دیالوگهای ماندگار لیلا حاتمی به مناسبت تولد 46 سالگی او
اختصاصی سلام سینما- به بهانه تولد لیلا حاتمی، دیالوگهای ماندگار او را در آثار مختلف مرور کردهایم. دیالوگهایی که هرکدام یادآور لحظات ویژهای از کارنامه خانم بازیگر هستند.
کاش زندگی مانند جعبه موسیقی بود، صداها آهنگ بود و حرفها ترانه...
این آدم غریبه کامرانه؟ من عاشق این بودم؟ همه زندگیم بسته بود به یه نگاهش، به کلامش، به لبخندش...باورم نمیشه این موجود حقیر رقت انگیز...کاش خبردار نمیشدم...کاش هیچوقت نمیفهمیدم.
ته دلم به خودم میگم رضا اگه دوستم داشته باشه، یه زن دیگه براش مهم نیست...فقط بهش یه بچه میده. فرقی نکرده چیزی...عشقمون سرجاشه...
تو از قاسم چی میدونی؟ فک کردی قاتله؟ دزده؟ آدمکشه؟ اونم برای این مملکت زحمت کشیده. تو که خوزستانی نیستی. جنگ که تموم شد برگشتی سر خونه زندگیت. ولی اون موقع تازه اول بدبختی ما بود. نه کار بود، نه آب، نه برق...
ننه چرا از دامادت حرف نمیزنی؟ چرا نمیگی یه تنه خرج همهمونه میداد؟ مالک خوشحالی؟ شما که قاسمو نمیشناسید. نمیدونید چندتا شغل عوض کرد. یه آمپول نمیتونست بزنه برا این بچه. تو فکر میکنی قاسم برای عیاشی و خوشگذرونی میخواد بره اونور؟ نه اون موقعی که همه وقت خوشگذرونیشون بود، قاسم لب جاده آب میفروخت...
ای توف به میگیرمت! کیو میگیری؟ چیو میگیری؟ اگه بخوام شوهر کنم، من میگیرمت...
تو که عقلت سرجاش نیست... اما من میزنم جایی که مغزته... جایی که باهاش فکر میکنی...
لیلا : چته؟! دایناسور شدی در میشکونی! عادل: تو چته؟! رفتی بالای شهر واسه خودت تاپاله تایتانیک پیدا کردی! / لیلا: نترس… پیدا کنم اولش می آم به تو می گم! / عادل: واسه چی به من می گی؟! برای اینکه دل منو بسوزونی؟! / لیلا: واسه اینکه بهت بفهمونم اگه زنجیرم پاره کنی ازت نمی ترسم! / عادل: کینگ کونگم مگه من ازم بترسی! / لیلا: تو کینگ کونگی؟! تو ژست کینگ کونگا رو می گیری در می شکونی. / عادل: اگه من این کارا رو نکنم که تو با این بابای پیزوریت و اون ننه دست و پا چلفتیت یه شبه توی این شهر شلوغ نفله می شید! اگه در می شکنم و سر می زنم به خاطر خودته خره! / لیلا: به خاطره منه، من نمی خوام. مگه نمی گی به خاطره منه، من نمی خوام. / عادل: نمی خوای؟! / لیلا: نه نمی خوام! / عادل: گاوی دیگه… گاووو… نمی خوای بفهمی یه دختر تنها توی این باغ وحش اگه یکی نباشه سین جینش کنه، یه شبه خرابه. / لیلا: من آقابالاسر نمی خوام...من لقمه دهن تو نیستم. از لقمه دهن تو خیلی گندهترم. خیلی.عادل:اتفاقا اندازه دهن خودمی من درسته قورتت میدم.
لیلا حاتمی-هر کفش دیگهای بود تا حالا انداخته بودمش بیرون. این یکیو ولی دلم نمیاد.
علی مصفا-رهاش کن بره رییس
لیلا حاتمی-یعنی چی؟
علی مصفا-یه رفیقی داشتم هروقت یه چیزی اذیتش میکرد، میگفت رهاش کن بره، شرش کم میشه. چرت میگفت البته.
-مخصوصا درباره میخ کفش. بدتر میره تو پاهات.
-از اینایی بود که تو زندان هیپنوتیزم و اینا یاد گرفته بود. یه بار من و سیما رو برد یه کافهای
-سیما کی بود؟
-سیما...یکی از بچه های دانشگاه
-دوستش داشتی؟
-مثلا. خیلی شبیه مینا بود. همون دختر داییم که خیلی از تاریکی میترسید.
-اون چی؟ اونم تورو دوست داشت؟
-نمی دونم من هیچ وقت بهش چیزی نگفتم. همیشه وقتی باید یه کاری بکنم هیچ کاری نمیکنم. خلاصه ما رو بردن کافه و هیپنوتیزمم کرد. منو خواب کردن و بچه ها شروع کرده بودن به سوال کردن. پیله کرده بودن که کیو دوست داری؟ منم هیچی نمیگفتم. تا اینکه سیما گفت یه چیزی بگو. مهم نی چی باشه ولی یه چیزی بگو. ولی نگفتم. گفت یه چیز بیربط بگو مثلا چیزایی هست که نمیدونی.
-گفتی؟
-نه نگفتم. انقد نگفتم که همه حوصله شون سر رفت و بیدارم کردن.
-حوصله سیما هم سررفته بود؟
-لابد. شش ماه بعدش با محمود ازدواچ کرد.
-لابد کلی هم حالت گرفته شد نه؟ انتظار معجزه داشتی؟
-کی گفته حالا من انتظار معجزه دارم؟
-خب پس یه کاری میکردی
-تو اگه بودی چیکار میکردی؟
-من که صاف بهش میگفتم...تلفنی میگفتم.
-تلفنی هم نمی تونستی.
-چرا! بیا... ال. سلام. میخاستم یکم باهات حرف بزنم. میخاستم بگم اون ب ولی نشد...میخواستم بگم که
-دیدی نمیشه؟
-میخواستم بگم یه چیزایی هست که نمیدونی. دیدی؟
شکوه(لیلا حاتمی): ایرج من دارم گریه می کنم.
ایرج(بهرام رادان): دیدم! گریه نداره که! یه فصل جلوی مهمونا گریه کردی موقع خداحافظی، یه فصل هم الان. آدم که واسه یه موضوع دوبار گریه نمی کنه که!
شکوه(لیلا حاتمی): تو توی عروسی حتی یک کلمه هم با من حرف نزدی، حتی یه بار نگاهمم نکردی، حتی یک بار. چند دفعه بغض کردم، یه بارم دیگه داشت اشکم درمیومد. همه میومدن می گفتن چت شده، فک کردن به خاطر جدا شدن از پدرمادرمه. دلداریم می دادن که زشته گریه نکن.
ایرج(بهرام رادان): راست می گن دیگه! جدا شدن از پدرمادر که گریه نداره… مخصوصا وقتی همچین شوهر توپی تور زده باشی… دخترای فامیلتون چی میگفتن؟! خیلی حسودیشون شده بود نه؟! پاشو قربونت برم. پاشو شوکولوی من گریه نکن. برو سه تا تخم مرغ بزن، بذار شل بشه، یه موقع کیک نشه ها!
شبی که برای اولین بار تورا دیدم، روبه روی آینه ایستادم و فکر کردم که ما کاملا شبیه هم هستیم.
طرز نگاههامون
یا دودو زدن چشمامون
یا پلک زدنامون وقتی نفس میکشیم
یا وقتی در عین تردید اعتماد به نفس و موقع حرف زدن بیا دیگران بازی میکنیم...
ماخیلی شبیه هم هستیم،
فک میکنم خیلی راحت میتونستم خودمو به تو تبدبل کنم...
حالا که بعد از مدت ها فکر میکنم
به نظرم میاد که چقد ملال انگیزه و چقد دلم برای اون ملال تنگ شده...شاید هیچ وقت اون برای من واقعی نبوداما رنجی که از هم می بردیم و به همون اندازه عشقی که بهم داشتیم
سکوت کردن، در انزوا به سر بردن
و دوباره سکوت کردن.........
قاضی: برا چی می خوای طلاق بگیری؟
سیمین(لیلا حاتمی): برای اینکه ایشون نمی خواد با من بیاد. همین الان ایشون بگه میاد من همین الان رضایت میدم دیگه دادخواستمو پس می گیرم. حاضری بیای؟
نادر (پیمان معادی): نخیر من حاضر نیستم.
سیمین(لیلا حاتمی): چرا حاضر نیست؟ حاج آقا بگید چرا حاضر نیست.
نادر (پیمان معادی): چراشو خودت می دونی. شما برات مهمه، شما بگو.
سیمین(لیلا حاتمی): من نمی دونم، لطف کن یه دور دیگه توضیح بده چرا حاضر نیستی؟
نادر (پیمان معادی): ایشون یه دلیل برای من بیاره که چرا تو این موقعیت ول کنیم بریم خارج؟
سیمین(لیلا حاتمی): تو یه دلیل بیار که چرا باید بمونیم؟
نادر (پیمان معادی): من هزارتا دلیل برات میارم.
سیمین(لیلا حاتمی): یکیشو بگو.
نادر (پیمان معادی): یکیش پدرم، من پدرمو نمی تونم ول کنم. بازم بگم؟
سیمین(لیلا حاتمی): ولی زنتو می تونی ول کنی.
نادر (پیمان معادی): من کی تو رو ول کردم؟ تو منو کشوندی دادگاه. تو برای من دادخواست طلاق فرستادی منو کشوندی اینجا از زندگی منو انداختی.
سیمین(لیلا حاتمی): پس چیکار کردی؟! پس چیکار کردی وقتی به زنت میگی برو، این اسمش ول کردن نیست؟… حاج آقا همین الان نگفت اگه می خواد بره، بره؟!
نادر (پیمان معادی): بله الانم میگم، وقتی نمی خوای با من زندگی کنی، من که به زور نیاوردمت به زور بخوام نگهت دارم، برو. یه روز می خواستی با من زندگی کنی امروز نمی خوای با من زندگی کنی.
مرد: من هرکاری کردم واسه خودتون کردم.
آذر(لیلا حاتمی): کارت محسن...
-فک کردم امروز نفرستم بهتره.
آذر: از کی تا حالا قراره تو فکر کنی؟
-روتون حساس شدن خانم
آذر:به تو چه!
-زوم کردن روتون.هر روز میکشوننتون اونجا
آذر: تا حالا کسی تو رو گرفته؟
-یکم دست به عصا راه برید
آذر: ترسیدی؟
-منتظر آتو هستن.
آذر:دنبالمم که باشن تو کار خودتو میکنی. کنارمم که باشن که هستن، تو کار خودتو میکنی...بگیرنمم تو کار خودتو میکنی...یه خاورو گند زدی توش.
-خاور خاور شما میگی من تو روز روشن بفرستم بیرون؟
آذر: بله
-الان خطریه خب.
آذر:مگه چیه؟ آبه! کسی میدونه اون تو عرقه؟...بار کارخونس! دلم میخواد تو روز روشن خاور خاور عرق پر بره، خالی برگرده!