جستجو در سایت

1396/03/15 23:39

سینه‌فیلیا و تبعات آن

سینه‌فیلیا و تبعات آن

واژه‌هایی به مثابه هیچ

هرچند دشوار و تلخ امّا باید پذیرفت که سینما –به معنای یک مدیوم بیانی، هنرِ تصاویر متحرکِ دو بعدی، موجدِ آثار کلاسیک و مدرن، و آن رسانه‌ای که در تکاملِ نسبی‌اش ادبیات، نقاشی و موسیقی نقش به سزایی داشته- رو به نابودی است. این است خبری ناگوار در آینده‌ای نزدیک؛ امّا این به معنای عدم وجود سینما در آینده نیست بلکه مقصود تغییراتی است که آیندۀ سینما به خود خواهد دید؛ سینمای امروز در تکاپوی خلق دوران تازه‌ای است، و سینمای پیشین –آنچه از نسل ما به قبل، سینمایش می‌خواندیم- با وقار از تخت حاکمیت برخاسته و پادشاهی‌اش را به سینمای معاصر واگذار کرده است. سینمای معاصر نیز –با گذشت حدود بیست سال از عمرش- هنوز نوپاست و زود است اگر انتظارِ ارائۀ یک سری الگوهای تصویری -که معرف سینمای معاصر باشد- برآورده شود؛ امّا مگر نه اینکه کیفیت بیانیِ یک هنر با استیلای جهان منتقدانِ آن هنر در ارتباطی مستقیم است؟ و می‌دانیم که –شاید- مهم‌ترین فقدان سینمای معاصر، نبودِ گسترۀ «منتقدان» سینمایی در جهان سینماست، و از این روی، چگونه می‌توان برای سینمای معاصر آینده‌ای هنری متصور شد؟

می‌گویم نبود منتقد و نوشته‌ام با آمار جهانی در تضاد است که سینمای معاصر با خیل عظیمی از نویسندگان سینمایی روبه‌رو است؛ امّا مسئله‌ام نویسندۀ حوزۀ سینما نیست بلکه مقصود، «منتقد» است؛ ذهنی که لبالب است از تاریخ هنر، روان‌شناسی و فلسفه، -و مهم‌تر- شخصی که دارای جهانی است بدیع، و صاحب اندیشه، و نه صرفاً سینمایی‌نویسِ ساختارگرا -که به طور دیکته شده- هر فیلم را با تشریح فیلم‌نامه و کارگردانی توضیح می‌دهد و موضعی نیز نسبت به اثر ابراز می‌کند. منتقد کسی است که «شکسپیر» را شناساند[1]، و «کوروساوا»[2] را به جهان سینما –و مردم- معرفی کرد؛ کسی که به واسطۀ جهانِ نخبه‌گراش، اثر را تصاحب می‌کند و به تحلیل «فُرم» می‌پردازد، و حالا سؤال: چند نویسندۀ سینماییِ موضوع‌گرا –و یا پیشرفته‌تر: ساختارگرا- می‌شناسید که نوشته‌هاش در این بیست سال اخیر موجب پیدایش یک پدیدۀ هنری/ سینمایی شده باشد؟ نه از آن نوشته‌ها که می‌گوید «دایره»ی «جعفر پناهی» یک نوآرِ ایرانی است یا «شعله» یک وسترنِ هندی است و یا «هانکه» تجسمِ واقعیتِ سینمایی است. این جملات هم موجب درخشش اثر و ارتقاء جایگاه مؤثر خواهد شد امّا باور کنید «بازه‌ای» است و مدت‌دار، و تحت تأثیر فضای ژورنالیستیِ حاکم. سایت‌ها را و مجلات و روزنامه‌ها را اگر نگاهی بیندازید، متوجه خواهید شد که چقدر نویسنده حول سینما –این مدیومِ جذابِ مردمی- می‌گردند امّا با این حساب، چطور سینمای معاصر پس از بیست سال هنوز نتوانسته به صورت تئوریک خود را در چارچوب یک «دوره» معرفی کند؟ مثالی می‌زنم: سینمای امروز –که بخش عمده‌اش را سینمای «پست‌مدرن» تشکیل داده، بیش‌تر بر متن متمرکز است تا دست‌یابی به تصاویری شناسا، و اصلاً از زاویه‌ای دیگر؛ با اتکا بر این نکته که پست‌مدرنیسم بر اصل ناپایداری استوار است، شاید تعیین الگوهای ثابت تصویری برای سینمای معاصر، کاری عبث و ناشدنی به حساب بیاید؛ امّا سؤال این است: با این حساب چگونه می‌توان به تعریف واحدی از سینمای معاصر رسید؟ بیش از بیست سال است که سینمای پست‌مدرن به طور جدی به هجو کردن مشغول است، مدرنیسم متأخر در حال دست و پا زدن با همان مفاهیم سینمای مدرن بوده و گیراییِ نئوکلاسیک آمریکایی رو به اتمام است، و روزی خواهد رسید که این دوران پایان می‌یابد. آن زمان چه خواهد شد؟ اگر به تاریخ سینما رجوع کنیم، در این دوران گذار همواره منتقدانِ سینماگر –عمدتاً منتقد/ فیلم‌ساز- راه تازه‌ای را رو به سینما گشوده‌اند؛ امّا سینمای معاصر و فقدانش در زمینۀ «منتقدِ اصیل»، امیدواریِ حلول یک «سینما»ی تغییر یافته را از ما صلب می‌کند، و از این روی، فعلاً نمی‌توان برای آیندۀ سینما، تصویری روشن را تصور کرد. تنها تغییری که می‌توان برای آیندۀ سینما متصور شد، نام‌گذاریِ دورانی تازه توسط یک «ایسم» ِ دیگر است! امّا فکر می‌کنم برای رسیدن به یک مدیومِ بیانی/تصویریِ متفاوت امّا هنری و صنعتی باید دست از این واژه‌ها برداشت و به خودِ سینما نگریست. به راستی چند اثر خیره‌کننده -در طی بیست سال اخیر- از دلِ سینمای معاصر پدید آمده؟ این تعداد اندک (کمتر از صد فیلم) را مقایسه کنید با آثار خارق‌العادۀ دهه‌های چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد. می‌بینید! مقایسه‌اش چیزی جز افسوس در بر نخواهد داشت. حالا سؤالی دیگر مطرح می‌کنم: در طی همین بیست سال گذشته چند واژه به فرهنگ لغات سینمایی افزوده شده؟ این تعداد بی‌شمار را با مجموع لغات سینمایی دهه‌های مذکور به معرض قیاس بگذارید. نتیجه‌اش می‌شود اینکه حاصل سینمای معاصر -در کنار معدود فیلم عالی و خوب- بسیار «واژه‌» بوده است؛ واژه‌هایی به مثابهِ هیچ.

