جستجو در سایت

1394/04/05 00:00

عاشقانه ای برای همه

عاشقانه ای برای همه
اصولاً کمتر فیلمی را می­توان تنها با واژه­های «خوب» یا «بد»ِ مطلق ارزش­گذاری کرد، اما «در دنیای تو ساعت چند است؟» در یک کلام فیلم بسیار خوبی است. از اولین و اساسی­ترین و مثبت ترین پایه های این خوب بودن فیلمنامه ای است که به بهترین شکل ممکن نوشته شده و این اتفاق بزرگی در سینمای ایران محسوب می شود، سینمایی که عمده ضعف آن از فیلمنامه های نه چندان قوی و متفاوتش نشئت می گیرد. فیلمنامه «در دنیای تو ساعت چند است؟!» با ظرافت تمام نوشته شده و فیلم را به یکی از بهترین عاشقانه های تاریخ سینمای ایران بدل می سازد. از محاسن بزرگ فیلمنامه، بازی های زمانی است. هیچ گونه مرزبندی دقیقی میان بخش های مختلف فیلم وجود ندارد و همین درهم آمیختگی زمان هاست که به فیلمنامه یک نوع منطق روایی منحصر به فرد و دوست داشتنی می بخشد. «در دنیای تو ساعت چند است؟» یادآور جریان سیال ذهن است و آدم هایی که در گذشته و حال وکابوس و رویا و بیداری غوطه ورند و دنیای آن­ها دنیای منحصر به فردی است و عنوان فیلم نیز حاکی از همین بی زمانی و بی مکانی و غوطه وریست. فیلم با ورود گیله گلِ ابتهاج (لیلا حاتمی) به شهر زادگاهش، رشت، آغاز می شود. ساکن شدن او در خانه پدری اش و رو به رو شدن او با فرهاد (علی مصفا) مرد میانسالی که گلی هرگز او را به یاد نمی­آورد خط اصلی داستان را شکل می دهد و مرور خاطرات گذشته و جایگزین شدن حوا، مادر گیله گل (با بازی درخشان زهرا حاتمی) به جای او به تدریج با خط سیر اصلی داستان پیوند خورده و روایت فیلم را شکل می دهد. فیلمنامه مملو از جزییات است. جزییاتی که به شکلی ظریف و مینیاتورگونه کنار هم قرار می گیرند. هیچ یک از این قطعات کوچک زائد نیستند و قرار است تکمیل گر یک پازل بزرگ باشد که سرگذشت شخصیت های داستانش و گذشته آنهاست. نوعی بازی های فراواقع­گرایانه در فیلمنامه به چشم می خورد که فیلم را از دیگر فیلم های نوستالژیک و زمان-گسسته متمایز می کند، مثلاً دیدار خیالی فرهاد با آنتوان (نامزد گلی) و یا سفر خیالی او به پاریس و حتی بخش هایی که به جای گیله گل، مادرش را در خانه می بینیم و نوع رابطه خاص و دوست داشتنی او با فرهاد یک نوع فراواقعگرایی فیلم های پسامدرن را به یاد می آورند و با لحن اثر کاملاً هماهنگ اند. عشق یک طرفه و در عین حال عجیب و غریب فرهاد به گیله گل، از نقاط درخشان و برجسته فیلمنامه است که با شخصیت پردازی بی بدیل این کاراکتر به شدت خودنمایی می کند. بهره گیری فیلمساز از گذشته ی شخصیت ها و تلاقی گذشته با حال موجب آن می گردد که فرهاد مجال ابراز عشق به گلی را بیابد و در عین حال گلی نیز آمادگی پذیرش این عشق را پیدا کند. درواقع فیلمنامه، هوشمندانه، به موازاتِ ترسیمِ عشق دیوانه کننده فرهاد به گلی، بستر را برای جرقه زدن عشق در دل گلی نیز فراهم می کند. از دیگر ارکان مهم فیلمنامه «در دنیای تو ...» درهم آمیختگی و تلفیق دو احساس متضاد در یک دیگر است: موجی از دو احساس سرخوشی و طنازی