباستر «اُُلد فشن» طرفیم که به جای تلاش برای گرفتار کردن تماشاگر در پیج و خمهای روایت، هدف اصلیاش نزدیک شدن به تجربهی حضور در کابین ماشینهای فرمول یک و راندن روی پیست مسابقات است. در نتیجه، دستاوردهای فنی فیلم شده شبیه کار مهندسهای مکانیک برای طراحی ماشینی که بیشترین شانس را برای پیروزی داشته باشد. البته که ماشین بدون راننده حرکت نمیکند، پس کاریزما و پرسونای برد پیت اینجا لازم میشود؛ ستارهای که صرفا با حضور در قاب میتواند یلخیترین و کلیشهایترین رفتارها را جذاب جلوه دهد و مخاطب را قانع کند که میتواند از لوئیس همیلتون و مکس فرستاپن سبقت بگیرد. درست مثل «تاپگان: مَوِریک»، تا همین جای کار برای رسیدن به یک فیلم مفرح کفایت میکند و بهتر است که دنبال چیزی فراتر از تکرار فرمولها نگردید چون اصلا قرار نبوده تا ماشین فراتر از رسیدن به خط پایان، کارایی دیگری داشته باشد.
همانطور که شخصیتهای فیلم مدام شبیهبازی مسابقات قبلی خود را تکرار میکند، F1 هم در حد شبیهسازی جنسی از سینما باقی میماند که خیلی اصالت و بداعت ندارد ولی کارش را درست و بهاندازه انجام میدهد و بدون نیاز به شناخت از فرمول یک و اتومبیلرانی، شما را تا آخر خط همراه خودش میبرد. گرچه دست گذاشتن روی تفاوت نسلها و مناسبات زمانه بخشی از همین فرمولها و کاملا حسابشده بوده، فلسفهی زندگی سانی هیز بهقدری جذابیت دارد که بعد از پایان فیلم، بهعنوان هدیه با تماشاگران باقی بماند: در هر شرایطی به شیوهی خودت بازی کن و از رنج بردن برای رسیدن به چیزی که دوست داری، لذت ببر. البته مخاطبانی که از نظر سنوسال به سانی نزدیکترند، فراتر از یک سرگرمی سینمایی، موفقیت فیلم و قهرمانش را به چشم ورکشاپ امیدبخش برای بقا در دورانی میبینند که همه چیز در آن به سرعت در حال تغییر است و کار جاماندگان روز به روز سختتر میشود.