جستجو در سایت

1396/10/28 00:00

چند تا بخیه خوردی؟

چند تا بخیه خوردی؟

 

در مورد «سد معبر» دو قطعیت وجود دارد: یکی از بهترین فیلم‌های جشنواره فجر سال 95 بود، اما نقص‌هایی اساسی داشت. محسن قرایی در دومین تجربه فیلم بلندش با همکاری سعید روستایی به‌عنوان نویسنده فیلمی را ساخته که در تدوین سرگیجه‌آور و در فیلمنامه پر از حفره‌های ریز است.
گرچه «سد معبر» فیلمنامه‌ای بسیار مستحکم‌تر از «ابد و یک روز» دارد و گامی مبارک و رو به جلو به حساب می‌آید، اما شیفتگی مفرط سعید روستایی به «جار و جنجال» به‌عنوان عنصر مفصلی درام، هنوز هم فیلم را در بسیاری از جاها به کلافگی می‌کشاند.


دستِ سنگین نویسنده

اگر تمام داستان را به دو بخش «خانواده و خرید کامیون» و «محل کار و گوشی موبایل» تقسیم کنیم، این دو بخش در شخصیتی که بازیگرش نادر فلاح است، به هم گره خورده و توانایی حرکت به موازات یکدیگر را پیدا می‌کنند. گرچه جای شکرش باقی ا‌ست که در این فیلم برخلاف «ابد و یک روز» تمرکز نقطه دید داریم و کارگردانی محسن قرایی از خود سعید روستایی پخته‌تر است، اما در فیلمنامه همین دستفروش ریشوی ما، که گره‌گاهی حیاتی در روایت است، پرداختی کاملا «زورکی» دارد.
در بخش اول آشنایی ما با این شخصیت، یعنی تا چند لحظه پیش از تصادف، تصوری که از او داریم، یک مزاحم درجه یک و اعصاب خردکن و در بهترین حالت یک خلاف‌کار حرفه‌ای ا‌ست، اما پس از این‌که کیف را از خانه برمی‌دارد و با قاسم همراه می‌شود، چهره‌ای بسیار انسانی و شریف از خود نشان می‌دهد. اشتباه نکنید، این‌که چطور انسانی به آن شریفی آن‌قدر مهیب به نظر برسد، ربطی به قضاوت من و شما ندارد، بلکه ناشی از «سهل‌انگاریِ» هم نویسنده و هم کارگردان است.
اگر فرض کنیم این تغییر شخصیت، ناشی از زاویه دید خاص قاسم نسبت به اوست، باز هم یک بخش کاملا اشتباه در فیلم وجود دارد و آن هم جایی‎ ا‌ست که همکار قاسم –با بازیگری کیایی- با مرد دستفروش در اتاق تنها می‌شود، و مرد دستفروش با یک پوزخند مکارانه او را هم تهدید می‌کند. این دیگر تغییر دید قاسم نیست، بلکه تحمیل کارگردان و نویسنده است که می‌خواهند در هر لحظه‌ای که اراده کردند، در یک درام کلاسیک یک شخصیت را دچار انواع و اقسام جهش بکنند.
این شکل از تحمیل‌های فیلم‌ساز –یا خودمانی‌ترش که می‌شود «رکب زدن»- در سینمای ایران به‌هیچ‌وجه کم‌سابقه نیست و شکل فاخرترش در آثار اصغر فرهادی نیز به چشم می‌خورد، اما مشکل اساسی فیلم از جایی آغاز می‌شود که می‌بینیم فیلم مملو از این انسان‌های فرعی ا‌ست که همگی یا غیرقابل باورند، یا به‌شدت سطحی و تخت، و جز این انسان‌های فرعی چیزی ندارد، مگر یک انسان عصبی که «دستش سنگین است» و دائما خطر «دیه» تهدیدش می‌کند.