در سال‌های اخیر، سینما از نظری شبیه به فلسفۀ دوران پست‌مدرن عمل کرده؛ یعنی هر چه زمان پیش رفته، به دایرۀ واژگان سینمایی افزوده شده و بسیار اصطلاحات جدید بر کتب سینمایی سیطره افکنده است؛ امّا این لغات، واژه‌ها و اصطلاحاتِ تازه، عموماً کارکرد جدی و عمیقی نداشته و تنها سر و صداست که به همراه دارند، و جریان‌های توخالی و دروغین می‌آفرینند؛ چون از دلِ سینما بیرون نیامده و از جنس مدیوم سینما نیستند، و معمولاً از طریق خوانش‌های تازه –که رویکرد فرامتنی و بینارشته‌ای داشته- راهی مطالعات سینمایی شده‌اند. همان قدر که واژه‌های مغلق و بی‌کارکردِ فلسفۀ قرن اخیر در کتاب‌های فلاسفه به وفور یافت می‌شود، سینما نیز به عنوان همه‌گیرترین مدیوم این روزگار، از این ماراتُن ژورنالیستی مصون نمانده و به قطر دایرۀ واژگانش هر روز افزوده شده است. دلایل متعددی را می‌توان یافت که موجب افراط در «لغت ‌افزایی»، رویکرد ژورنالیستی و جریان‌هایی نامرتبط با ماهیت سینما شده –و راه به مطالعات سینمایی پیدا کرده؛ امّا تصور می‌کنم یکی از دلایلش تعدد –بخوانید ازدیاد- رسانه‌هاست. رسانه‌هایی که –صرفاً- برای دیده شدن، دست به اقداماتی غیرمنتظره زده و با استفاده از اصطلاحات پرطمطراق –و عمدتاً ضد سینمایی- دربارۀ سینما مطالبی منتشر می‌کنند؛ «هیچکاک از منظر لاکان»[3]، «پرندگان و تفسیر خواب»[4]، «برشت و فون تری‌یه»[5]، «فرهادی و بودریار»[6] و ... بسیار سرفصل‌هایی که هرچند مطالعه‌شان خالی از یادگیری نیست امّا این روزها و به سبب تعدد مقالات و کتاب‌هایی از این دست، فراموش کرده‌ایم که اصل، خودِ سینماست، و فیلم خوب را برای دیده شدن و فهمیده شدن، نیازمند تکیه بر سایر هنرها و مدیوم‌ها نیست، و فیلم را باید به مثابه خود فیلم بررسی کرد که متأسفانه سینمایی‌نویسانِ این دوران تن به آن نمی‌دهند؛ زیرا بررسی فیلم به مثابه فیلم از فرط تحلیلی بودنش، خوانندۀ کمتری دارد و به شهرت نمی‌رساند نویسندۀ سینمایی را؛ بنابراین پُر شده در کتاب‌خانه‌ها، تفسیرهایی از این دست که بسیاری‌اش حتی هیچ ارتباطی با آنچه «سینما»ست ندارد؛ مقالاتی که راه به جایی نخواهد بُرد و تنها موجب سوءتفاهم نسل نو در آموختن سینما خواهد شد. در صورتی که تجلی‌گاهِ این سرفصل‌ها –که عموماً دارای بار آکادمیک بوده- دانشگاه‌هاست و کلاس‌های تخصصیِ بینارشته‌ایِ سینما و فلسفه یا سینما و روان‌شناسی؛ امّا وقتی سر از نقد فیلم درمی‌آورد، هم بار آکادمیکش را از دست می‌دهد و نیز به وجهه‌ای ژورنالیستی دست می‌یابد؛ عموماً خطرناک برای خود سینما.

