50 فیلم برتر غیرانگلیسی زبان قرن بیست و یکم (قسمت پایانی)
به گزارش سلام سینما، این موقع از سال در گرماگرم فیلم های تابستانی هستیم یعنی سالن های سینما عمدتاً ابرقهرمان ها، ارک ها، انگری بردز یا لاک پشت های نینجا را برای تماشاگران تدارک دیده اند. این اتفاق خیلی هم خوب است اما فیلم دوستانی که اشتهای زیاد و متنوع تری دارند را سیراب نخواهد کرد بخصوص از نظر فیلم های خارجی زبان.
در حالیکه تعداد زیادی از فیلم های هنری (arthouse) و مستقل (indie) درخشان در حال اکران هستند (ملت! بروید فیلم های خرچنگ :The Lobster و عشق و دوستی: Love & Friendship را ببینید) تعداد انگشت شماری فیلم زیرنویس دار حقیقتاً وسوسه کننده برای عرضه وجود دارد. در این هفته (هفته دوم ماه ژوئن)، از دور دست (From Afar)، برنده ی جشنواره فیلم ونیز اکران می شود به غیر از این مورد، تا فصل پائیز خبری از فیلم های غیر انگلیسی زبان نخواهد بود.
به همین دلیل 50 فیلم غیر انگلیسی زبان مورد علاقه مان که از آغاز قرن بیست و یکم تا به امروز اکران شده اند را انتخاب و در ادامه معرفی می کنیم.
قسمت اول 50 فیلم برتر غیر انگلیسی زبان قرن بیست و یکم
سعی کردیم از هر کارگردان یک فیلم را انتخاب کنیم. نبود فیلم های مستند در این فهرست را هم به دل نگیرید؛ قول می دهیم بزودی فهرستی از بهترین های آنها تهیه کنیم. بجز این دو قانون که برای خودمان گذاشته بودیم، هر فیلمی از هر زبانی به غیر از انگلیسی می توانست شرایط ورود به این فهرست را داشته باشد.
قسمت دوم 50 فیلم برتر غیر انگلیسی زبان قرن بیست و یکم
در قسمت پایانی معرفی 50 فیلم برتر غیر انگلیسی زبان به معرفی 15 فیلم برتر خواهیم پرداخت.
15. پالس، 2001 (Pulse)
موضوعِ اضطرابِ فناوری در آغاز هزاره ی جدید به انواع متفاوت فیلم راه یافت؛ در اغلب موارد، شاهد فیلم های ترسناکی در مورد موبایل های تسخیر شده بودیم و یا مثلاً اینکه دایان لین در تلاش است یک قاتل اینترنتی را پیدا کند. دلهره آورترین و نگران کننده ترین اثرِ این ژانر فرعی و یا در واقع دلهره آورترین و نگران کننده ترین فیلم 16 سال گذشته، قطعاً "پالس" ساخته ی کیوشی کورروساواست. کمپانی وینستین در سال 2006، اقدام به بازسازی این فیلم با شرکت کریستن بل کرده است. در نسخه ی اصلی، دو داستانِ نه چندان گره خورده بهم، روایت می شود که روح مردگان از طریق اینترنت به دنیای انسان ها حمله می کنند. شاید احمقانه به نظر برسد اما در حقیقت، کوروساوا فیلمی به شدت غم انگیز و تکان دهنده از آن ساخته و با دقت هر چه تمام، حالت هراس انگیزی بر فیلم حاکم کرده که آرامش مخاطب را به طور کامل بر هم می زند درعین حال که ماهیت غریب دنیای اینترنت را نیز کند و کاو می کند؛ البته نه به گونه ای که مشتتان را به کودکان نشان داده و تهدیدشان می کنید. با پایان آخرالزمانی فیلم، این آمادگی در شما ایجاد می شود که روتر (رهیاب هایتان) را به سطل زباله بیندازید.