که نشئت گرفته از وجود فرهاد است با احساس حسرت، گذشته­ از دست رفته، خاطرات تکرارناشدنی، مرگ مادر و تلخی هایی که باز هم نشئت گرفته از وجود اوست و این دو حس در کنار یکدیگر معنا می یابند و نوسانی خوشایند به فیلم می بخشند و مخاطب را در عین شیفتگی به حسرت وامی­دارند. «در دنیای تو ...» داستان ساده ای دارد اما شخصیت پردازی های دشوار. فرهاد، یک عاشق سینه چاک است بی آنکه نشانه های آشنا و رایج چنین عاشقی را داشته باشد. رفتار او آن قدر خونسردانه و راحت است که گاه بیشتر شبیه یک مزاحم سمج و پررو به نظر می رسد، حتای او راحت و بی قضاوت درباره عشق پیشین گیله گل، همچون علی یاقوتی نظر می دهد و حتی آدرس او را به گیله گل می دهد. درواقع او آن قدر عاشق گلی است که بستر ملاقات دوباره دو دلداده ی قدیمی را فراهم می کند و خود از دور نظاره گر این دیدار است. رفتارهای منحصر به فرد و جالبی همچون درست کردن پنیر فرانسوی، درددل و هم نشینی با مادر گلی، دارا بودن دو شغل بی ربط و در عین حال جالب یعنی تدریس فرانسه و قابسازی، روی سر ایستادن، جمع کردن اشیای قدیمی و نوستالژیک، انجام دادن کارهای عجیب مثل چسباندن انگشت هایش به هم و سر به سر گذاشتن با گیله گل و ... به کاراکتر فرهاد عمق می بخشد و آن را در عین سماجت و بدپیلگی اش به کاراکتری دوست داشتنی و شوخ و شنگ تبدیل می کند. این کاراکتر بدون شک یکی از ناب ترین و متفاوت ترین کاراکترهای «عاشق» در تاریخ سینمای ایران است. کاراکتر گلی، پیچیدگی های کاراکتر فرهاد را ندارد اما سیر تحول تدریجی او و درونگرایی و خشم پنهانی که نسبت به اوضاع دارد (گویا از مهاجرت و دوری اش راضی نیست، از این که به هنگام مرگ در کنار مادرش نبوده عذاب وجدان دارد، زندگی خانوادگی درست و حسابی نداشته است و ... ) به زیبایی از آب درآمده است و همگام با فرهاد پیش می رود. قاب بندی های کار درخشان اند. طبیعت شمال کشور، با حس و حال فیلم همخوان است و شاید حتا اگر یکی از محله های قدیمی شهری مثل تهران به عنوان لوکیشن فیلم در نظر گرفته می شد هرگز نتیجه به شکل کنونی از آب درنمی آمد و کار تا این حد تأثیرگذار نمی شد. صفی یزدانیان با هوشمندی تمام از طبیعت و قاب بندی های هنرمندانه اش در جهت فضاسازی هرچه بهتر کار یاری گرفته است. فیلم، در ظاهر یک فیلم هنری است با پیچیدگی های روایی و بصری و شخصیت هایی که شاید در دنیای کنونی کم تر مثل آن ها را بیابیم اما لحن فیلم هرگز پیچیده نمی شود و فیلم به شکل آثار سنگین و دیرفهم سینمای هنری در نمی آید. لحن فیلم همچون شخصیت اصلی اش سرشار از سادگی، شوخ و شنگی و حتی آه و حسرت است و به همین سبب مخاطب عام نیز فیلم را می پسندد و از تماشای آن خسته نمی شود. درواقع، «در دنیای تو ...» قرار نیست فیلمی پرمدعا یا تظاهرگرایانه باشد بلکه اثری شخصی و دوست داشتنی است که قرار است مثل هر عاشقانه دیگری از دل برآید و بر دل بنشیند. فیلم، از بیش تر هنرها، به بهترین نحو بهره می برد. نماهای فیلم همچون تابلوهای نقاشی اند و حتی گاه یادآور تئاتر و عکس. دیالوگ نویسی فیلم به هوشمندانه ترین شکل ممکن صورت گرفته و در عین سادگی، شوخی ها و بده بستان های کلامی بجا و متلک پرانی های ناب و درخشانی در آن دیده می شود که متناسب با شخصیت های آن طراحی شده اند. ضمن آن که فیلم به لحاظ روایی - بصری ارجاعاتی به برخی از فیلم های مهم و دوست داشتنی تاریخ سینما همچون «بل دوژوق» و «عشق، جنسیت و نوارهای ویدیو» دارد که نشان از وفاداری و ادای دین کارگردان به سینمای موردعلاقه اش است. بنابراین «در دنیای تو ساعت چند است؟» آمیزه ای از شعر و نقاشی و عکاسی و ادبیات است که به شکلی واحد درآمده اند و دست در دست هم داده اند تا به خدمت هدف نهایی کارگردان درآیند و چنین فیلم دل نشینی را خلق کنند. موسیقی فیلم یکی از برگ های برنده آن است و آن قدر می درخشد و به چشم می آید که گاهی از فیلم پیشی می گیرد و سایه اش بر آن سنگینی می کند. آوردن ترانه های محلی روی قطعات موسیقی عاشقانه ی مشهوری چون «چشمان سیاه» یا «Quizas» آن قدر هوشمندانه است که خود نیازمند بحث و تفسیری جداگانه است و این را نباید از یاد برد که موسیقی نیز همانند لحن کلی فیلم دارای نوعی دوگانگی ایرانی و غربیست که نشئت گرفته از فضای ایرانی- فرانسوی فیلم است و با آن همخوان. بازی های فیلم کاملاً در خدمت آن اند و بازیگران آن قدر در قالب این نقش های متفاوت نشسته اند که گاه از یاد می بریم آنها همان بازیگران آشنای خودمان هستند. علی مصفا بهترین بازی فیلم و شاید حتا بهترین بازی دوران فعالیت حرفه ای اش را در همین فیلم ارائه می دهد و آن قدر نقش فرهاد را باورپذیر از آب در می آورد که می توان حضور او را در فیلم یکی از برگ های برنده ی آن بشمار آورد. لیلا حاتمی مثل همیشه درخشان است و خشم و حرص و حسرت و عشق را به زیبایی در بازی خود لحاظ کرده است و در آخر باید از بازگشت احترام برانگیز زهرا حاتمی به سینما با این نقش خاص و متفاوت اشاره کرد که شاید هرکه جز او آن را ایفا می کرد نقش و کاراکتر کلیشه ای از آب در می آمدند و این چنین به دل نمی نشستند. بده بستان های زیبای مصفا و زهرا حاتمی و سکانس های مشترک آن دو به یقین از بهترین بخش های فیلم است؛ و البته بازیگران فرعی فیلم نیز همگی باتسلط کامل به ایفای نقش می پردازند و خللی در روند آن ایجاد نمی کنند. «در دنیای تو ...» فیلمی است که به مخاطبش احترام می گذارد و او را جدی می گیرد. پلان به پلان فیلمنامه با دقت و هوشمندی نوشته شده و صفی یزدانیان با وسواس و دقت کامل فیلمنامه را دکوپاژ و کارگردانی کرده است. برخلاف تصور رایج، «در دنیای تو ساعت چند است؟» با آن که فیلمی شخصی و شاعرانه است اما هرگز مخاطب عام را پس نمی زند و کار، چیزی فراتر از یک فیلم هنریِ جمع و جور است. فیلمی که گرچه در آن معضلات و مشکلات جامعه را هدف قرار نمی دهد و شاید حرف آن حرف همه ی مردم جامعه نباشد اما می تواند مخاطب را بشدت درگیر کرده بر او تأثیر بگذارد. این فیلم شبیه هیچ فیلمی نیست و همین مسئله آن را به اثری منحصر به فرد و احترام برانگیز در سینمای ایران بدل می کند.