این دیگه چیه؟

Pulp Fiction مثال بارز داستانگویی است.فیلمی که برای خودش روایت را تعریف می کند و مرز های آن را جا به جا می کند.تکه های پازل در این فیلم با دقت تمام و بسیار به موقع کنار هم قرار گرفتند و اثری خلق کردند که تا امروز مثلش را ندیدیم.تارانتینو اینجا کاملا خودش را فراموش کرده است.فیلم کاملا توخالی و بی هدف است.بی هدف زیباست ولی زیباییش انکار ناپذیر است.تاریخ فیلم بی هدف است.واقعا این سوال همواره در ذهن بیننده شکل میگیرد که اصلا چه اجباری بود که هالیوود دهه 70 را به اصویر کشید.تارانتینو اینجا به جای ادای دین،فقط یک اشاره ریز به آثار محبوب آن دوران مثل فرار بزرگ می کند.بدون اینکه این اشارات حتی ذره ای به پخته گی نزدیک شوند.
فیلم اثلا ثابت نیست.همواره به دلایلی کاملا نا معلوم از اینطرف به آن طرف می پرد.این تغییر مکان ها هیچ جنبه ای ندارند که با عقل جور در بیاید.وضعیت تا جایی بحرانی است که به آخر فیلم می رسیم و می بینیم که حتی اگر کل فیلم را جلو بزنیم هیچ لطمه ای به فیلم وارد نمی شود و کاملا داستان فیلم را درک خواهیم کرد.اتفاقا در صورت انجام این کار ممکن است پیام فیلم را بهتر درک کنید.چون مابقی فیلم هیچ کاری به جز سردرگم کردن شما نمی کند.در طول داستان نه فضایی ساخته می شود که بتوان به آن تکیه کرد و نه شخصیتی ساخته می شود که بتوان آن را درک کرد.در این بین البته ریک دالتون با بازی معرکه دیکاپریو شخصیت پردازی عالیی دارد.تارانتینو این شخصیت را به ما معرفی نمی کند.بلکه دیکاپریو این کار را می کند.اکت های او بسیار عالی هستند.مثال واقعی آن لحظه ای است که در ادای دیالوگ هایش دچار اشتباه می شود و جلوی آینه،شروع به فحش دادن به خودش می کند.همه ما دیکاپریو را می شناسیم و بار ها و بار ها بازی های عالی اش را دیده ایم.احتمالش واقعا ضعیف است که در عین شایستگی اسکار به او توجه کند و جایزه را به او دهد.اما این اصلا از ارزش های او کم نمی کند.بازی اش در این فیلم مثل همیشه عالی است.این موضوع تا حدودی در رابطه با بقیه صدقنمی کند.برد پیت همانی است که بوده و هیچ چیز جدیدی نشان نمی دهد.به نظرم بازیش در فیلم Ad Astra بسیار بهتر از این فیلم بود.او دوباره همان آدم خوشتیپ و خفن و دوست دانای همیشگی است.بدون هیچ تغییر یا پیشرفتی.نمی گویم پیت بازیگر بدی است،ولی اگر اسکار می خواست به او توجه کند،بازی هایی به مراتب بهتر از این از پیت سراغ داریم.مارگو رابی که چرایی حضورش در فیلم برای هیچ کس معلوم نیست تنها بازی بد فیلم را به نمایش می گذارد.در کمال تعجب او در این فیلم به معنای واققعی کلمه مبتذل است.نه نماد است و نه پیامی می رساند.هیچ هیچ.آلپاچینو که حضورش در این فیلم کوتاه است هم قابل قبول است ولی بسیار پایین تر از انتظار است.قطعا در مرد ایرلندی بازی بسیار بهتری به نمایش گذاشته است.
طراحی صحنه اثر چشم نواز است.بازسازی هالیوود 70 در این فیلم به بهترین شکل ممکن انجام شده است.حس و حالی که فیلم منتقل می کند،کاملا شما را یاد وسترن های آن دوران می اندازد و حتی بهتر از آن ها.دوربین تارانتینو محشر است.فیلم بسیار یک پارچه در فیلمبرداری است.تکنیک این اثر واقعا قابل توجه است.سکانس های اکشن اثر بدون هیچگونه کات بیجا و با حداکثر تمرکز روی عمل و عکس العمل ها،بیش از استرس،هیجان منتقل می کند.سکانس دیالوگ گویی بین دیکاپریو و دختر یازده ساله فیلم واقعا فوق العاده است.فیلم اصلا از این سکانس های کم نظیر کم ندارد.اما مشکل اینجاست که تجمع آن ها در کنار هم،اصلا نتوانسته یک فیلم یک پارچه را پدید بیاورد.با توجه به اینکه به پایان دوران تارانتینو نزدیکیم،امیدوارم آخرین اثر او به مراتب ماندگار تر و بهتر از این فیلم باشد.منتظر یک هشت نفرت انگیز یا پالپ فیکشن دیگر از تارانتینو هستیم.