حفار بزرگ
استیل واتر به کارگردانی تام مک کارتی محصول اندیشه امروزی است؛ اندیشه ای که کابوس زده حرکت می کند و به حرکت خود در مقیاس بی معنایی دامن می زند. اشتباه نکنید این واژه ها در مورد فیلمنامه خوب این فیلم نیست بلکه تنها مولفی را که آن را خلق کرده مورد واکاوی قرار می دهد. انسانی که امروزی است اما رویاهایش با نگاهی روبه جلو در حال حرکت به عقب هستند. داستان پدری که برای فرزند به جرم قتل زندانی اش از شهری به شهر دیکر می رود یک داستان کاملا کلیشه ای است. اما آنچه این کلیشه را تبدیل به نوآوری و درام می کند واکنشی است که بازیگر نسبت به حوادث و احساسات گنجانده شده در آن از خود بروز می دهد.
شخصیت ارتجاعی
در این یادداشت ابدا سعی ندارم داستان را مورد واکاوی قرار دهم، ولی شاید به طور ناخواسته در جاهایی به آن اشاره کنم. برای شروع شخصیت پدر (بیکر) را مورد واکاوی قرار می دهیم. او یک کارگر است؛ و همین موضوع کافی است که ما حدس بزنیم با کاراکتری سرکوب شده، مجبور به فروتنی، مبارزه جوی پنهان، ساده انگار و ساده فکر طرفیم. یک حفار نفتی مسلما بیشتر از آنکه در زندگی اش مجبور به فکر کردن شده باشد مجبور شده زور بزند و عرق بریزد. به همین دلیل است که حرف های دخترش را باور کرده و در یک لحظه به دورغ به او امید واهی می دهد. از سوی دیگر شخصیت گدر در فیلم «استیل واتر» یک پرسوناژ ارتجاعی است. به این معنی که می تواند از خودش یک غول بسازد اما آن غول حتما مهربان است. به عنوان مثال: برخورد و ادامه رابطه او با همسایه هتل را می بینیم که فارغ از هیچ پیام اخلاقی کاربرد داستانی خوبی دارد. و همین طور در ادامه بیشتر از او می فهمیم. و این درک بیشتر ما از شخصیت او در واقع نماینده ای می شود از درک شخصیت یک زن فرانسوی، البته نه جامع و نه قطع به یقین. اشاره مولف به هنگامی که شخصیت اصلی داستان در حال ترک استیل واتر است با این مضمون که حتی گردنبند پشت ویترین فروشگاه نشانه ای از آن شهر را به دوش می کشد؛ و یا در اولین برخورد بیننده با فیلم، در پلان اول دوربین هنگلامی که track in می شود و دری را نمایش می دهد که مطعلق به یک خانه تخریب شده است، ارتباط ضمنی خوبی با یک دیگر برقرار می کنند و این ارتجاعی بودن شخصیت را ما در کل فیلم و نه تنها در روان بازیگر می بینیم.
خودکشی
خودکشی یک ژن عمومی است. چیزی است که پس از تماشای این فیلم به آن می رسیم. البته که قرار نیست ما از این عمومیت داستان فیلم را درک کنیم این ویژگی نهفته در فیلم زنگ خطری است برای رسیدن به بی معنایی بشر امروزی. این بی معنایی را در عکس های منتشر شده در اینستاگرام و هنگامی که پیرمرد در حال کتمان کردن است می توان درک کرد. خودی که برای دیگری به نمایش گذاشته می شود اما هیچ ربطی به خود ندارد. در واقع انسان همواره در جست و جوی معنا بوده است اما آیا این معنا بهتر نبود که در همان حد تصویر های روی دیوار باقی بماند. ما با تصویر کمتر می توانیم دروغ بگوییم اما در قابلیتی که تکنولوژی به انسان امروزی اضافه کرده است با استفاده از ابزاری مانند اینستاگرام با تصویر هم می شود دروغ گفت اما همچنان نمی شود کاری کرد که دیگران نفهمند. در واقع بی معنایی انسان به جایی رسیده است که با تکرار خود به صورت زاد و ولد در حال دامن زدن به این بی معنایی است. برای اینکه از فیلم و معنایی که هرچند دست و پا شکسته از دل درام آن خارج می شود بیشتر لذت ببرید تنها باید به تماشای آن بنشینید و مطمئن باشید آپنچه شما به عنوان یک انسان معنا گریز امروزی از فیلم درک می کنید به مراتب درست تر از کسی است که شاید به دنبال معنا می رود اما هیچ وقت راهش را درست انتخاب نکرده است.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی