تکرار جدایی، اداهای اُسکاری
قهرمان ساخته اصغر فرهادی از دیگر نشانه هایی است که سینما در ایران تبدیل به فرصتی برای یک اعتراض اجتماعی شده و عملا تعریف جدیدی از درام و ملودرام هایی با پایان باز دارد. این جمله ابدا به این معنا نیست که فیلم بد است. فیلم خوبی است، اما فرصتی برای خوب شدن میان آن همه چرایی نمی یابد. در همین ابتدای یادداشتم بگویم که به هیچ عنوان نمی خواهم با نقد این فیلم جریان سازی کنم، چرا که این فیلم خود بیش از اندازه جریان ساخته است. همانطور که در نقد آثار گذشته فرهادی به آن اشاره داشتم، شک و نتیجه اخلاقی حاصل از آن که اساسا اخلاقی و انسانی نیست، تم اصلی کارهای فرهادی است. فیلم برای من در 40 دقیقه ابتدایی تمام شد. درست از جایی که محسن تنابنده، که به نظر من موتور فیلم است و بازی منحصر به فردی از خود ارائه داده، از گذشته رحیم حرف می زند و اینکه به خاطر او مجبور شده جهیزیه دخترش را بفروشد، همه داستان فهمیده می شود. فیلمنامه های فرهادی همواره با شک جذابیت ایجاد می کنند. این شک و تردید به درستی در فیلم «چهارشنبه سوری»، که به نظر من همچنان یک سر و گردن از دیگر آثارش بالاتر است، گسترش می یابد؛ اما هنگامی که ما می خواهیم این تردید را در تیپ ها و شخصیت های مختلف نشان دهیم مانند جدولی می شود که پر از خانه های سیاه است، و هیچ راه حلی جز پاک کردن آن به نظر نمی رسد.
*یک قرار عاشقانه
رابطه عاشقانه میان رحیم و دوست دخترش اصلا برایم معنایی ندارد و رابطه ای تکامل نیافته است. نقطه مقابل این رابطه را بازی خوب امیر جدیدی در برابر فرزندش که لکنت زبان دارد می پوشاند. انسانی ترین لحظه فیلم هنگامی است که او از آقای طاهری می خواهد تا فیلمی را که از فرزندش ضبط کرده است پاک کند. عصبانیت و خشم جدیدی که بازی زیرپوستی خوبی از خود در سراسر فیلم نشان داده، در آن لحظه مذکور شکوفا می گردد. خشمی که او در برابر آقای طاهری از خود نشان می دهد به مراتب باور پذیر تر از خشمی است که در برابر تنابنده فوران می کند. شوخی های پشت وانتی رحیم و دوست دخترش را دوست دارم اما همچنان برایم این رابطه و چرایی آن گنگ می ماند. با این شوخی ها میزان علاقه شان به یک دیگر روشن نمی شود و تنها باعث خنده قشری در سینما خواهد شد که برای خوردن چسترفیلد و پفک به آنجا آمده اند. از سویی دیگر فداکاری دوست دختر رحیم در قاموس دوست داشتن کمی غیر قابل درک است. بیشتر علاقه او از روی ترحم است تا شناخت. احساسات اساسا حاصل شناخت هستند. شناخت می تواند در لحظه به وجود آید یا 20 سال طول بکشد.
*ادا بازی
در سکانسی از «قهرمان» فرهادی حرفی را می زند که زدنش را دوست دارد. این حرف را باید محمد رسول اف یا جعفر پناهی در فیلم هاشان بازگو کنند. او از زبان راننده تاکسی که ظاهرا خود به ناحق تجربه زندان رفتن را دارد خطاب به مسئول حراست یک اورگان دولتی می گوید: حیف این مملکت که دست شماها افتاده. این دیالوگ برای من صرفا یک ادای اسکاری محسوب می شود. ادایی که نه سینمایی، بلکه سیاسی است. او در فیلم «فروشنده» نیز که به نظرم فیلم سرپا تری از «قهرمان» است. از زبان شخصیت خود می گوید: یک بار لودر گذاشتن کل این شهر و خراب کردن و از نو ساختن... من به شخصه با شعار دادن در سینما مخالف نیستم چرا که باور دارم انسان بی شعار مانند انسان بی زبان است. مسلما هیچ اثر سینمایی که بخش بزرگ آن رسانه است، بدون شعار نیست؛ اما در «قهرمان» هدف شعار دادن می شود، و این به خودی خود بد است. عوامل فیلم از فیلم بردار تا بازیگران همگی سطح بالایی از علم و هنر خود را در این فیلم صرف کرده اند. بازی فرشته صدر عُرفایی نیز همچنان بی بدیل است. فیلم برداری آن که بخش مهم آن به دکوپاژ کارگردانی باز می گردد و در این جا هنر فرهادی و هوشمندی او به مخاطب ثابت می شود در نوع خود پیش رونده است. نماهایی که از پشت شیشه گرفته می شود همراه با رفله هایی هستند که عملا کارکرد دراماتیک پیدا کرده اند و من نیز این سبک از فیلم برداری را بسیار دوست دارم. همچنان دوربین روی دست مرا اذیت می کند. دوربین روی دست قاعدتا خود تبدیل به شخصیت در فیلم می شود، نه آن شخصیتی که بیننده را به عمق فیلم می برد بلکه شخصیتی که خود در قصه و داستان به دنبال چیزی است. این پیچیدگی را به معنای بی نظمی و نه پیچیدگی فیلمنامه، در «قهرمان» ایجاد کرده است.
*اولین پایان بسته
بگذارید این جمله را با جرات بگویم که فیلم یک پایان بسته در فیلم نامه دارد. آن هم وقتی رحیم در زندان منتظر مانده تا صدایش بزنند و دیگری آزاد می شود و جعبه شیرینی به دست او می دهد. این پایان در جغرافیای فیلم نامه بسته است؛ اما در ذهن بیننده همچنان ادامه دارد. چرایی این ماجراها برای بیننده سوال ایجاد می کند و نه چگونگی ماجراهایی که رخ داده است. از این بابت فرهادی نبوغ بالایی در طرح این فیلمنامه از خود نشان داده؛ جدایی را تنها محدود به مسئله خانوادگی-اجتماعی اش در «جدایی نادر از سیمین» نکرده است، بلکه نشان داده جدایی می تواند، جدایی یک شخصیت یک «قهرمان» از جامعه باشد. ماجرا بر سر رسانه نیست. بر سر آدم هایی است که رسانه و مطرح شدن از طریق آن برایشان مهم است. برخورد آخر رئیس زندان با رحیم بر سر چرایی محکم کوباندن درب نشانه ای از ریاکاری و ظاهر سازی اجتماعی است که توسط رسانه پوشش داده می شود. شاید بعدها بیشتر راجع به «قهرمان» بنویسم اما به نظرم آکادمی اُسکار راهی جز جایزه دادن به فرهادی ندارد.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی