جستجو در سایت

1399/04/22 00:00

وجدان مزاحم

وجدان مزاحم

  

باید می رفتی فیلمی تماما شماتیک از روان نژندی های مطرح شده توسط فروید است . چهره نامتعادل انسان گناهکار نه تنها در میزان سن با اندازه گیری گوشه های یک ساختمان توسط شخصیت داستان مشخص می شود بلکه بر روی میز تدوین با مهارت بالای تدوین گر به تصویر کشیده شده است . دیوید کوئپ به راستی وجدان و عذاب های لجونانه آن را می شناسد ، و در مقام یک مولف که پیش از این در سینمایی «اتاق امن» با دیوید فینچر به عنوان نویسنده همکاری داشته نشان می دهد بسیار مستعد است . درون مایه این اثر نه تنها به چگونگی عذاب یک گناهکار ضمنی می پردازد بلکه به تاثیر آن بر روی همه کسانی که در چارچوب های مختلف با او ارتباط دارند اشاره می کند . 

*شیاطین 

نام این سوتیتر را از رمان عظیم داستایوفسکی وام گرفته ام تا یادداشت خود را این گونه آغاز کنم که شیطان تنها نیرویی است که به واسطه آن انسان خود را در برابر جرائم محکوم می کند . ترسِ ناشی از ناآگاهی در این اثر نیز از همین موضوع نشات می گیرد . سائق های مولف نسبت به دگردیسی در یک روایت هولناک در میزان سن و ترکیب بندی آن بر روی میز تدوین خلاصه شده است . تدوین فیلم بیش از آنچه هر اثر سینمایی دیگر نیاز به برش و اتصال تصاویر داشته باشد ، نقش مهمی در تولید ایفا می کند . تدوین به نوعی نقشه سازه ای لایتناهی را ترسیم می کند که در آن افراد گناهکار نه تنها با ترس از دست دادن مجبور به اعتراف خطای خود می شوند بلکه جهنم ترسیم شده را با آغوش باز می پذیرند . این جهنم دقیقا همان آرمان شهری است که داستایوفسکی برای گناهکاران رمان خود ترسیم کرده است با این تفاوت که زمان در یک اثر سینمایی تحت کنترل تصویر در می آید و رویا و نسبیت را زیر یوغ خود می گیرد . از همان ابتدایی ترین پلان های «باید می رفتی» شخصیت اصلی داستان را غیر طبیعی تر از حد معمول می بینیم . به طوری که حتی در واکنش احساسی نسبت به فعالیت هنری همسرش تحت کنترل عذابی است که وجدان او مدام گوشزد می کند . همان طور که قلب انسان نیرویی برای تقسیم خون به کل اعضای بدن تولید می کند وجدان نیز اعصاب و احساسات آدمی را تحت کنترل وضعیت های مثبت و منفی خود دارد . از همین رو تفسیر تا حدود زیاد درستِ مولف از تاثیر خواب بر عملکرد عصبی نشان از فرویدیسم موجود در فیلم دارد . 

*سایه

صدای چکه قطرات آب و بارش باران همواره آغاز کننده یک سکانس هیجانی در «باید می رفتی» می شود . این امر در تداعی خاطرات متروک یک ذهن بیمار می کوشد . از آنجایی که چنین اینترآپتی از سوی مولف هم کاربرد ادبی دارد و هم کاربرد سینمایی موفقیت او در زمینه فیلم نامه نویسی و چیدمان منظم یک اثر مخدوش را تبریک می گویم . سایه ها نیز در این اثر نمونه ای از آمال و آرزوهایی هستند که فرد خاطی در صورت به عقب برگرداندن زمان در دستیابی به آنان می کوشد . مانند سکانس های پایانی هنگامی که پدر سایه دختر خود را بر روی دیوار می بیند و از همزاد خود که به صورت یک وجدان شیطانی ظاهر شده است می خواهد که او را رها کند. در صورتی که چندی بعد در حالی که به قصد کشتن او را با عصا می زند متوجه می شود او منی دیگر از من های خود است . فیلم شاید در نگاه اول مانند دیگر آثار در این ژانر به واسطه انتخاب یک خانه متروک برای طرح قصه کلیشه ای به نظر رسد اما از آنجایی که مخاطب یک بار توانایی های مولف را در پردازش قصه حتی در یک اتاق کوچک مشاهده کرده است می تواند با خیال راحت منتظر فیلمی جذاب و متفاوت باشد . 

*انگیزه قتل 

مسئله اصلی کارگردان شناخت چرایی عملی است که انجام شده نه خود عمل . کارگردان در پایانی ترین لحظات فیلم سعی می کند این توضیح را به مخاطب بدهد که هر عملی از یک دلیل محکم ذهنی نیرو گرفته است و چه دلیل محکمی باعث شده مردی نظاره گر خفه شدن زنی در وان حمام باشد و هیچ تلاشی برای نجات او نکند . در واقع لذت بیمار گونه ای که شخصیت از شکنجه دادن خود و از تماشای دیگران در حال شکنجه شدن می برد یک مازوخیسم اجتماعی است که از چک کردن گوشی همراه همسر و دیگر وسایل ارتباطی او طرح می شود . علاوه بر همه گرایشات روانی مولف ، فیلم برداری و طراحی صحنه دقیق در این اثر توانسته آن را به نمونه مثال زدنی در این ژانر تبدیل کند . ژانری که دارن آرونفسکی با «مادر» در آن یک شکست تمام عیار را تجربه می کند . 

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی