توهم زیبا
بلوند، موطلایی، فیلمی به کارگردانی اندرو دامینیک به غایت وفادار به زیبایی است. فیلمی که زندگی یک زیباروی بیمار را روایت میکند اما دغدغههایی فرای بیوگرافی دارد و به یک اِتنوگرافی، مطالعه نظاممند فرهنگ، میرسد. تخیلی درباره زندگی مونرو که هدفش اصابت به تالی فاسدهای روانی-ژنتیکی در کودکی است. نگرانی نورما جین، مریلین مونرو، از موروثی بودن بیماریاش و خوشحالی او از این که در یک ارتباط جنسی سه نفره صاحب فرزند شده تضاد روانی شدید و در عین حال زیبایی ایجاد کرده که بیننده توانایی تمیز دادن قهرمان قصه از مادر بیمارش را از دست میدهد. همانطور که از عقبه فیلم ساز، دامینیک، انتظار میرفت با روایتی غیر متعهد به واقعیت و ایجاد فضایی نئونوآر همانند: «قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» و «کشتار با لطافت»، چالشی به نام "مرگ اندیشی" در ناخودآگاه مخاطب میزاید.
*شاکله عشق توهمه
در سکانسهای ابتدایی فیلم مونرو را میبینیم که با اصرار بر اشتباه خود در هنگام بیان اسم شخصیت فیلمنامه هنگام انجام تست بازیگری، با بازی خوب آنا د آرماس، در توجیه رفتار غیر حرفهای خود میگوید: مگر نه مسئله عشق توهمی بیش نیست. این پیام مهمترین ویژگی یک فیلم روانشناسانه است که بیمارگونه قصهای زندگینامهوار را روایت میکند. میزان جذابیت در نمایش ارتباط نورما، چارلز و ادوارد توهمی برای مخاطب ایجاد میکند که آن را عشق میپندارد. آیا این رابطه سراسر بیمار گونه عشق است؟ نقطه مقابل این رابطه را فیلم «یکشنبه غمانگیز» میبینم. اگر این رابطه چند مِهری را بدون هیچ گارد عقیدتی کنار هم قرار دهیم و مقایسه کنیم میزان توهم در رابطه مونرو باعث میشود آن را ایدهآلتر و دوست داشتنیتر ببینیم. از سویی دیگر تصویر 4:3 و قابهایی شگفتانگیز همراه با زیبایی خیره کننده قهرمان قصه باعث میشود دادههایی از فیلم برای ما مهم شود که اگر هوش سینمایی نداشته باشیم به سرعت رودست میخوریم. داشتن یا نداشتن هوش سینمایی به معنایی قدرت تمیز دادن احساسات و منطق در فیلم از یک دیگر است. به عنوان نمونه رابطه میان مونرو و مادرش را در نظر بگیرید. مادری که در وان حمام در حال خفه کردن دختر خود است و در سکانسهای بعد به مونرو میگوید: نورما کجاست؟ تو دیگر کی هستی؟ سالها است که فرزندش را کشته است این وسط روایتی هم که به صورت یک عقده سرکوب شده از پدرش میبینیم، که از سلبریتیهای هالیوود است و خانهای ضد آتشسوزی دارد، از شگردهای روایی فیلمساز است که بودن آن تنها عمق کاذب به داستان بخشیده. قصهنویس خود متوهمانه روایت میکند و این توهم به خاطر ذوبشدن در زیبایی بیمارگونه مونرو است. پس باید اینگونه نتیجه گرفت علاوه بر عشق که از نظر راوی توهمی بیش نیست، قصهای که روایت میکند برپایه یک توهم بنا شده است.
*فاصله توهم و تخیل
ایجاد فاصله میان توهم و تخیل و حفظ آن کاملا به میزان منطق در فیلمنامه بستگی دارد. فیلمنامه قدرت پردازش تصویر در قاب کلاسیک را ندارد و گویی لارنس فورن تریه با تعدیل زیاد پشت دوربین نشسته است. انتقاد من بر چنین فیلمی دقیقا آنجایی شکل میگیرد که باید زندگینامه باشد و نه یک روانشناسانه نئونوآر. ما واقعیت را در مورد مونرو در فیلم جست و جو میکنیم در حالی که فیلم توهمی است که از شخصیت یک افسانه ساخته و گویی هیچ وقت واقعیت نداشته. فیلم دچار پوششی زیبا است و نه آفرینش زیبا هدفش. فیلمساز چارهای جز روایتی افسانهوار از زیبای بیهمتای هالیوود ندارد. این افسانه از نظر هنری به شدت قابل احترام است و من معتقد هستم که آنا د ارماس یکی از مدعیان اول برای دریافت جایزه بهترین بازیگر زن امسال است. آرماس علاوه بر آنکه شدیدا به نقش آمده تسلط بالایی در بازی زیرپوستی و اشک ریختنهای گاه و بیگاه مونرو دارد. از سویی دیگر میزان ترحم برانگیزی او باعث دوچندان شدن فهم زیباییاش شده. اندام، چهره و صدای جذاب ویژگیهای دیوانه کنندهای برای جنس مخالف محسوب میشوند اما آنچه که باعث منفک شدن چگونگی جذابیت مونرو از سایرین شده میزان ترحم برانگیزی شخصیت او است. «بلوند» ارزشمندترین فیلم منتشر شده در 2022 است؛ هرچند همچنان بر سر توهمی، و نه تخیلی، بودن قصهاش مسئله دارم؛ اما اگر فرض را بر این بگیریم که نه هالیوودی بوده و نه مونرویی میتوان قصه فیلم را پذیرفت. هنگامی که فیلمی ژانر زندگینامه به خود میگیرد نمیتواند بر اساس توهم مستندسازی کند هرچند که در حال روایت زندگی یک متوهم باشد.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی