بدمنهای سینمای ایران در دهه نود
اختصاصی سلام سینما- احتمالا کلمه بدمن زیاد به گوشتان خورده است. یک اصطلاح سینمایی رایج که در ادبیات آکادمیک سینمایی و در میان تماشاگران بهوفور استفاده و طیف متفاوتی را شامل میشود.
بدمن کیست؟ بدمن به تعریف دقیقش به شخصیت بدذات و خبیثی میگویند که در روند پیشروی داستان و روایت تاثیرات قابل توجهی میگذارد و در مسیر قهرمان فیلم سکته ایجاد میکند و پاپیچش میشود.
بدمنهای زیادی در سینمای جهان ماندگار شدهاند. اما سینمای ایران در دو دهه گذشته بدمنهای ماندگار کمی خلق کرده است. شخصیتهای منفی در سینمای دهه ۸۰ و ۹۰ عموما ویژگی خاصی ندارند و از الگویی مشخص برداشته شدهاند. یکی از دلایل این مسئله، تغییر شکل روایت و فیلمنامهنویسی در سینمای ایران است. موجی که بعد از اصغر فرهادی ایجاد شد و ثمرهاش فیلمنامههایی با روایت چندگانه و کاراکترهایی خاکستری بود که نه تماما مثبت هستند و نه منفی و تاکید فرامتنی فیلمسازان بر لزوم قضاوت نکردن کاراکترها، تحت عنوان خوب و بد، باعث شد تا به شخصیتهای منفی کمتر از هر دهه دیگری در ایران توجه شود.
هرچند فیلمفارسیها اساس خود را بر قهرمان و شخصیتهای منفی اطرافش که کار او را مخدوش میکردند، بنا کردند و این فونداسیون تا سینمای بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد و شخصیتهایی بهیادماندنی مانند خسرو شکیبایی «سارا»، محمدرضا فروتن «قرمز» و فریبرز عربنیای «شوکران» را خلق کرد، اما نتوانست بعد از دهه هشتاد ادامه پیدا کند.
در سینمای متاخر چهره و چگونگی شخصیتهای منفی اما تغییر کرده است: خاکستری شدهاند و قطب شر وجودشان کمرنگتر از هر دهه دیگری است. همین جریان انتخاب بدمنهای دهه نود را سخت میکرد؛ در اینجا به سراغ بدمنهایی رفتهایم که ویژگی خاصی داشتهاند، به خوبی پرداخت شدهاند و شر درونیشان نه تنها احساسات تماشاگر را برمیانگیزد که حتی او را با این شخصیت منفی همراه میکند.
ناصر خاکزاد - «متری شیش و نیم»
نوید محمدزاده «متری شیش و نیم» از این حیث یکی از خاصترین شخصیتهای منفی این دهه است. سعید روستایی بازی مفهومی و تماتیک جالبی با این شخصیت میکند: او یک خلافکار تمام عیار است، یک تولیدکننده و پخشکننده شیشه که مافیای آن را در دست دارد و تمام تهران را ساپورت میکند. قهرمان فیلم با بازی پیمان معادی از ابتدا بهدنبال اوست و در لوای تعقیب و گریز برای یافتن او و نمایش شمار زیادی معتاد و بیخانمان، تماشاگر با وجودیکه ناصر را ندیده و نمیشناسد، اما از او یک هیولا در ذهن خود میسازد.
کار مهمی که سعید روستایی میکند در این است که از خلافکارش یک انسان شبیه به همه میسازد و اینچنین است که تماشاگر از مواجهه با ناصر خاکزاد واقعی بعد از دستیگیریش متعجب میشود. حالا او نه تنها یک هیولا نیست، که مردی است که برای نجات خانواده از منجلاب فقر و تنگدستی تن به خلاف داده. ناگهان شخصیت منفی برای تماشاگر همدلیبرانگیز میشود و در نیمه دوم فیلم، روستایی همه تلاشش را میکند تا تماشاگر را به او نزدیک کند. بعد از مدتها در «متری شیش و نیم»با یک بدمن خلاقانه و فرای کلیشههای رایج روبهرو هستیم.
ناصر، برادر خسرو - «برادرم خسرو»
«برادرم خسرو» از جمله فیلمهای مستقل و قابل اعتنای سالهای اخیر بود که شهاب حسینی در آن به ایفای نقش میپرداخت. او مردی اسکیزویئک با بیماری روانی دوقطبی است که مجبور میشود چند روزی در پی سفر مادر مهمان خانه برادر بزرگترش ناصر هاشمی باشد. مردی جدی و عبوس که نظم و انضباطش شبیه به فرماندهان ارتش است و رابطه سرد با همسرش نشان میدهد که چندان اهل عاطفه و احساس و مهربانی نیست. او از ابتدا از حضور برادر ناراضی بهنظر میرسد و هیچجوره نمیتواند با او رفتاری گرم و برادرانه داشته باشد. مدام برادرش را کنترل میکند و او را مورد تحقیر و بیتوجهی قرار میدهد.
هرچه فیلم جلوتر میرود سویه منفی و خبیث او بیشتر خودنمایی میکند، تحقیرها تبدیل به توهین و درگیری فیزیکی میشود و بیتوجهی بدل به بستن برادر بیمار به تخت و دارو خوراندن به او. تماشاگر که از ابتدا هم دل خوشی از او نداشته، با تماشای بیشتر مظلومیت خسرو، از برادر بزرگتر بیشتر و بیشتر متنفر میشود تا در صحنه پایانی با برملا شدن حقیقت برای خسرو، به اوج انزجار برسد. بازی هاشمی در نقش این بدمن بسیار خوب از آب درآمده و تاثیر بهسزایی در درآمدن این کاراکتر داشته است.
سحر- «دربند»
پگاه آهنگرانی در «دربند» یکی از معدود بدمنهای دهه نود است که نه تنها دستش از ابتدا رو نیست که تا انتها هم تماشاگر به سختی میتواند کوچکترین ظنی بهاو ببرد و این از مهارت پرویز شهبازی در داستانسرایی و شخصیتپردازی میآید.
هرچند سحر از همان ابتدا کمی نامعقول و بیش از حد راحت بهنظر میرسد، هرچند دختر سربههوایی است و خانهاش را پاتوق کرده، هرچند در نیمه دوم فیلم سقط جنین میکند اما طوری پرداخت شده که تماشاگر گمان میبرد این همه ابعاد منفی اوست. دریغ که زیر این ظاهر زیبا و در نیمه دوم فیلم مظلوم، یک روحیه شرورانه وجود دارد که از مدتها قبل برای پول قهرمان فیلم نقشه کشیده و میخواهد سرش را کلاه بگذارد. وقتی دخترک شهرستانی میفهمد که او از کشور گریخته و به او نارو زده، پول را برده و سفتههایی به نام او تنها باقی مانده و کلی بدهی، شگفتزده میشود؛ همپای او تماشاگر هم.
هیچکس انتظار چنین قلب خبیثی را از آن ظاهر دلنشین نداشته است. در سکانس بعد از آنکه دختر متوجه شده بازی خورده و از پلهها پایین میرود، با کارگردانی ویژه شهبازی ما هم در کنار قهرمان و از مجرای نمای پی او وی ذهنی او، احساس سقوط و سرگیجه میکنیم. نمایی که گوش چشمی هم به «سرگیجه» هیچکاک دارد.
پیرمرد- «فروشنده»
به رعنا تعرض شده و همسرش دربهدر دنبال آن است که متجاوز را پیدا و با او تسویه حساب کند. قضیه را به پلیس نگفتهاند و داستان، انتقام شخصی است. تماشاگر از ابتدای فیلم با رعنا و همسرش همراه بوده، حتی در لحظه حادثه هم حضور داشته و صحنه را دیده است، عماد را میشناسد و میبیند که هر لحظه آرامش و منش دموکراتش دارد از دست میرود و خشونت و انتقام در چشمانش پدیدار میشود و هرلحظه به اوج نزدیکتر. عماد با همان سرنخهایی که در دست دارد، با وانت و... پی متجاوز را میگیرد و پیدایش میکند.
تماشاگر انتظار یک آدم خبیث را دارد اما با یک پیرمرد بیدفاع طرف میشود. وقتی عماد او را در خانه حبس میکند، او را تحقیر میکند و شکنجه روانی میدهد و چند ضربهای هم نثارش میکند تا عقدهاش خالی شود اما تماشاگر به تصویری که از او ساخته شک میکند. چطور چنین آدم مظلومی میتواند متجاوز باشد؟
داستانی که اصغر فرهادی با هوش رندانهاش برای تماشاگر تدارک دیده اینست: هرگز تجاوزی صورت نگرفته، پیرمرد به هوای مستاجر قبلی آمده و تا متوجه اشتباهش شده (در حمام) سراسیمه گریخته است. آنقدر احساس آشفتگی و عذاب وجدان داشته حتی که ماشین خودش را جا گذاشته! حالا این تماشاگر است که با قضاوتهای عجولانهاش خود تبدیل به یک آدم خبیث شده و پیرمرد را انگار که در دام انداخته است. بدمن، که حالا دیگر چندان هم در نظر مخاطب خبیث نیست به شکل مظلومانهای در راهپله تلف میشود تا تماشاگر بیشتر و بیشتر به خودش شک کند و از قضاوتش متنفر شود.
مسعود- «خفه گی»
داستان «خفهگی» یک داستان نسبتا نوآر است که سعی میکند به قواعد روایی و بصری سینمای نوآر هم پایبند باشد. اساسا اینکه فریدون جیرانی در این سن و سال هنوز به دنبال ساخت نوآر و تجربهگرایی در سینما است، بسیار جالب مینماید.
نکته ویژه در بدمن «خفهگی» که نوید محمدزاده نقشش را بازی میکند، از همین ویژگیهای نوآرگونه میآید. تجربهگرایی و کار ویژهای که جیرانی در اینجا با بدمنش میکند، در واقع بازی با الگوهای ژانر است، در ژانر نوآر همواره یک زن اثیری یا به اصطلاح فمفتال وجود دارد که با اغوای شخصیت مرد اصلی او را وادار به انجام کاری خلاف قانون میکند و بعد هم تماشاگر متوجه میشود که سر قهرمان را کلاه گذاشته و قرار است او را قال بگذارد حالا در «خفهگی»این فمفتال تبدیل به مسعود میشود. مردی که با اغوای پرستار همسرش از او میخواهد، زن را بکشد تا پولش را بالا بکشد. یک ایده دسته اول که نتیجهاش یک بدمن جالب توجه میشود که همه را از جمله تماشاگر، سرکار میگذارد.