باید پذیرفت که سینمای قرن بیست و یک همواره با جریان‌های ژورنالیستیِ کوتاه مدت همراه بوده و چهره‌هایی جریان ساز را به این عرصه ارائه داده که از نظر اشراف به «علم» سینما، فرسنگ‌ها با افراد برجستۀ قرن گذشته فاصله دارند. سینمای امروز، هنری است رو به کمال که در آزمون و خطاست، و هر آنچه تئوری و اصول و چارچوب وجود داشته را فتح کرده و ساز و کارش شالوده‌ای است از انواع رویکردها و نظریه‌های پیشین، و به همین علت کمتر نظریه‌پردازی را سراغ داریم که در بیست سال اخیر در مورد سینما تئوری صادر کرده باشد؛ همچنان قابل‌استفاده. در واقع دیگر تئوری‌ها نمی‌توانند راهبری سینما را بر عهده بگیرند. سینمای معاصر، رویکردی «ایکاروس»‌وار را در رسیدن به کمال برگزیده و هر بار –و در هر فیلم- به گونه‌ای متفاوت مسیر خورشید را می‌یابد. حال در کنار این آزمون و خطاها، آنچه موجب اصطکاک سینما شده، ازدیاد رسانه‌ها، رویکردهای غیرسینمایی و البته جریان‌های قلابی است که بی‌تردید در آیندۀ نزدیک تبعات بدی را به همراه خواهد داشت؛ زیرا وقتی اغلب منتقدان و تفسیرگران یک هنر رویکرد نادرستی را نسبت به تفسیر آن هنر برمی‌گزینند، و مخاطب را نشانیِ غلط می‌دهند، و دغدغه‌شان جریان سازی‌های فراسینمایی است –در جهت رسیدن به شهرت، آنچه در اذهان به «سینما» درمی‌آید، به طور کامل سینما نیست و اساساً مورد سوءتعبیر قرار می‌گیرد. یکی از این جریان‌‌ها، «سینه‌فیلیا[7]»ست.

قبل از هر چیز توضیح می‌دهم که منظورم از «سینه‌فیل» در این مقاله تنها معنای تحت‌اللفظی‌اش نیست بلکه «سینه‌فیل» در این روزگار غالباً به «عشق ِ فیلم‌های برخاسته از مطبوعات» می‌گویند که عموماً «ریویوو»نویس هستند. همان طور که «جاناتان رزنبام» در کتاب «خداحافظ سینما، سلام سینه‌فیلیا» به این نکته اشاره می‌کند که امروزه «سینه‌فیل» به اشخاصی گفته می‌شود که به جز بحث علاقه و شیفتگی به این حوزه، دست به قلم هستند؛ بنابراین مقصود از «سینه‌فیل» دقیقاً همانی است که در این چند سال از آن استفاده می‌شود، ضمن آنکه شخصی مثل «رزنبام» و یا نویسندۀ دیگری چون «آدرین مارتین» و چندی دیگر استثناء هستند؛ یعنی «ریویوو»نویس نبوده و در کسوت یک تئورسین قرار گرفته و ادعای تئوریک نویسی دارند، و سینما را –بر خلاف اغلب «سینه‌فیل»های «ریویوو»نویس- با دو شصت ارزیابی نمی‌کنند؛ حال آنکه گاهی شرافتِ به زبان آوردن کلمات سطح پایین –چون Funny- دربارۀ سینما بیش‌تر است از شبهِ تئوریک نویسی و تفکراتی که راه به جایی نخواهد بُرد و صرفاً موجب شناساندن و به شهرت رساندنِ دوره‌ایِ نویسنده است.

در اجتماع سینمایی، «سینه‌فیل»ها را «عشق ِ فیلم» می‌خوانند که عموماً اشخاصی هستند برخاسته از مطبوعات و با شیفتگی خاص –در قالب یک «ریویوو»- در مورد فیلم‌ها اظهارنظر می‌کنند. تا اینجای کار که مشکلی وجود نخواهد داشت چون قطعاً سینما به «سینه‌فیل»های «ریویوو»نویس نیاز دارد؛ زیرا نویسندگانِ موج «سینه‌فیلیا» نسبت به سینما رویکردی ژورنالیستی دارند و برای «مردم» -در بخش‌هایی از صفحات روزنامه‌ها یا برخی از مجلات- معرفی فیلم می‌نویسند و از طریق همین رویکرد ژورنالیستی است که می‌توان «مردم» را به سالن سینما هدایت کرد. برای مثال به نوشته‌های نویسندگان در جشنواره‌ای مثل «کَن» رجوع کنید که چطور می‌توانند مزخرف‌ترین فیلم‌ها را طوری با آب و تاب تعریف کنند و از کاه، کوهی عظیم متصور شوند که پخش‌کنندگان را به پخش آثار گمنام ترغیب کنند؛ این یک استعداد است و از ذوق و شیفتگی نویسنده‌اش نشأت می‌کند، و در زمان اکران فیلم‌هاست که این استعداد به وسوسۀ «مردم» برای تماشای آثار می‌انجامد. بر واژۀ مردم متمرکز شدم چون دربارۀ تعداد زیادی می‌گویم؛ همان مردمی که لزوماً سینما شناس نیستند و سینما برایشان یک تفریح صرف است و از طریق تبلیغات و فضای حاکم، فیلمی را برمی‌گزینند و راهی سالن سینما می‌شوند، و این «مردم»، حتی مخاطبان کمی خاص نیستند؛ مردمی عادی با ویژگی‌هایی معمولی، و این یعنی، «ریویوو»نویس، تنها سینما-نویسی است که مخاطبش این خیل عظیم است، چون «ریویوو»ها حول قصه می‌گردند و حواشی فیلم‌ها؛ چیزهایی که برای «مردم» جذاب است. برای «ریویوو»نویس مهم نیست که ساختار فیلم‌نامۀ «سرگیجه» دارای چه ساز و کاری است و فرمِ فیلم «هیچکاک» چگونه فُرمی است، بلکه چیزی که برایش حائز اهمیت است، قصۀ رازآلودِ «مادلن» و «اسکاتی» است و عشق «اسکاتی» به «جودی»، و همین داستان عجیب –اگر با ذوق یک «ریویوو»نویس به رشتۀ تحریر دربیاید- می‌تواند مخاطبان زیادی را به سینما سرازیر کند، و «ریویوو»نویس‌ها عمدتاً «سینه‌فیل» هستند؛ زیرا نگاه‌شان تقلیل‌گراست نسبت به نگاه یک منتقد سینمایی، و برای «مردم» می‌نویسند، و اغلب نیز حول ِ «سینمای صنعت» (سینمای مردم‌پسند) به تحقیق و مطالعه می‌پردازند و بازدهی این مطالعه در یک «ریویوو» درباره «مرد آهنی»، «اَوِنجرز»[8] یا در بهترین حالت درباره «فهرست شیندلر» و «گاو خشمگین» و «مظنونین همیشگی» خلاصه می‌شود. در واقع هر مجله‌ای به دو یا چند «سینه‌فیل» برای پرداخت ِ عامیانه به سینمای صنعتی نیاز دارد. قطعاً هر مقوله‌ای در سینما قابلیت مباحثه و تحقیق تخصصی را دارد امّا منظورم از پرداخت ِ عامیانه به سینمای صنعتی، متونی است که برای جمع‌آوری تماشاگر در سالن‌های سینما نوشته می‌شود و ادامه دهندۀ راه ِ تبلیغات ِ تلویزیونی است.

باید گفت که موج «سینه‌فیلیا» در گذشته جایگاه محترمی را از آن خود کرده بود تا نئوکلاسیک‌ها، و فیلم‌های اروپاییِ جشنواره‌ای، و آثار اگزوتیکِ آسیایی توسط مطبوعات، مخاطبان خود را پیدا کند. مثلاً اگر یک منتقد اصیل، متنی دربارۀ «تخته‌سیاه»ِ سمیرا مخملباف می‌نوشت، شالودۀ نوشته‌اش چیزی جز اشاره به «بدویت» و موضعش به جز «رخوت انگیز» قلمداد کردن فیلم نبود؛ امّا یک «سینه‌فیل»ِ «ریویوو»نویس –در دوران نمایش فیلم مخملباف در جشنواره‌ای اروپایی- نوشت: a Voice of Iran، و این یعنی تماشاگران را ترغیب کرد برای دیدن تصاویری از «ایران»؛ حال آنکه فیلم اگزوتیکِ «تخته‌سیاه» نه تنها هیچ ارتباطی با «ایران» ندارد بلکه صحنه‌هاش آن‌قدر غیر باور است که ارتباط چندانی هم با یک روستاییِ ایرانی برقرار نخواهد کرد؛ امّا شکایتی نیست که این نگاه زردِ عمدۀ «ریویوو»نویسانِ «سینه‌فیل» است.