چرا اجتماعی؟

یکی از مصیبت‌های چند سال اخیر در سینمای ایران برزخی ا‌ست که فیلم‌سازان بین «اجتماعی بودن» و «اجتماعی نبودن» ساخته‌اند. سینمای ایران پُر شده است از آثاری که نه می‌توانند مضامین و عناصر اجتماعی و به‌طبع بازار خوب و پرداخت ظاهرا ساده‌شان را نادیده بگیرند، و نه اساسا اجتماعی هستند. «سد معبر» هم استثنا نیست.
شاکله اصلی یک جامعه «قانون» است. ذیل این قانون است که روابط اقشار و افراد گوناگون، چه اقتصادی و چه سیاسی قابل صورت‌بندی است. در یک اثر سینمایی این «جامعه» چه خلقِ از صفر تا صد شود و چه یک بازنمایی نیم‌بند شود، نمی‌بایست عاملیت قانون را نادیده بگیرد. حال نگاهی بیندازید به آثاری که با نام اجتماعی و آکنده از مضامین اجتماعی روانه بازار می‌شوند: ترکیبی از «احساسات» و «قضاوت‌های فردی» و «تصمیمات فردی». به عبارت بهتر در سینمای ایران «اخلاق عملی» آن هم در نخ‌نماترین شکل آن –مثلا «یکدیگر را قضاوت نکنیمِ» اصغر فرهادی- جای «قانون» و «حقوق» را گرفته است.
«سد معبر» هم همین راه را عمدتا می‌رود. به‌غیر از شعارهای دانه‌درشتی مثل «مالیات مغازه‌دار» و «دیه» و «قرارداد سه ماهه» چیزی دیگر در این فیلم به چشم نمی‌خورد. کار تا جایی بیخ پیدا می‌کند که تمامی آن شعارها حالت فرعی و نحیف پیدا کرده و انتخاب مسیر آینده –خواه رانندگی کامیون باشد، خواه چیزی دیگر- به یک امر کاملا آزاد و ارادی بدل می‌شود و تنها مشکل کله‌شق بودن شخصیت اصلی داستان است.
بسیاری از منتقدان و فیلم‌سازها در چنین جایی به دفاعی از اساس باطل متوسل می‌شوند که «اصلا چه کسی گفته این فیلم‌ها اجتماعی هستند که شما طلب اجتماعی بودن از آن‌ها می‌کنید؟» که در پاسخ آن‌ها باید گفت: «اجتماعی نبودن، حکمی نهایی ا‌ست برای این‌که فیلم‌ساز متوجه شود که دکان اجتماعی‌اش به جایی نخواهد رسید!»
تجربه ما از سینمای ایران نشان می‌دهد که فیلم‌سازان هربار به سراغ اجتماع می‌روند، تنها به دنبال بهانه‌ای برای باورپذیر بودنِ حفره‌های روایی‌شان چنین می‌کنند، که در نوک پیکان این جریان اصغر فرهادی حضور دارد، یا اگر هم چنین نکنند، می‌خواهند یک دستورالعمل جامعه‌شناختی دست راستی به منحط‌ترین شکل آن برای ما صادر کنند، که در این زمینه هم پوران درخشنده و تهمینه میلانی شناخته‌شده‌ترین‌ها هستند.


معبر مسدود

سخن آخر در جمع‌بندی این فیلم می‌تواند پرداختن به روایت ناهموار آن باشد. مسیری که یک مامور سد معبر در دوره‌ای از زندگی‌اش طی می‌کند، با تکیه به شخص او قابل ادامه نیست. از سوی دیگر فیلم هم نه در فیلمنامه و نه در کارگردانی اهمیتی به دیگر عناصر، ساختارها و شخصیت‌ها نمی‌دهد. نه می‌فهمیم خواهر و پدر چه کاره هستند و نه همسر تا الان چه می‌کرده؛ نه درک می‌کنیم قاسم مختار است یا مجبور، و نه این‌که زوایایی که از خانواده و همسرش پنهان کرده، چه هستند.
قرار است جای این گره‌های مهم را حرکت با ریتم تند در لوکیشن‌های متعدد پُر کند، اما دقیقا همین ریتم تند، فیلم را از نفس می‌اندازد و تدوین نسبتا پرضرب هم کمکی به حال ما نمی‌کند. فیلم در یک کلام نه در کلوزآپ می‌گذرد و نه در لانگ‌شات، حرکت هم دارد، اما مدیوم‌شات نیز نمای اساسی آن نیست و فراتر از همه این‌ها حتی نمی‌تواند رابطه معناداری بین تمامی این حالات پیدا کند.