جستجو در سایت

1400/04/16 00:00

این فیلم اقتباسی نیست بلکه تقلبی است

این فیلم اقتباسی نیست بلکه تقلبی است

ترجمه اختصاصی سلام سینما 

"در میان ما گروهی از افراد هستند که می توانند تمام زندگی های پیشین خود را به خاطر بیاورند. این افراد لقب بینهایت را برخود گذارده‌اند" این جمله‌ای‌ است که مارک والبرگ در دقایق نخستین فیلم «بی‌نهایت» به آن اشاره می‌کند، فیلمی در ژانر علمی تخیلی از «آنتونی فوکوا» که از نظر خلاقیت سینمایی چندان تحسین بر انگیز نیست. علاوه بر آن «والبرگ» نیز که تجربه‌ی چندان زیادی به عنوان راوی فیلم ندارد، به وضوح از پس صداپیشگی این فیلم بر نمی‌آید. خوشبختانه «والبرگ» نقش طولانی مدتی را به عنوان راوی فیلم به عهده ندارد. ولی در همان دقایقی چند شما قادر خواهید بود تا ناتوانی و ناشی‌گری والبرگ را آشکارا مشاهده نمایید. والبرگ توانایی صدا بازیگری را ندارد و روایتی خشک و ناموزنی را از خود به نمایش می‌گذارد. علاوه بر آن به نظر می‌رسد وی توان درک واژگانی که از رو می‌خواند را هم ندارد، گویا در حال روخوانی متنی به زبان بیگانه است و صرفاً تلاش می‌کند متن را صحیح بخواند.

البته ایرادات فیلم «بی‌نهایت» بسیار بیشتر از آنی است که با حذف صدا پیشگی والبرگ بهبودی در کیفیت فیلم حاصل شود ولی شاید با این کار بتوان از عدم توازن کار کاست.این فیلم که در ابتدا توانایی پر کردن سالن‌های سینما را هم نداشت ولی هم اکنون ظاهراً موفقیت‌هایی در این زمینه بدست آورده است، فیلمی است که به شلوار پر از وصله می ماند.

شاید بتوان گفت این فیلم فرانکشتاینی است که از اتصال فیلم‌های معروف دو دهه ی اخیر ساخته شده است. فیلم بینهایت بیشترین اقتباس را از فیلم «ماتریکس» دارد، «بی‌نهایت» تا حدی در این اقتباس پیش رفته است که خط روایی داستان به نمونه‌ی کپی شده‌ی ماتریکس می‌ماند، البته نا‌گفته نماند که رد پایی از فیلم‌های جان ویک، تلقین، و مأموریت و بی‌شک رد پایی از فیلم‌های مارول نیز در این فیلم به چشم می‌خورد. واژه‌ی فیلم اقتباسی برای فیلم «بی‌نهایت» حق مطلب را ادا نمی‌کند و این فیلم بیشتر به تقلب دانش آموزان در آزمون‌ها می‌ماند.

والبرگ در نقش ایوان مک کالی ظاهر شده است، مردی که از 14 سالگی مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی است. این بیماری مشکلات فراوانی را برای ایوان به همراه داشته است، حتی در اولین نمای وی در فیلم، ما او را در حال ابراز خشونت در مصاحبه‌ی کاری خود می بینیم. شرایط برای ایوان به اندازه‌ای سخت شده است که او برای تهیه‌ی دارو‌های خود به قاچاقچیان مواد مخدر مراجعه می‌کند. در این نما والبرگ در نقش راوی داستان، عبارت نه چندان تاثیر گزار را بر زبان می آورد:" این دارو ها، در حال ته کشدن هستند، و زمانی که این اتفاق بیافتد، دردسر تازه شروع شده است". 

علارغم تمام مشکلات ایوان توانایی‌های خارق العاده‌ی بسیاری دارد. او توان آهنگری شمشیر به روش‌های سنتی را دارد. می‌تواند پایتخت بورکینافاسو را به آسانی به خاطر آورد، همچنین می‌تواند باروت بسازد. ولی نکته‌ی عجیب اینجاست که وی هیچ آموزشی در این زمینه‌ها ندیده است. او صرفا این مطالب را می‌داند، مثل این که این مطالب را صرفا به خاطر می‌آورد.