مشکل امّا از جایی آغاز شد که جریان یا موج «سینه‌فیلیا» در تمام مجلات و روزنامه‌ها رخنه کرد و جایگاه منتقد فیلم را به دست آورد. هرچند این پیامد یکی از دلایلش گرایش مخاطب عامِ سینما به سمت «سینه‌فیلیا» و نوشته‌هایشان است و دلیلش واضح: اظهارنظرهای سادۀ «ریویوو»نویس‌ها -متناسب با سوادِ سینماییِ اندکشان- نسبت به فیلم‌ها، و دیگر تصاحب جایگاه منتقدان توسط بخشی اندک از «سینه‌فیل»ها که ادعای نظریه‌پردازی داشته و از طریق مباحثی غیرعلمی –و ژورنالیستی- خود را منتقد خواندند، و در صدد کشف سینماهای کمتر شناخته شده برآمدند؛ امّا از آن‌جا که «سینه‌فیل» بودند (و هستند)، شیفتگی‌شان به «دیدنِ صرف» و ذوق ناشی از کشف تصاویری بدیع، موجب معرفی سینماهای –عمدتاً اگزوتیک- در جهان شد، و آن‌ها را به شهرت رساند. برای مثال اگر فیلم‌های «جعفر پناهی»، «بهمن قبادی»، «سامان سالور» و بسیار اگزوتیک‌سازان در ایران نمایش داده شود، اولاً مردم رغبتی به تماشای این آثار نشان نمی‌دهند و ثانیاً این حجم از واقعیت‌نمایی را پس می‌زنند امّا شخصی چون «جاناتان رزنبام» چه ستایش‌ها دربارۀ این آثار که نمی‌کند!

با تحول نسبی سینما در دهه‌های پنجاه و شصت و هفتاد، فیلم‌های هنری –که پیش‌تر آزمون خود را در مکاتب آوانگارد سینمایی پس داده بودند- به سالن‌های نمایش دست یافته و مخاطبان زیادی را جذب کردند، و طبیعتاً نیز مخاطب این نوع آثار برای دریافت دقیق‌ترِ فیلم به منتقد فیلم نیاز داشت، و چه کسی است که نداند اکثر منتقدان سخت‌نویس هستند و رسانه‌شان مربوط به اقلیتی خاص؟ از این روی، گرایش مردمِ سینمارو به سمت «سینه‌فیل»های روزنامه‌نگار رفته‌رفته بیش‌تر شد تا جایی که امروز، مطبوعات و کتب سینمایی به دست «سینه‎‌فیل»ها اُفتاده، و مسئلۀ ناگوارتر این که اذهان دانشجویان سینما و سینمادوستان نیز توسط «سینه‌فیل»های شبهِ منتقد راهبری می‌شود. اگر کتابی تحلیلی و تخصصی از منتقدی خاص هم منتشر شود، خوانندگان کمی را به سمت خود جذب می‌کند. می‌گویم «سینه‌فیل»‌ها مطبوعات سینمایی را صاحب شده‌اند و مثالی بسیار ساده خواهم زد: همواره تصور می‌کنم احمقانه‌ترین موضوعی که این سال‌ها دست‌مایۀ تفسیر قرار گرفته، نقد و تحلیل «بلاک‌باستر»هاست؛ امّا کافی است یکی از مجلات ایرانی یا خارجی را باز کنید و با نوشته‌ای تحلیل‌گونه مواجه نشوید مثلاً دربارۀ آخرین کار «ماروِل»[9]! حتّی وقتی سری به قسمت مطالعات سینمایی کتاب‌فروشی‌ها بزنید با کتاب‌هایی قطور روبه‌رو خواهید شد مثلاً دربارۀ سه‌گانۀ «مدمکس». در صورتی که تحلیل جامعه‌شناختی «بلاک‌باستر»ها یک نظریۀ فیلمِ عامه‌پسند می‌طلبد –که «جووان هالووز» و «مارک یانکویچ» زحمتش را کشیده‌اند- و یک تحقیق مفصل دربارۀ مخاطب‌شناسی، اسطوره‌شناسی و سیری در متون؛ امّا نقد یک «بلاک‌باستر» واقعاً کاری است عبث و بیهوده! «سینه‌فیل»ِ منتقدنما در مواجهه با «زن شگفت‌انگیز» چه خواهد نوشت؟ اینکه فیلم اساساً دربارۀ زنان نیست؟ اینکه داعیه‌دار فمینیسم است امّا در واقع ضد زن جلوه می‌کند؟ اینکه صحنه‌های اکشنِ بیش از حد، موجب پرش حواس از داستان اصلی می‌شود؟ این جملات که نمونه‌اش را در نقد فارسی و انگلیسی خوانده‌ام، فاجعه است چون نویسنده از اساس ساز و کار «بلاک‌باستر» را نشناخته است. در صورتی که یک منتقد به دلیل کسب سواد کافی در حوزه‌های مختلف (روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و ...) خوب می‌داند که طرف حساب قلمش، یک فیلم سرگرم‌کنندۀ صرف نیست مگر آنکه در تاریخ سینما فیلم مهمی باشد: مثل واپسین قسمت «مدمکس» -جادۀ خشم- که پایش را از جایگاه سرگرم‌کنندۀ میان‌مایه‌اش فراتر گذاشت به سمت جشنواره‌های آرتیستیک روی آورد، و می‌گویم سینمای معاصر مملو از «سینه‌فیل‌»های منتقدنماست؛ زیرا زمانی که «مدمکس: جادۀ خشم» رهسپار جشنواره‌های اروپایی شد، اکثر «سینه‌فیل»ها این فیلم را در لیست بهترین فیلم‌های سال قرار دادند! فاجعه است، نه؟

یک منتقد با پشتوانه‌ی «سینه‌-آکادمیک» و با تکیه بر جهان برآمده از دیدن و خواندن و بعد، زندگی کردن‌اش به نقد می‌پردازد و یک «سینه‌فیل» با ذوقِ حاصل از فیلم دیدن، و نوع فیلم هم برایش چندان اهمیتی ندارد زیرا مسئله شوق دیدن فیلم است، و نه تماشای «چه»! (چه رسد به بررسی «فرم») حال سؤالی مطرح می‌کنم: کدام یک از نوشته‌های این دو طیف می‌تواند برای یک سینماگر، سینمادوست یا دانشجوی سینما مؤثر واقع شود؟ نوشته‌ای که دارای بار علمی است و به تبع تخریب‌گرِ سازنده یا نوشته‌ای یا تخریبی یا ستایش‌کننده، بدون پشتوانۀ علمیِ سینما؟ مشکل از جایگاه‌های اشتباه است. یک «سینه‌فیل»ِ «ریویوو»نویس اگر بخواهد درباره فیلم‌هایی نظیر «آقای هیچ‌کس»، «دو عاشق»، «یک جدایی»[10] و «به سوی شگفتی»[11] بنویسد در بهترین حالت می‌تواند به قصه، موضوع یا نوع روایت فیلم اشاره کند که این اشارات هم با پشتوانه جذابیتی که برای او داشته است نوشته شده است و یک «سینه‌فیل»ِ نظریه‌پرداز –همان‌طور که پیش‌تر در مطبوعات سینمایی نوشته شده- دربارۀ این فیلم‌ها از سایر مدیوم‌ها وام می‌گیرد و مثلاً دربارۀ «دو عاشق» می‌نویسد امّا تمرکزش بر «داستایفسکی» است، «یک جدایی» را با جامعه‌شناسی درهم می‌آمیزد و یک بیانیۀ سیاسی منتشر می‌کند و ... وگرنه کدام «سینه‌فیل» را می‌شناسید که در مطلبش به تأثیرات پست‌مدرنیسم در درام ِ «آقای هیچ‌کس»، مفهوم «تخصیص»[12] در درام ِ «دو عاشق» و نقطه عطف پنهان در درام ِ «یک جدایی» اشاره کرده باشد؟ شبهِ نقد مشهوری که بر «یک جدایی» نوشته شده، حول این موضوع می‌گردد که «بابک کریمی» در نقش یک قاضیِ ایرانی چه اختیارات گسترده‌ای دارد و دادگستری در ایران چگونه است! نابخردانه‌ترین فکری که پس از پایان فیلم به ذهن می‌رسد، بررسی دادگستریِ ایران با تماشای فیلم «یک جدایی» است، و خب «سینه‌فیل» به دلیل رویکرد ژورنالیستی‌اش ناگزیر به این مسائل می‌پردازد و به نام نقد، منتشرش می‌کند. آنالیز ِ فیلم تنها از دست منتقد برمی‌آید امّا در این روزگار مردم به سمت «سینه‌فیل»ها هجوم آورده‌اند و به منتقدان واقعی چندان اهمیتی داده نمی‌شود. ناگفته نیز نماند که استقبال عموم از نوشته‌های «سینه‌فیل»ها، دلایل متعددی دارد و علتی که در این مقاله مطرح شد، دغدغۀ خودِ نگارنده است و باقی دلایل اجتماعی و فرهنگی‌اش برای نگارنده در اولویت نیست.

مثالی دیگر می‌زنم. اگر یک «سینه‌فیل» درباره فیلم «شورش بی‌دلیل» (نیکولاس ری) اظهارنظر کند، شالوده‌ی تمام نوشته‌هایش در جملاتی مثل «دغدغه‌های جوانان عصر جدید»، «عدم پذیرش تغییرات اجتماعی نسل پیشین» و «درک نشدن جوانان مدرن توسط گذشتگان» خلاصه می‌شود؛ برای صحت حرفم می‌توانید اغلب «ریویوو»های فیلم «شورش بی‌دلیل» را بخوانید تا به این دو جمله‌ی معروف به وفور بر بخورید. امّا یک منتقد در مواجهه با این فیلم هیچ‌گاه از چنین الفاظی استفاده نمی‌کند و دلیل اصلی‌اش هم این است که چطور یک «ملودرام»ِ سرگرم‌کننده می‌تواند بیانگر دغدغه‌های یک نسل باشد؟ و چطور ممکن است مسئله‌ای چنان مهم در چنین ژانری –پُر آب و تاب و غالباً ترحم طلب- مطرح شده باشد؟ 

