حقیقت، هویت و وانموده در کلوزآپ عباس کیارستمی | آینهای برای دیدن خود

اختصاصی سلام سینما – فریبا جمور: در تاریخ سینما، کمتر فیلمی چون کلوزآپ عباس کیارستمی توانسته است مرز میان واقعیت و بازنمایی را چنین لرزان کند. فیلم از دل یک خبر روزنامهای زاده شد: مردی به نام حسین سبزیان خود را بهجای کارگردان معروف، محسن مخملباف جا زده بود. اما کیارستمی، بهجای بازسازی رویداد برای افشای فریب، تصمیم گرفت از همان فریب برای ساختن حقیقتی دیگر استفاده کند. او سبزیان را به بازی در نقش خودش فراخواند، دادگاه واقعی را فیلمبرداری کرد، و از همین فرآیند «دوبارهنمایی» حقیقت، اثری آفرید که بیش از آنکه دربارهی سینما باشد، دربارهی ماهیت خودِ حقیقت است.
بیشتر بخوانید:
سینما / فلسفه - 1: نگاهی دوباره به فیلم ماتریکس | وقتی غار افلاطون به سایبر پانک میرسد
سینما / فلسفه - 2: نگاهی دوباره به فیلم مهر هفتم (اینگمار برگمان) | گفتوگو با مرگ در جهان بیخدا
در «کلوزآپ»، دوربین نه شاهد بیطرف است و نه ابزار افشا، بلکه خود خالقِ حقیقت است. در همین نقطه است که مفهوم فوکوییِ قدرت/دانش به کار میافتد. از نظر میشل فوکو، قدرت نه صرفاً بهمعنای سرکوب یا سلطه، بلکه شبکهایست که حقیقت را تولید میکند. حقیقت، امری طبیعی و پیشینی نیست؛ بلکه نتیجهی گفتمانهایی است که از طریق نهادها، زبان و بازنمایی عمل میکنند. در «کلوزآپ»، کیارستمی این منطق را در قالب سینما نشان میدهد: حقیقت در اینجا نه کشف، بلکه ساخته میشود.
دادگاه، نمونهی آشکار این تولید است. سبزیان در برابر قاضی نشسته و حقیقتِ جرمش باید از طریق «اعتراف» روشن شود. اما در همان حال، دوربین کیارستمی نیز حضور دارد؛ گویی خود نهاد دومِ قدرت است — نگاهی که حقیقت را نه برای قانون، بلکه برای ما، تماشاگران، میسازد. سبزیان در میان دو نظام قدرت قرار گرفته است: قانون و سینما. هر دو از او میخواهند حقیقت را بگوید. و او حقیقت را میگوید، اما نه آنگونه که انتظار میرود؛ او از «عشقش به سینما» سخن میگوید، و این اعتراف بهجای توبه، بدل به کنشی شاعرانه میشود. همانطور که فوکو میگفت، قدرت همیشه هم سرکوبگر نیست؛ گاه از طریق اعتراف، سوژه را تولید میکند. سبزیان در لحظهی اعتراف، به سوژهای تازه بدل میشود: سوژهای که خود را از خلال گفتن میسازد.