در فیلم دردسرهایی برای ایوان پیش می‌آید و در نهایت وی خود را در اتاق بازجویی در مقابل مردی مرموز شیک پوش می‌بیند که «چیوتل اجیوفور» بازیگری این نقش را بر عهده دارد. این مرد ادعا می‌کند که ایوان را می‌شناسد و این در حالی است که ایوان اصلا این مرد را به خاطر نمی‌آورد. حداقل در شروع که این گونه است. ولی ایوان به سرعت در می‌یابد این شخص مردی به نام باتروست هست که در زندگی پیشین، او و ایوان هم دیگر را می‌شناختند.

و در نهایت مشخص می‌شود که ایوان به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا نیست و در واقع توهماتی بصری وی که علائم اسکیزوفرنی می‌نمود، خاطرات ایوان از زندگی پیشین خود بوده است. و ایوان یکی از افراد بی‌نهایت است که در دقایق آغازین فیلم به آن اشاره شده است. و در آخرین زندگی اش او فردی به نام تردوی بوده است که در چند فلش‌بک و پرولوگ چند صحنه از او را به بازیگری دیلان اوبراین می‌بینیم. شاید عدم جایگزینی والبرگ و اوبراین بزرگترین اشتباه فیلم است. والبرگ بازیگر معروف‌تری است ولی به هیچ وجه جذبه‌ی اوبراین را ندارد. اوبراین در حالی که مدت زمان بسیار کمی در فیلم حضور پیدا می‌کند، تاثیر بیشتری را در ذهن بیننده به جا می‌گذارد. تا حدی که جایگزینی وی با والبرگ تصمیم عاقلانه‌ای به نظر می‌رسد. حتی شاید اوبراین صدا‌پیشگی بهتری را هم در روایت فیلم به جا می‌گذاشت.

ایوان/تردوی و دوستانش از جمله «سوفیه کوکسون» که نقش زنی را به عهده دارد، که فیلم معرفی دقیقی از این کاراکتر را ارائه نمی‌دهد، منصوب به گروه باورمندان هستند. اینان افرادی هستند که علاقه‌ی شدیدی به زندگی چندباره را دارند، آنها زندگی می‌کنند تا هرچقدر می‌توانند یاد بگیرند و تجارب خود را در هر تولد دوباره به همراه دارند. تردوی استعداد قابل توجهی در یادگیری مطالب جدید دارد و در واقع وی توانسته است راهی برای دستکاری واقعیت پیدا کند، همانند شخصیت «نئو» در فیلم «ماتریکس».

باتروست نیز در مقابل عضو گروهی از به نام پوچگرایان است. اعضای این گروه از این که در پی هر مرگی تولدی دوباره وجود دارد و از آن جهت که هیچ راه فراری از این چرخه‌ی مرگ و زندگی وجود ندارد، خسته شده اند. باتروس سلاحی ساخته است که در فیلم از آن به عنوان تخم مرغ یاد می‌شود. این سلاح در واقع بمبی است که توانایی نابودی کل جهان را دارد و منطقش این است که اگر همه بمیرند دیگر امکان ندارد فرد جدیدی به دنیا بیاید. که در نوع خود بسیار هوشمندانه است. صبر کنید! من گفتم هوشمندانه؟! ببخشید منظورم این بود که این ایده بسیار بسیار ابلهانه‌ای است، امیدوارم تا به حال متوجه شده باشید که باتروس شخصیت منفی داستان است ولی اگر متوجه این موضوع نشده‌اید باید بگویم فیلم اشاره دارد که باتروس توانسته راهی پیدا کند تا روح بی‌نهایت‌ها را در زندانی دیجیتال حبس کند، تا نتوانند دوباره به دنیا بیایند. حال این که او چرا خود را در یکی از این زندان‌های دیجیتال حبس نمی‌کند و سعی دارد برای جلوگیری از تولد دوباره‌ی خود، هستی را نابود کند، بماند که ظاهراً سازنگان فیلم نیز توجه چندان به این نکته نداشته‌اند.

فیلم بی‌نهایت سعی دارد تا جهان تخیلی و اسطوره‌ای خود را بسازد ولی علی‌رغم این تلاش‌ها، کل فیلم بنظر عاریه‌ای و سرقتی است. فیلم‌های مارول نیز اکثراً المان‌های اقتباسی را دارند ولی به گونه‌ای ساخته شده اند که اصیل می‌نمایند. فیلم «جان ویک» نمونه‌ی معاصر تر از بقیه، نیز با این که صد در صد اورجینال نیست ولی باز صاحب سبک است و طراوت به خصوص خود را دارد. در اینجا می‌وان به سری فیلم‌های «کوان ریوس» نیز اشاره داشت- فیلم ماتریکس با وجود این که مواردی را از انیمه‌ها اقتباس کرده ولی با این حال در نگاه اول به نظر کاملاً جدید و بدیع می‌آید. ولی «بی‌نهایت» مانند شخصیت‌های خود فیلم که از یک زندگی به زندگی دیگر می‌روند، صرفاً فیلمی بازیافتی است.

«فوکوا» بیشتر به سان ساعت خرابی می‌ماند که در شبانه روز دو بار ساعت درست را نشان می‌دهد. به غیر از صحنه‌ای از تعقیب و گریز ماشین که تا حدودی قابل قبول است، فیلم در کل اکشن بی‌روحی را دارد. فیلم صحنه‌ای دارد که در آن والبرگ با موتورسیکلتی روی بال هواپیمایی می‌پرد که باز تلاش فیلم در بازسازی تعلیق اکشن فیلم «مأموریت غیر‌ممکن» را نشان می دهد که به هیچ وجه کیفیت جلوه‌های ویژه‌ی آن را ندارد و صرفاً شبیه صحنه‌ای کارتونی است. هیچ چیز در فیلم جدید و خلاقانه نیست و ساخت فیلم کیفیت مناسب را ندارد.

تنها نکته‌ی جالب توجه فیلم در کاراکتری به نام «ارتیسان» به بازیگری «جیسون مانتزوکاس» به چشم می‌خورد. او شخصی است که که به مردم کمک می‌کند تا زندگی پیشین خود را به خاطر بیاورند. که باز شخصیت‌پردازی دقیقی ندارد، ولی مانتزوکاس به خودی خود شخصیت جالبی دارد و به سان مسافری از فیلمی دیگر است، شاید فیلمی بهتر از این فیلم. اجیوفور نیز در ورود آغازین خود رنگ و بوی خوبی به فیلم می‌بخشد ولی متأسفانه توان ادامه‌اش را ندارد، شاید او هم مانند من از فیلم خسته شده بود. تنها چیزی که درباره‌ی «بی‌نهایت»، از آن مطمئن هستم، این است که خیلی حوصله‌ام سر رفت.

به شخصه هیچ ایرادی در فیلم‌های اکشن صرف، بدون داستانی خوب و فکر شده نمی بینم ولی این گونه فیلم‌ها حداقل مواردی برای سرگرمی را دارند که در فیلم «بی‌نهایت»، آن هم مشاهده نمی‌شود. «بی‌نهایت» فیلمی است بیجان و ناامید که هیچ تلاشی برای بهتر شدن ندارد و جایگاهش همان زندان دیجیتالی است که در فیلم معرفی می‌شود.

«آنتونی فوکوا» معمولاً فیلم‌های اکشنی می‌سازد که می‌توانند نظر گروهی از مخاطبان را بدست آورند به خصوص زمانی که با «دنزل واشینگتن» همکاری دارد (مانند فیلم های"روز تمرین" و "ایکوالایزر"). فوکوا و والبرگ همکاری تقریبا حرفه‌ای را در فیلم «تیرانداز» داشتند ولی همکاری دوباره‌ی آنان چنگی به دل نمی‌زند. به خصوص که با تدوین‌های بی‌برنامه و فکر نشده که تطابقی با خط منطقی داستان ندارد سبکی جدید در بر انگیختن تعجب مخاطب را به وجود آورده است. اگر نابودی دو ماشین با یک اجر توسط اوبراین برای شما عجیب نباشد، شاید ضربه زدن به جت در وسط آسمان با شمشیر توسط والبرگ ممکن است عجیب باشد. 

منبع: اسلش فیلم

مترجم: وحید فیض خواه


بی‌نهایت (Infinite (2021

تاریخ اکران: 10 ژوئن 2021

توزیع‌کننده: پارامونت پلاس

کارگردان: آنتونی فوکوآ

نویسنده: ایان شور

بازیگران: دیلن اوبراین، مارک والبرگ، سوفی کوکسن، چویتل اجیوفور، جیسون منتزوکس، والیس دی، روپرت فرند، توبی جونز، کائه الکساندر، تام هیوز، لیلی ریچ

فیلمبردار: مائورو فیوره

تدوین: کانراد باف

موسیقی: هری گرگسون ویلیامز

خلاصه داستان: مردی متوجه می‌شود که توهمات او واقعیتی از گذشته او است و او برای نجات زمین باید از مهارت‌ها و آموخته‌های گذشته‌ی خود استفاده کند.