14. شعر، 2010 (Poetry)
فیلم آنقدر آرام و بی نقص است که ممکن است در پایان آن فکر کنید خواب می دیدید؛ "شعرِ" لی چانگ دونگ نقطه ی اوج اومانیسم مدرن در سینمای آسیاست که از ترکیب عناصر رئالیستی، ملودرام و شاعرانه به چیزی یکدست و ویران گر می رسد. بازی بی نقص شخصیت محوری داستان، یون جونگ-هیِ زیبا به انسجام فیلم کمک شایانی کرده است. او نقش مادربزرگی را ایفا می کند که پس از ابتلا به الزایمر شروع به فراموشی کلماتی می کند که برای تکمیل شعرش و ارائه در کلاس شعر به آنها نیاز دارد و به دنبال درگیر شدن نوه ی عزیز دردانه اش در یک جنایت هولناک و نیز در اثر فشارهای مالی در هم می شکند. احساساتی که به زبان آوردنشان تا اندازه ای غیرممکن به نظر می رسد در صحنه ای مانند دلتنگی برای یک کلاه و یا در صحنه ای دیگر که می توان آنرا دلخراش ترین صحنه ی بازی بدمینتون در سینمای جهان نامید، جلوه گر شده اند. علیرغم اینکه به دلیل ترسیم تجارب مربوط به کمرنگ و کمرنگ تر شدن توانایی های انسان در اواخر دوره زندگی، فیلم مملو از حزن و اندوه شدید است اما همچنان در فیلمِ لی، برای زیباییِ بسیار هم، جا به اندازه کافی هست.
13. باماکو، 2006 (Bamako)
تأسف آور هست که سینمای افریقا در این فهرست 50 فیلمی، حضور بسیار کمرنگی دارد در حالیکه کشورهایی مانند ایران، کره و رومانی در چند سال گذشته، آثار بسیار شگفت آور و غیرقابل انتظاری به سینمای جهان عرضه کرده اند؛ کشورهای افریقایی همچنان به دنبال راهی برای حضور در عرصه بین المللی هستند. اما یکی از متفاوت ترین ها، عبدالرحمن سیساکو، فیلمساز بزرگ اهل موریتانی است که تازه ترین اثرش "تیمبوکتو" (Timbuktu) یکی از بهترین فیلم های چند سال اخیر محسوب می شود اما می توان گفت "باماکو" ی او بهتر است. فیلم که در کشور مالی ساخته شده، یک درام- مستند مسحور کننده است که دادگاهی از بانک جهانی و پدیده ی جهانی شدن و تأثیر آن بر قاره افریقا را به تصویر می کشد. نباید "باماکو" را فریادهای یک Bernie Bro (یک واژه تحقیرآمیز برای هواداران مردِ برنی سندرز در انتخابات ریاست جمهوری 2016 امریکاست که حملاتی علیه هیلاری کلینتون و طرفدارانش به راه انداختند) تلقی کنیم؛ سیساکو سعی کرده به کمک حس بازیگوشی، شعر، شوخ طبعی و انسان دوستی و نیز قرار دادن یک فیلم وسترن اسپاگتی با حضور دنی گلاور، به نام "مرگ در تیمبوکتو" (Death In Timbuktu) در فیلمش، هدایت گر اثری باشد که برچسب پارسامنشی و حق به جانب بودن به آن نچسبد.
12. و مادرت هم، 2001 (Y Tu Mamá También)
در آستانه ی هزاره ی جدید، آلفونسو کوارون با "آرزوهای بزرگ" (Great Expectations) که شاید تنها ناکامی واقعی او در دوران فیلمسازی اش باشد، در آستانه ی سقوط قرار گرفت. اما تنها سه سال بعد، با "و مادرت هم" مقتدرانه به حرفه اش بازگشت؛ یک فیلم استادانه به زبان اسپانیایی که بلاک باسترهای تحسین شده ای را به دنبال داشت. در این اثر که نوعی بازگشت به اولین فیلم کوارون یعنی "عشق در سال های هیستری" (Sólo Con Tu Pareja) به حساب می آید دو نوجوان مکزیکی معتاد به س.ک.س (گائل گارسیا برنال و دیه گو لونا) همراه با یک زن بزرگتر از خودشان (ماریبل وردو) به طور اتفاقی راهی یک سفر جاده ای می شوند. ممکن است یک کمدی در مورد تحقق رویاهای دوران جوانی به نظر آید، اما انرژیِ موج نو و جوانیِ فیلم با حس رقابت جویی سرسختانه و دوستی مردانه و نیز یک نوع خاطرجمعی که از سر بی خیالی است، ترکیب شده و ساختاری فراتر از ساختار آشنا خلق کرده است. فیلم یادآور این نکته است که همه چیز به اجرا و تکنیک ختم می شود: در دستان فیلمساز ماهری مثل کوارون یک چیزِ بظاهر معمولی می تواند به یک اثر کلاسیک بدل شود.
11. یی یی: یک 1 و یک 2 ، 2000 (Yi Yi: A One And A Two)
از دست دادن ادوارد یانگ، کارگردان تایوانی که در سال 2007 در 59 سالگی به دنبال ابتلا به سرطان درگذشت، یکی از بزرگترین ضایعاتی است که سینما در قرن حاضر متحمل شده است. اگر هر هفت فیلم او بویژه آخرین آنها "یی یی" همگی برای این بودند که یانگ به افکار و اطلاعات خود شکل دهد، باید گفت آثار خارق العاده و قابل توجهی هم از کار در آمده اند. فیلم سه ساعته ی "یی ییِ" که برنده ی بهترین کارگردانی از جشنواره کن است، داستانی است جامع در مورد خانواده ی جیان، بعد از اینکه مادرشان، کنج عزلت بودایی را برای خود بر می گزیند. مثل یک رمان خانوادگی شلوغ پلوغ که بر روی پرده ی سینما آورده شده، ویژگی بارزی را به نمایش می گذارد که مخصوص یانگ، یاسوجیرو اوزو (کارگردان و فیلمنامهنویس ژاپنی 1963-1903) و تنها تعداد معدودی دیگر است: با اینکه اثر هرگز ساختگی یا تصنعی به نظر نمی رسد اما انگار زندگی ها فقط برای این پهن شده اند که در جلوی یک دوربین اتفاق بیفتند. فیلم یک شاهکار عمیقاً انسانی است که فکر کردن به آن، نبود یانگ را همچنان دردناک می سازد.
10. دندان نیش، 2009 (Dogtooth)
"دندان نیشِ" یورگوس لانتی موس پرتره ای است از یک زندگی خانوادگی بسیار آشفته و نابسامان؛ در صورتی که این فیلم، بدیع و خنده دار البته از نوع تلخ نبود، فیلمی بسیار هولناک از کار در می آید. مثل اغلب فیلم هایی که جزء 15 یا 20 فیلم اول این فهرست معرفی شده اند، "دندان نیش" می توانست در روزی دیگر و از نگاهی دیگر، جایگاه اول لیست را به خود اختصاص دهد. فیلمی بسیار استثنایی، همچنانکه پیش می رود احساس می کنیم چیز تازه ای در کل عالم بوجود آمده و در واقع در زیبایی شناسی (به لطف فیلمبرداری تیمیوس باکاتاتاکیس) و نیز سبک، کم و بیش تعریفی از به اصطلاح موج عجیب یونانی (Greek Weird Wave) است که در آن، هرج و مرج اجتماعی پس از فروپاشی یونان منجر به ظهور فیلم ها و فیلمسازانی شد که ترسی از استفاده از طنز سوررئالیستی و طعنه آمیز که بازتاب آشفتگی جامعه باشد، نداشتند. "دندان نیش" به خوبی در صدر این گروه قرار می گیرد؛ با مفروضاتی تقریباً شیامالان وار در مورد فرزندانی که والدینشان آنها را به طور کامل از دنیای خارج از خانه، بی خبر نگه می دارند و حتی تا مرحله ی ایجاد زبانِ عجیب غریب و آداب اجتماعی مخصوص به خود پیش می روند.
9. شهر خدا، 2002 (City Of God)
اگر ما با این تفکر وارد قرن بیست و یکم می شدیم که بعد از تارانتینو، دیگر چیز چندان جدیدی به فیلم های جنایی اضافه نخواهد شد، خیلی زود با فیلم "شهر خدا" ی فرناندو میرلس و کاتیا لوند؛ یک حماسه ی پرشور و پر محتوا از زیبایی غریزی و مطمئن، به اشتباه خود پی می بردیم. فیلم که اقتباسی است از کتابی از پائولو لینز (فیلم تا اندازه ی زیادی رمان گونه است) روایتگر داستان هایی است از حاشیه شهر ریو دو ژانیروی برزیل از نگاه راکت (الکساندر رودریگز)، پسری شیرین و صادق که همواره تمام تلاشش را به کار گرفته تا از گانگسترهایی که عملاً بر آن منطقه حکومت می کنند، دوری کند. فیلم تحت تأثیر اسکورسیزی البته نه اینکه مدیون او باشد (این فیلم، سبک آتشی و گرم مخصوص به خود را داراست)، قراردادهای ژانر را برای طراحی پرتره ای سیاسی-اجتماعی از یک مکان در هم می شکند، درحالیکه همچنان داستانی کاملاً جذاب و متقاعدکننده را روایت می کند. اثری خنده دار، هیجان انگیز، ترسناک، غم انگیز و تفکربرانگیز: اساساً هر جوری که یک فیلم باید باشد.
8. ماده سفید، 2009 (White Material)
در "ماده سفید" ساخته ی کلر دنیس، به عنوان انتقادی ترین و صریح ترین کند و کاو این فیلمساز فرانسوی در مورد میراث استعمار (تم همیشگی آثارش) رگه هایی از یک زیبایی ترسناک، تباه شده و قدرتمند نیز جریان دارد. شاهد یک بازی بی باکانه ی خاص از ایزابل هوپر در نقش یک مزرعه دار قهوه هستیم که با وجود اینکه جنگ داخلی تا پشت در خانه اش رسیده و آثار مرگبارش حتمی است تصمیم دارد در مزرعه اش بماند. رویکرد جدی و غیراحساسی دنیس، کسی را به اسارت نمی گیرد؛ او به صورت فراگیر همه ی نگرش ها، ایدئولوژی ها و همه ی بخش های جامعه را محکوم می کند بدون اینکه هرگز موعظه گر به نظر برسد. فیلم بجای اینکه بررسی یک موقعیت سیاسی خاص یا مجموعه ای از بی عدالتی های تاریخی (عمداً اسمی برای این کشور آفریقایی در فیلم انتخاب نشده) باشد بیشتر یک نوع فریاد قلبی در برابر حماقت افرادی است که می خواهند موج پیشرفت را به عقب برانند: فیزیک ساده ای که به ما می آموزد بی نظمی و نه نظم- بویژه آنچه که به صورت غیرطبیعی تحمیل شده، ضروری تر است.
7. هولی موتورز یا موتورهای مقدس، 2012 (Holy Motors)
عجیب ترین فیلم این فهرست قطعاً با فاصله ی زیاد از بقیه، اثر پیچیده و چالش برانگیز لئوس کاراکس در سال 2012 است که در واقع شامل دوازده فیلم است به گونه ای که هر اپیزود افسون کننده تر/مشمئزکننده تر/خنده دارتر/یأس آورتر/مرموزتر از اپیزود قبلی است. دنیس لوان در نقش آقای اسکار ظاهر شده (در بعضی از قسمت ها همان اسکار است و بعضی قسمت ها فردی دیگر) که در قسمت های مختلف، نقش های متفاوتی مانند بازیگر؛ گدا؛ آدم ربای کلاه قرمز؛ آکاردئونیست؛ قاتل؛ مردی رو به موت و غیره را ایفا می کند. فیلم یک سیر و سلوک بی پروا و نفس گیر است که از جنون آمیزترین مرزهای تخیل کاراکس فراتر می رود و البته مجموعه ای است سرگرم کننده و نفس گیر از ماجراجویی های خیره سرانه. به این ویژگی های خاص، باید صحنه های شگفت آور و بسیار عجیبی که ستاره ی فیلمِ "چشمان بدون چهره" (Eyes Without A Face)، ادیث اسکوب در آنها حضور دارد و نیز کاروان لیموزین هایی که با هم حرف می زنند را هم اضافه کرد.
6. زن بی سر، 2008 (The Headless Woman)
برای کسانی مثل ما که "زن بی سر"، فیلم حیرت انگیز و فراموش نشدنی لوکرسیا مارتل را دیده ایم بسیار ناراحت کننده بود که اثر مورد انتظار او، "زاما" (Zama) به جشنواره ی کن امسال نرسید. "زن بی سر" بازنمایی پرابهام و شدیداً اضطراب آور از فروپاشی روانی است در پس زمینه ی طبقه بورژوازی جامعه آرژانتین و داستان آن در مورد ورونیکا (ماریا اونتو) است که در ابتدای کار، درگیر تصادفی ظاهراً کوچک با ماشین می شود. ورو که از نظر جسمی آسیبی ندیده، پس از این اتفاق از نظر روانی دچار بحران می شود. او به زندگی عادی خود باز می گردد اما به تدریج از زندگی، از خانواده، همسر، عاشق و دوستانش دور می شود. فیلمساز سعی کرده از طریق خشک و ثابت نگه داشتن دوربین و کادربندی های دقیق، مواردی مانند تقسیم بندی های اجتماعی، اقتصادی و جنسیتی را به سخره بگیرد؛ شاید نگران کننده ترین جنبه از نگرش هوشمندانه و سازش ناپذیر مارتل در این حس مشخص باشد: هنگامی که ورو بدون تردید کمی دیوانه به نظر می رسد یک حالت رضایت بخشِ عجیب در تماشای او وجود دارد یا وقتی که بدون توجه به اطرافیان و فشارهای پیرامونش بیشتر به خودش نزدیک می شود.
5. در حال و هوای عشق، 2000 (In The Mood For Love)
انتخاب 50 فیلم برای این فهرست بسیار سخت بوده و انتخاب 5 فیلم اول، از آن هم سخت تر. اگر می خواستیم لیستی با عنوان "زیباترین فیلم هایی که تا به امروز ساخته شده اند" تهیه کنیم کارمان بسیار آسان تر می شد چون در آن صورت، هیچ کس با قرار دادن فیلم "در حال و هوای عشقِ" وونگ کار-وای در جایگاه نخست اعتراضی نمی کرد. یک داستان عاشقانه ی زیبا و حیرت انگیز که با عاشقانه ترین تصویربرداری کریستوفر دویل تزئین شده؛ فیلم های زیادی هستند که چشمان مان را به یک ضیافت دعوت می کنند اما این اثر، یک بزم بسیار عالی و باشکوه است. حال و هوای شهوانی و تصاویر لذت جویانه ی فیلم -همه ی لحظات دزدکی در کوچه و نگاه های پرسوز و گداز از لابه لای درهای نیمه باز- از داستان آن پیشی گرفته و به عنصر اصلی قصه گویی بدل شده است. در واقع، داستان پردازی بسیار کمرنگ است اما میزانسن های حیرت انگیز آن از لباس های تا گردن پوشیده ی مگی چونگ گرفته تا دودی که بالای سر تونی لیانگ زیر نور مستقیم کوچه ها به صورت حلقه حلقه بالا می رود مانند دود مست کننده عود تا مدت ها در ذهن باقی می ماند.
4. جدایی، 2011 (A Separation)
کلمه ی ملودرام اغلب اوقات به واژه ای تحقیرآمیز بدل می شود، اما اصغر فرهادیِ بزرگ در سال های اخیر آنرا به مسیر درستش بازگردانده؛ بیشتر از همه هم با فیلم "جدایی"، شاهکار برنده ی خرس طلایی برلین و اسکار 2012. این فیلم در مورد یک زوج ِ در آستانه ی طلاق به نام های نادر (پیمان معادی) و سیمین (لیلا حاتمی) است. اختلافشان بر سر این است که سیمین قصد دارد کشور را ترک کند اما نادر می خواهد کنار پدر بیمارش بماند. نادر، پرستاری (ساره بیات) را برای مراقبت از پدر استخدام می کند که پس از آن فیلم وارد جریانی از اتفاقات تراژیک شده که به دادگاه هم کشیده می شود. "جدایی" زمانی ساخته شد که ایران به فیلمسازانش سخت می گرفت؛ یک اثر پیچیده و بی باکانه ی بدون قهرمان یا شخصیت منفی به گونه ای که با هر یک از کاراکترها حتی در بدترین حالتشان، احساس همدردی می کنیم. فیلمی بسیار خاص و کاملاً جهانی که حاکی از تسلط فرهادی بر حرفه اش بوده و در نهایت او را به عنوان یکی از بهترین فیلمسازان جهان معرفی کرد. وجهه جهانی ای که این فیلمساز در پنج سال گذشته بدست آورده یکی از بهترین چیزهایی است که برای سینما پس از مدت زمانی طولانی، اتفاق افتاده است.
