کهنه و تکراری

مهدی صباغ زاده فیلمسازی قدیمی است که چند سالی دست از ساخت فیلم کشیده بود و «خانه کاغذی» فیلمی ست که پس از چند سال کم کاری از وی به اکران عمومی درآمده است.
فیلم، زندگی یک پدر و دختر ژورنالیست با بازی پرویز پرستویی و تینا پاکروان را به تصویر می کشد و درواقع قرار است به منزله ی ادای دینی باشد نسبت به این قشر. آنچه حاصل این ادای دین بوده است، اثری ست به شدت دم دستی و باورناپذیر؛ چه برای قشر خاصی که مدنظر فیلمساز بوده و چه حتی برای آنهایی که شاید در زندگی شان یک دوست و آشنای ژورنالیست هم نداشته اند.
نمی دانم از کجا شروع کنم زیرا فیلم اشکالات متعددی دارد. شاید اولین و قابل بحث ترین لطمات از سوی فیلمنامه ی اثر به آن وارد شده باشد. فیلمنامه در وهله اول موقعیت های درام را به درستی در خود جای نداده است. نقاط ابهام فیلمنامه متعددند. اطلاعاتی که از گذشته و حال شخصیت ها به ما داده می شوند ناقص اند و بسیاری از مسائل فیلم از جمله بازنشستگی خودخواسته ی پدر، گاردش نسبت به روزنامه های امروزی تر، رابطه عاشقانه اش با مینو (ستاره اسکندری) و ... بیشتر شبیه به اداهای روشنفکرانه ای شده اند که البته فضای چنین فیلمی آنها را ایجاب می کند اما متاسفانه بی آن که بتوانند به پرسش هایی که به جهت نقصانهای اطلاعات کاشته شده، در ذهن مخاطب شکل می گیرند پاسخ دهند. به باور من، بحران اصلی درام می بایست مسئله افشاگری های پدر و دختر در رابطه با پرونده هایی باشد که آنها را درگیر نموده اند اما جنبه های رمانتیک کار بر آنها سنگینی می کند و در نتیجه بخش های عاشقانه که احتمالاً قرار بوده به عنوان داستان فرعی درام در نظر گرفته شوند، ناخواسته بسیار پررنگ تر و مهم تر از خط و پیرنگ اصلی فیلمنامه شده اند. دست کم اگر این بخش های رمانتیک می توانستند ملموس و قابل درک باشند و تا این حد گنگ و کلیشه ای از آب درنیامده بودند می شد آنها را به عنوان محاسن فیلم بشمار آورد اما صباغ زاده که اتفاقاً همواره در آثار خود به عنصر "عشق" توجه داشته است این بار هرگز موفق نمی شود رابطه ی عاشقانه درستی برای مینو و امیرعلی تعریف کند. حتی به باور من در مرحله اجرا و انتخاب بازیگر نیز ستاره اسکندری به لحاظ سن و سال نمی تواند گزینه خوبی برای بازنمایی و مرور گذشته امیرعلی باشد و بهتر آن بود که بازیگری هم سن و سال پرستویی برای ایفای این نقش انتخاب می شد نه بازیگری که تقریباً هم سن و سال تینا پاکروان (یعنی بازیگر نقش فرزند پرستویی) است.
دیالوگ ها از دیگر بخش های مشکل آفرین کارند. دیالوگ ها به ثقیل ترین شکل ممکن نوشته شده اند. دیالوگ هایی کتابی و از مدافتاده که به هیچ وجه در دهان نمی چرخند. جنس دعواهای کلامی پدر و دختر، شیوه ی ابراز عشق کردن سعید (علیرضا کمالی) به سارا و حتی نوع ارتباط کلامی امیرعلی با تورج (حسین پاکدل) به غایت باورناپذیر و تکراری اند.
قرار بوده است فیلم نوستالژیک باشد و این مسئله را می توان از عینی ترین وجه آن یعنی طراحی صحنه دریافت نمود. اشیای قدیمی، خانه قدیمی، اتومبیل پژوی قدیمی و از کار افتاده، کتابهای قدیمی، کتابخانه قدیمی همه و همه نشانه هایی هستند که در فیلم کاشته شده اند تا به دنیای سنتی و غوطه وری امیرعلی در گذشته هویت ببخشند اما همه ی این ها نیز در سطح مانده اند و جنبه کارکردی در فیلم ندارند. مثلاً قدیمی بودن خانه امیرعلی و خراب و کهنه بودن وسایل زندگی او، به هیچ وجه از جنبه تکامل ابعاد درونی شخصیت او کارکردی ندارند و این باعث می شود همه چیز در فیلم بیش تر شبیه به ادا و پزهای روشنفکرانه ای باقی بماند که قصد دارند به هر ضرب و زوری به مخاطب حالی کنند که شخصیت اصلی فیلم ، یک ژورنالیست قدیمی ست که در دنیای گذشته خود باقی مانده، همسرش او را ترک کرده، عشقی داشته که او را از دست داده و دختری دارد که به نحوی گذشته اوست و حالا در تقابل با او. اما این اتفاق رخ نمی دهد.
