چرا فریدون فروغی کارگری میکرد؟

او زمانی در مصاحبهای گفته بود: «مدتها بود به این فکر میکردم که باید این منیت را در خودم بکشم. آن فریدون فروغی پر اسم و رسم را. باید خود واقعیام را محک میزدم. به ترمینال جنوب رفتم و بلیتی برای اصفهان گرفتم. هوا هنوز تاریک بود که به اصفهان رسیدم. در سالن ترمینال منتظر ماندم تا کمی سپیده زد و پرسانپرسان خود را به میدانی که کارگران برای یافتن کار در آنجا تجمع میکردند، رساندم. همه تیپ آدمی از همه جا آمده بود. با یکی، دو نفر آشنا شدم که از شانس من به آنها زودتر کار خورد و مرا هم با خودشان بردند. یکیشان آذری بود و دیگری اهل میمه. پرسیدند چه کاری بلدی؟ گفتم کارگری ساده. یک کار ساختمانی بود… سخت کار میکردم و شبها میوه و شیرینی میخریدم و با کارگرهایی که خانه نداشتند و شب را همانجا میماندند، میخوردیم و حرف میزدیم. دستهایم پینه بسته بود، ولی خوشحال بودم که دارم ساخته میشوم. سرم را تراشیده بودم که از قیافه و حس جاهطلبانهای که دشمن آدم است، رها شوم».