3. خاطرات قتل، 2003 (Memories Of Murder)
بونگ جون-هو از فیلم "میزبان" (The Host) گرفته تا "برف شکن" (Snowpiercer) و فیلم آتی (Okja) خودش را به عنوان یکی از مهیج ترین فیلمسازان زنده ی دنیا که ژانرها و لحن های مختلف را با بی اعتنایی تعمدی نسبت به قراردادها و قواعد موجود در هم می ریزد، به اثبات رسانده است. این موضوع نقطه ی اشتراک همه ی فیلم های اوست اما ما بازهم بر حسب اجبار، "خاطرات قتل" او ، یک درام پلیسی که مشابه چندانی ندارد را انتخاب کردیم. فیلم بر اساس یک داستان واقعی است در مورد جستجوی اولین قاتل سریالی کره توسط سه کارگاه مسئول رسیدگی به این پرونده (کیم سانگ-کیونگ، سونگ کانگ- هو و کیم روی-ها). بونگ ماهرانه، لودگی را وارد این محتوای تاریک می کند اما نبوغش (صرف نظر از نبوغش در حرکت دوربین و کادربندی که می تواند با هر کس دیگری در جهان رقابت کند) در این است که علیرغم کمدی بودن بخش عمده ای از فیلمش، همچنان رگه های عمیقی از اندوه شدید و از دست دادن نیز کاملاً قابل لمس است.
2. پنهان، 2005 (Caché)
از میان همه ی کارگردانانی که قانون "یک فیلم از هر کارگردان" در این فهرست، نوعی بی عدالتی در حق او به حساب می آید میشائیل هانکه بیش از همه متضرر شد. او با فیلم های "معلم پیانو" (The Piano Teacher)، "زمانه گرگ" (Time of the Wolf)، "روبان سفید" (The White Ribbon) و "عشق" (Amour)، بر قله ی فیلم های هنری قرن بیست یکم ایستاده است (فیلم های "روبان سفید" و "عشق" دو نخل طلای جشنواره کن را برای هانکه به ارمغان آوردند). به این ترتیب، کمی لجبازانه است که از میان همه آثار دهه اول قرن بیست و یکمِ او، و با وجود بازسازی معمایی از فیلم "بازی های مسخره" (Funny Games) (هانکه دو فیلم به نام "بازی های مسخره" در سال های 1997 و 2007 ساخته است)، ما پرابهام ترین اثر او را انتخاب کردیم. شاید در باور عموم مازوخیست به نظر بیاییم، اما در واقع، ما از میان ناخوشایندترین تجارب بصری حافظه مان، دست به این انتخاب زدیم. این است دلیل انتخاب ما: فیلم تا چند هفته همچنان درگیرمان می کند چون از جواب دادن به میلیون ها سؤالی که در ذهن مان ایجاد کرده، طفره رفته و یا اینکه هیچ یک از احساسات ناآرامی را که در ما برانگیخته، تسکین نمی دهد- فیلمی آرام و باحوصله اما ماندگار.
1. بازگشت، 2006 (Volver)
صرف نظر از شکست فیلم "خیلی هیجان زده ام" (I’m So Excited) که در طی سه دهه فیلمسازی اتفاق افتاده، همه ی ما متفق القولیم که پدرو آلمودوار بهترین هست، اینطور نیست؟ و به نظر می رسد "بازگشت" بهترینِ اثر این بهترینِ کارگردان باشد، پس این فیلم باید چیزی بیشتر از بهترین باشد. در همکاری مجدد آلمودوار با منبع الهام این روزهایش، پنه لوپه کروز و منبع الهام اولیه اش، کارمن مائورا بعد از 18 سال، شاهد درامی شلوغ و سر زنده هستیم که در آن ریموندا (کروز)، شوهرش را در حالیکه قصد تجاوز به دخترشان را داشته به قتل رسانده، به طور اتفاقی درگیر کار رستوران داری شده و در همین احوال، روح مادرش (مائورا) هم پدیدار شده است. آلمودوار با الهام از هنرپیشه های محبوبش (او عاشق بزرگ هنرپیشه های زن در عالم سینماست)، فیلمی می سازد که کس دیگری قادر به ساختن آن نیست. دلایلی که اثرش را بهترین می سازند عبارتند از: عوض کردن لحن، انسان دوستی و کمدی، زیبایی و شکوه رنگ ها و غیر قابل پیش بینی بودن طرح داستان. در ازای تنها یکی از این ویژگی هایی که بر شمردیم می توان او را بخاطر فیلم "خیلی هیجان زده ام" به طور کامل بخشید.
قطعاً تعداد زیادی از فیلم های دیگر می توانستند در این لیست قرار گیرند؛ فیلم های خارق العاده ای مانند "35 پیک رام" (35 Shots Of Rum) یا "مزاحم" (The Intruder) از کلر دنیس، "پسر" (The Son)، "بچه" (L’Enfant) و "پسری با دوچرخه" (The Kid With The Bike) از برادران داردن، "با او حرف بزن" (Talk To Her) اثر آلمودوار، "عشق" (Amour)، "رمز ناشناخته" یا کد مجهول (Code Unknown)، "معلم پیانو" (The Piano Teacher) و "روبان سفید" (The White Ribbon) از هانکه، "سه دوران" (Three Times) از هو، "بیماری گرمسیری" (Tropical Malady) یا "عمو بونمی" (Uncle Boonmee) از اپیچاتپانگ ویراستاکول.
و افسوس که جایی برای این فیلم ها نبود: "راز دانه" (Secret Of The Grain) ساخته ی عبداللطیف کشیش، "میزبان" (The Host) و "مادر" (Mother) از بونگ جون هو، "بازگشت" (The Return) و "النا" (Elena) از زویاگینتسف، "گذشته" (The Past) ساخته ی اصغر فرهادی، "شهوت، اخطار" (Lust, Caution) ساخته ی انگ لی، "همدردی با آقای انتقام" (Sympathy For Mr. Vengeance) ساخته ی پارک، "همچنان قدم زنان" (Still Walking) از کورئیدا، "پدر بچه هایم" (Father OF My Children) از میا هانسن لووه، "توکیو سوناتا" (Tokyo Sonata) از کوروساوا یا "دختر مقدس" (The Holy Girl) از لوکرسیا مارتل به اضافه ده ها فیلم دیگر از کارگردانانی که در فهرست ما معرفی شدند.
و چند فیلم دیگر از فیلمسازانی که جزء فهرست ما نبوده اند: "خاطرات موتورسیکلت" (The Motorcycle Diaries)، "کارامل" (Caramel)، "طعم دیگران" (The Taste Of Others)، "عشق سگی" (Amores Perros)، "با هم" (Together)، سین نومبر (Sin Nombre)، "هارمونی های ورکمایستر" (Werckmeister Harmonies)، "پرسپولیس" (Persepolis)، "فورس ماژور" (Force Majeure)، "روزی روزگاری در آناتولی" (Once Upon A Time In Anatolia)، "نور خاموش" (Silent Light)، "داستان کریسمس" (A Christmas Tale)، "مرگ آقای لازارسکو" (The Death Of Mr. Lazarescu)، "کشتی نوح روسی" (Russian Ark)، "امیلی" (Amelie)، "یتیم خانه" (The Orphanage)، اتنبرگ (Attenberg)، انتقام (Revanche)، "صداهای همسایه" (Neighbouring Sounds)، "سامورایی گرگ و میش" (Twilight Samurai)، "دوداس" (Devdas)، "تبعید شده" (Exiled)، "واژه نامه پلیس" (Police, Adjective)، "لبنان" (Lebanon)، (Time Out)، "لبه بهشت" (The Edge Of Heaven)، "گومورا" (Gomorrah)، "والس با بشیر" (Waltz With Bashir)، "آغوش ابلیس" (Embrace Of The Serpent)، "موستانگ" (Mustang)، "یک زندگی ساده" (A Simple Life)، "پسر سائول" (Son Of Saul).