سکانس های فیلم در برخی موارد بی دلیل طولانی می شوند و حجم انبوه دیالوگ ها بدون هیچ گونه تغییری در زاویه و مکان دوربین و یا تغییر در فیگور و محل ایستایی بازیگران کار را به شدت بی کشش کرده است. به شخصه با فیلم پردیالوگ مشکلی ندارم اما باید برای پرهیز از کسالت بار شدن چنین سکانس هایی تمهیداتی نیز اندیشیده شوند که صباغ زاده از ارائه ی آنها صرف نظر کرده است.
حالا که به مرحله اجرا اشاره کردم خوب است این مبحث را کمی گسترش دهم. بازیگران فیلم به شکل غیرقابل باوری اغراق آمیز بازی می کنند. شیوه دیالوگ گویی پرویز پرستویی نه متناسب با فضای فیلم است و نه به مذاق تماشاگر خوش می آید. این شیوه از بازی، شاید در بطن فیلم های ابراهیم حاتمی کیا خوش بنشیند اما در این فیلم جواب نداده است. نمی توان خرده ای به پرستویی گرفت. همانقدر که مخاطب نسبت به جزییات شخصیتی کاراکترهای فیلم گنگ و بی اطلاع می ماند، احتمالاً بازیگران نیز چوب همین مسئله را خورده اند و بنابراین انفعال و استیصالی قابل مشاهده در بازی همه آنها دیده می شود. دیالوگ های تینا پاکروان بسیار بد هستند اما بازی او از بازی دیگر بازیگران فیلم تنها اندکی بهتر است. در مقابل بازی ستاره اسکندری تصنعی ست. نحوه عشق ورزی او به امیرعلی در بازی اش به اگزجره آمیزترین شکل ممکن خودمی نماید و رفتار او مانند دختر چهارده ساله ایست که تازه دارد طعم عشق را می چشد. اسکندری بازیگر توانمندی ست و گمان می کنم اشکال کار باز هم به همان گنگی فیلمنامه در تعریف و هویت بخشیدن به شخصیت های اصلی اش باز می گردد. در ضمن همان طور که پیش تر نیز اذعان داشتم، انتخاب اسکندری به عنوان بازیگر نقش مقابل پرویز پرستویی که گذشته مشترکی را با او تجربه کرده است هرگز انتخاب هوشمندانه ای نیست.
کار، به طور کلی کهنه است. منظور از کهنگی، فضای قدیمی و دلمردگی شخصیت اصلی آن نیست. بسیاری از کنش های شخصیت ها و عناصر بصری کار تکراری و قابل پیش بینی اند. به عنوان مثال سیلی خوردن سارا توسط امیرعلی طی مشاجره شان کاملاً قابل پیش بینی است و شکستن کاسه آش نیز به همان اندازه ... پایان فیلم را تقریباً از همان نقطه تحول امیرعلی می شود پیش بینی کرد. صحنه هایی مثل صحنه خواب دیدن امیرعلی رنگ و بوی کهنگی دارند و اگر به منظور ایجاد تعلیق و اضطراب در کار گنجانده شده اند باید اعتراف کنم که کوچکترین تعلیقی ایجاد نمی کنند.
فیلم مخاطب را "درگیر" نمی کند و این اتفاق بدی است؛ خصوصاً با توجه به تم سیاسی که عموماً باید قادر به درگیر کردن ذهن مخاطب باشد و او را به تأمل وادارد.
قطعاً هسته ی مرکزی و ایده ی اولیه فیلمنامه جالب و قابل دفاع است و حتی نمونه اش را در سینمای ایران کمتر داشته ایم، اما متأسفانه فیلمنامه در پرداخت و اجرا با اشکالات متعددی رو به روست که به هیچ وجه نمی توان آنها را نادیده گرفت زیرا نتیجه، فیلمی ضعیف، بی کشش و مبالغه آمیز است که از کارگردان پیشکسوتی چون مهدی صباغ زاده بعید به نظر می رسد.
به باور من به دلیل فقدان چنین موضوعاتی در سینمای ایران، خوب است فیلمسازان ما به این گونه از فیلم ها در سینمای غرب، خصوصاً هالیوود بیشتر توجه کنند تا بتوانند ریزه کاری ها و ظرایف بیشتری را در آن لحاظ داشته و کار به جای سبک واقعگرایانه به ملودرام تبدیل نشود.
یکی از آخرین و برترین فیلمهای این ژانر که در سینماهای امریکا روی پرده است، فیلم «The post» به کارگردانی استیون اسپیلبرگ می باشد.