به هیچ عنوان قصد تخریب جایگاه قشری را ندارم بلکه مقصود، یادآوری جایگاهی است که روزگاری بدون چالش خاصی به کار خود می‌پرداخت امّا امروز، چنین نیست و این می‌تواند تبعات بدی را داشته باشد. نباید فراموش کنیم که اگر تیغ ِ نقد ِ منتقد –به مفهوم درست کلمه- نبود حتّی آثار «شکسپیر» هم در جایگاهی متفاوت‌تر از زمان حال قرار داشت، و باید دانست که جامعه‌ای بدون منتقد هنر، از فقدان هنر رنج خواهد بُرد، شاید از این روست که تعداد آثار خوب سینمای معاصر، نسبت به فجایع سینمایی، قطره‌ای است به دریا. ضمن اینکه این فجایع سینمایی نه تنها برای یک «سینه‌فیل» فاجعه قلمداد نمی‌شود بلکه چند سالی هست که در صددِ بر صدر نشاندن فاجعه‌سازان در کسوت یک فیلم‌ساز مهم برآمده‌اند و البته بسیار هم موفق بوده‌اند: «نولان» و «تارانتینو» دستآورد «سینه‌فیلیا»ست!


لذت در برابر زجر

در زمان اکران فیلم «مد مکس: جاده خشم» بسیاری از «سینه‌فیل»ها که این روزها در جایگاه منتقدان نشسته‌اند شیفته‌ی بزن و بکوب‌های فیلم شدند تا جایی که در کمتر لیستی از بهترین‌های سال 2015، نامی از «مد مکس» به چشم نمی‌خورد. در این زمان ضدیادداشتی نوشته بودم با عنوان «آبروی از دست رفته بلاک باسترها»[13] که هیچ مجلۀ خارجی‌ای حاضر به چاپ آن نبود؛ امّا نکته جالبی از این قضیه دست‌گیرم شد. پس از ارسال مطلب به یکی از مجلات آمریکایی، ایمیلی از سردبیر مجله دریافت کردم که میان موج موافقان «مد مکس»، اگر نقدی منفی درباره‌اش چاپ شود، از طرف موافقان فیلم (سینه‌فیل‌ها) مورد تمسخر واقع می‌شود. حرف آن سردبیر پر بی‌راه هم نبود؛ وقتی «آدرین مارتین» (از معروف‌ترین سینه‌فیل‌ها) درباره سه‌گانه‌ی «مد مکس» کتاب می‌نویسد[14] و در طول کتاب ِ قطورش تنها شیفتگی ِ یک سینمادوست به مخاطبش القا می‌شود، موضع‌گیری منفی برای چهارمین و مهم‌ترین قسمت «مد مکس» نوعی گناه به حساب می‌آید. «سینه‌فیل»ها این روزها قلمروی محکمی به دست آورده‌اند و درباره همه چیز می‌نویسند. امّا این اظهارنظرهای همه‌گیر دیگر برای منتقدان لو رفته است؛ وقتی یک «سینه‌فیل» در مواجهه با «توئین پیکز» همان قدر مبهوت است که در مواجهه با «برگشت ناپذیر» و در هر دو حالت از واژه‌هایی مثل «باحال» استفاده می‌کند، باید به سوادش شک کرد. «سینه‌فیل»ها در ایران نیز به وفور دیده می‌شوند و کافی است تا روزنامه و مجلات را ورق بزنید تا با شماری از نام‌های ناآشنا مواجه شوید که همۀ آن‌ها در یک چیز مشترک‌اند: «عشق ِ فیلم» بودن. «سینه‌فیل»ها دغدغه‌ی فرهنگ ندارند و تنها با رویکرد لذت به سینما نگاه می‌کنند. نه برایشان خطر «اگزوتیسم» اهمیت دارد و نه می‌توانند اندیشه‌ی فیلم‌ساز را از اثرش استخراج کنند. به همین خاطر در «ریویوو»های خارجی با موج مثبتی از موافقان «بهمن قبادی» و «جعفر پناهی» و «ابوالفضل جلیلی» مواجه می‌شویم؛ درحالی‌که شاید اکثر آثار این فیلم‌سازان از شدت ضعیف بودن قابل نقد هم نباشند امّا یک «سینه‌فیل» در بهترین مجلات سینمایی با برچسب ِ منتقد، از آن‌ها دفاع می‌کند زیرا برایش جذاب است وقتی روی پرده عریض، کودکی را می‌بیند که در مرز کردستان عراق، جنس قاچاق می‌کند یا دختری که در ایران خودش را شبیه به یک پسر می‌کند تا بتواند برای تماشای مسابقۀ فوتبال وارد ورزشگاه شود؛ در واقع برایش «باحال» است و ظاهراً همین برای سینمای معاصر کافی است! درحالی‌که یک منتقد بر این باور است که سوژه اهمیت ندارد و مهم چگونگی پرداخت به سوژه است. منتقدان همواره راه را برای ثبتِ یک فرم جدید سینمایی فراهم کرده‌اند. شاید اگر دفاع ِ «ساریس»[15] از سه‌گانۀ «فون تری‌یه» نبود، او با چنین اعتماد به نفسی دست به ساخت «نیمفومنیاک» نمی‌زد و اگر مطالب «ایبرت» درباره جهان ِ «فاسبیندر» نوشته نمی‌شد، آثار «فاسبیندر» اینقدر مهم تلقی نمی‌شد، و اگر مقالۀ مشهور «پالین کیل» دربارۀ «آگراندیسمان» نگاشته نمی‌شد... امّا در مطالعۀ نوشتار «سینه‌فیل»ها تنها می‌توان درجا زدن و لذت بردن را یافت. موضع‌گیری آن‌ها دربارۀ «بلا تار» همان‌قدر خام‌دستانه است که دربارۀ «جورج میلر»!