اما این ساخت حقیقت، تنها در سطح نهاد و قانون باقی نمیماند؛ به سطح تصویر نیز کشیده میشود. در جهانِ کیارستمی، تصویر خود بدل به میدان قدرت است. دوربین، ابزاری است که از یک دروغ، واقعیتی تازه خلق میکند — واقعیتی که از حقیقت اولیه زندهتر، انسانیتر و صادقتر است. در این لحظه، فیلم به قلمرو ژان بودریار وارد میشود.
بودریار در نظریهی مشهور خود دربارهی «وانمودهها» و «شبیهسازی»، میگوید ما در جهانی زندگی میکنیم که بازنماییها جای واقعیت را گرفتهاند؛ دیگر چیزی به نام «اصل» وجود ندارد، بلکه فقط نسخههایی باقی مانده که به چیزی بیرون از خود ارجاع نمیدهند. در چنین جهانی، حقیقت و دروغ، اصالت و تقلید، در هم ادغام میشوند. این همان اتفاقیست که در «کلوزآپ» رخ میدهد: سبزیان بدلِ مخملباف است، اما بدلِ او چنان با شور و ایمان پر شده که در نهایت از اصل خود «واقعیتر» میشود.
کیارستمی در واقع تصویری عینی از منطق بودریاری ارائه میدهد. در جهان «کلوزآپ»، دیگر نمیتوان گفت چه چیز بازسازی است و چه چیز واقعی. دادگاه واقعی است، اما صحنهها بازسازیاند؛ اشکها واقعیاند، اما تکرار میشوند؛ و مخاطب، در مرزِ لغزانی میان مستند و خیال رها میشود. فیلم به نوعی شبیهسازی حقیقت بدل میشود، اما درون همین شبیهسازی، چیزی از اصالت زاده میشود. حقیقتِ احساسی، حقیقتِ میل و رؤیا، جای حقیقتِ مستند را میگیرد. دروغ، صادقتر از واقعیت عمل میکند.
این همان لحظهی بودریاری است که در آن وانموده از اصل پیشی میگیرد. در جهان تصویر، اصل و بدل دیگر معنایی ندارند، چون هر دو در چشم تماشاگر در سطحی از واقعیت وجود دارند. کیارستمی با ظرافت این حقیقت تلخ را به تصویر میکشد: حقیقت دیگر «در بیرون» وجود ندارد، بلکه در درون تصویر، در درون نگاه ما شکل میگیرد.
اگر فوکو به ما میگوید که قدرت، حقیقت را میسازد، بودریار هشدار میدهد که این حقیقت در نهایت بدل به بازیای از بازنمایی میشود؛ به جهانی که در آن حتی شور و اشک نیز بازتولید میشوند. «کلوزآپ» دقیقاً در این میانه ایستاده است: میان فوکو و بودریار، میان قدرت و وانموده، میان تولید و لغزش. فیلم از ما میپرسد: وقتی حقیقت را میسازیم، آیا هنوز میتوانیم از آن دفاع کنیم؟
بااینحال، در دل این نقد فلسفی، کیارستمی نگاهی انسانی و اخلاقی حفظ میکند. او سبزیان را نه سوژهای قربانیِ قدرت، بلکه انسانی میبیند که میخواهد وجود داشته باشد. در جهانِ کنترل و تصویر، او با فریب کوچک خود دست به نوعی شورش شاعرانه میزند: دروغی میگوید تا واقعیتر شود. این شاید همان لحظهای باشد که فلسفه از پا میافتد و سینما آغاز میشود — جایی که حقیقت نه در نظام گفتمان، بلکه در چشمانِ اشکآلود انسانی ساده تجلی میکند.

کیارستمی با ظرافتی شاعرانه این تعارض را به تصویر میکشد. دوربین نه داور است و نه نجاتدهنده؛ تنها شاهد است. هر قاب، مرزی مبهم میان دیدن و فهمیدن میکشد. حقیقت، در برابر ما و از طریق ما شکل میگیرد. در پایان، وقتی سبزیان و مخملباف در خیابان قدم میزنند و صدای ضبط معیوب گفتوگو را محو میکند، سینما بار دیگر سکوت میکند تا جا برای تفسیر باز بماند. آن سکوت، همان شکاف فلسفی است که کیارستمی در تمام آثارش دنبال میکند: فاصلهی میان دیدن و دانستن، میان تصویر و حقیقت.
در جهان «کلوزآپ»، حقیقتِ سینمایی نه در مطابقت با واقعیت، بلکه در بازتاب عاطفی و انسانی آن است. سبزیان دروغ گفت تا وجودش را بسازد؛ دروغی که راستتر از واقعیت از آب درآمد، چون در آن شورِ زیستن موج میزد. همانگونه که سارتر میگفت، انسان ابتدا وجود مییابد و سپس ماهیت خود را میسازد. سبزیان نیز در برابر دوربین، خود را از نو میسازد؛ با هر نگاه، هر جمله و هر اشک، تبدیل به موجودی تازه میشود.
«کلوزآپ» در نهایت تصویری است از دنیای معاصر ما، جایی که تصویر بر جهان سلطه یافته و حقیقت دیگر مطلق نیست. کیارستمی با نگاهی عمیق و درعینحال مهربان، ما را با پرسشهایی روبهرو میکند که هنوز برای انسان امروز بیپاسخ ماندهاند: اگر حقیقت محصول بازنمایی است، پس واقعیت چیست؟ اگر تصویر از واقعیت راستتر است، پس جایگاه انسان کجاست؟ و اگر دوربین قدرت تولید معنا دارد، پس مرز آزادی فرد تا کجاست؟
در پایان، وقتی سبزیان و مخملباف در خیابان قدم میزنند و صدای ضبط از کار میافتد، این خرابی تکنیکی به خودی خود معنا مییابد: شکست صدا، شکست زبان است؛ لحظهای که سینما سکوت میکند تا حقیقتِ ناتمام را در دل خود حفظ کند. شاید این همان «شکاف»ی باشد که فوکو و بودریار از آن سخن میگویند — جایی میان قدرت و تصویر، جایی که معنا لغزش میکند و حقیقت در حال زاده شدن است.