اینک در سال 2018 منتقدان رفته‌رفته از مجلات جدی سینمایی حذف می‌شوند و جایشان را در بهترین حالت عاشقان سینما می‌گیرند که نه در جایگاهی علمی هستند که ایرادهای اثر را استخراج کنند و نه قادر به تحلیل‌اند و چنین است که حتی در کشور خودمان، نقد دیگر اثر خود را از دست داده است و سینما به دست «سینه‌فیل»های افراطی اُفتاده است. فکر می‌کنم نسبت لذتی که یک «سینه‌فیل» از فیلم دیدن می‌برد را یک «منتقد» نخواهد برد و شاید تا حدی فیلم دیدن برای یک منتقد کاری بس دشوار باشد؛ زیرا برای درک ِ درست اجزای یک فیلم، بهتر است که عنصر لذت را از ذهن حذف کنیم تا درست بتوانیم یک فیلم را آنالیز کنیم. اتفاقاً پس از آنالیز است که اگر فیلم، یک اثر اصیل باشد، لذت ِ دیدار نخست به چشم می‌رسد و شوق دوباره دیدنش را نیز می‌توان احساس کرد و اگر چنین نباشد، لذتی نیز برای منتقد وجود نخواهد داشت. به همین خاطر هم هست که فیلم دیدن در دیدار نخست می‌تواند برای یک منتقد حتّی زجرآور هم باشد. امّا برای «سینه‌فیل»ها، لذت دیدن یک فیلم –درحالی‌که توانایی آنالیز آن را ندارند- لذتی سطحی است و ممکن است حتّی پشتوانه این لذت، «ابهام» باشد. «سینه‌فیل»ها از سطح یک فیلم لذت می‌برند و برای همین است که این لذت می‌تواند در دیدن آثار جان‌فرسای «اریک رومر» و آثار دم دستی «جورج میلر» برابری کند امّا یک منتقد از «فرم» فیلم لذت خواهد برد؛ یعنی اجزای ساختمان اثر را بررسی و «فرم» به بار نشسته را استخراج می‌کند، به محتوای اثر می‌رسد و بعد با توسل به ناخودآگاه –و جهان برخاسته از زیست خود- اثر را تحلیل می‌کند، و به تبع از طریق این راه –اگر فیلم، فیلم باشد- لذت هم خواهد بُرد. این لذتِ خودآگاهانه در برابر زجری است که منتقد ناخودآگاه متحمل می‌شود و از این روی، نقد برای منتقد، هم ابژکتیو است و هم ذهنی و درونی. به راستی یک «سینه‌فیل» در حین نگارش یک «نقد» این حالت دگردیس را تجربه خواهد کرد؟


منابع

1. Goodbye Cinema, Hello Cinephilia: Film Culture in Transition by Jonathan Rosenbaum

2. «دگرگونی‌های سینما» (چهره‌ در حال تغییر سینه‌فیلیای جهان) نوشتۀ «جاناتان رُزنبام» و «ادرین مارتین»

3. «نظریه فیلم عامه‌پسند» نوشتۀ «جووان هالووز» و «مارک یانکویچ»

    

[1] اشاره به «جان میلتون»


[2] اشاره به اقدامات کایه دو سینما در زمینۀ معرفی فیلم‌سازان مؤلف دنیا


[3] Everything You Always Wanted to Know About Lacan... But Were Afraid to Ask Hitchcock (Slavoj Žižek)


[4] What is the Freudian interpretation of “The Birds”? (Jeff Saporito)


[5] Politics as Form in Lars Von Trier: A Post-Brechtian Reading (Angelos Koutsourakis)


[6] فرهادی و سینمای پرسش (اسدلله غلامعلی)


[7] Cinephilia


[8] Avengers (انتقام جویان)


[9] Marvel Cinematic Universe


[10] A Separation


[11] To the Wonder


[12] Appropriation


[13] Lost Honor of Blockbusters


[14] The Mad Max Movies (Adrian Martin)


[15] Andrew Sarris