در سلامسینما جستجو کنید
اختصاصی سلام سینما - شاید نتوان به راحتی و تنها با دیدن یکی دو صحنه تشخیص داد فیلمی از اسپیلبرگ است یا ریدلی اسکات؛ از کوروساوا است یا کوبایاشی. ولی تشخیص دادن فیلمهای «وس اندرسن» از سایرین چندان سخت نیست؛ حداقل پس از خواندن این مقاله!
وس اندرسن، کارگردان آمریکایی، در سال ۱۹۶۹ به دنیا آمد. مادرش یک باستانشناس بود؛ مثل مادر خانواده در فیلم «خانواده اشرافی تننبام». پدرش نیز در حوزه تبلیغات فعالیت داشت.
وس تنها هشت سال داشت که پدر و مادرش از یکدیگر طلاق گرفتند؛ اتفاقی که او آن را از مهمترین اتفاقات زندگیاش معرفی میکند و البته تاثیر آن در فیلمهای او نیز کاملا آشکار است.
وس در کودکی علاقهمند بوده که معمار شود. در دبیرستان رویای نویسنده شدن را در سر داشته است و برای تحصیلات دانشگاهی سر از رشته فلسفه و دانشگاه تگزاس درمیآورد و در آنجا با اوون ویلسون آشنا میشود.
این دو دوست با هم شروع به ساخت فیلمهای کوتاه میکنند و یکی از آنها به نام «منور»(Bottle Rocket) مورد توجه قرار میگیرد و زمینه را برای ساخت فیلم بلندی به همین نام در سال ۱۹۹۶ فراهم میکند که آن فیلم نیز از تحسین منتقدان بینصیب نمیماند و حتی «مارتین اسکورسیزی» نیز آن را از بهترین فیلمهای دهه نود معرفی میکند.
این تنها آغاز کار وس اندرسن بود. او دو سال بعد فیلم «راشمور» را روی پرده برد. فیلمی که سرآغاز ظهور بعضی عناصر سبکی وس اندرسن و آغاز همکاریهای او با بیل موری و جیسون شوارتزمن بود و نام وس اندرسن را بیش از پیش به روی زبانها انداخت.
اما شاید با فیلم «خانواده اشرافی تننبام» در سال ۲۰۰۱ بود که سینمای جهان کاملا متوجه وس اندرسن و سبک جدیدش شد. فیلمی که هم در گیشه موفق بود و هم نظر منتقدان را به خود جلب کرد و هم برای اولین بار یک نامزدی اسکار در رشته فیلمنامه غیراقتباسی برای وس اندرسن به ارمغان آورد.
شهرت و اعتبار وس اندرسن با کمی فراز و نشیب مثل یک گلوله برفی بزرگ و بزرگتر شد و بعد از شاید کمی در جا زدن با آثار «زندگی در آب با استیو زیسو»، «دارجلینگ محدود»، استاپ موشن محبوب «آقای فاکس شگفتانگیز» و «قلمرو طلوع ماه» جان تازهای گرفت. سرانجام با شاهکار «هتل بزرگ بوداپست»، وس جایگاه خود را به عنوان یکی از بهترین مولفان سینمای قرن ۲۱ تثبیت کرد.
او بعد از این فیلم، دومین استاپ موشن خود تحت عنوان «جزیره سگها» را ساخت که اثر متفاوت و موفقی بود. بعد به سراغ اثر پرزرق و برق «گزارش فرانسوی» رفت که اگر چه برای طرفداران وس اندرسن جذاب بود اما شاید انتظارات جامعه سینما را چندان برآورده نکرد.
«استروید سیتی» جدیدترین اثر این کارگردان است که در حال حاضر هنوز به طور گسترده اکران نشده اما گزارشها نوید یک کار وس اندرسنی جذاب دیگر را میدهد.
حالا به راستی راز وس اندرسن چیست؟ چه چیزی کارهای او را تا این حد متمایز و البته محبوب کرده است؟ سبک وس اندرسن از چه عناصری تشکیل شده است؟
وس اندرسن دنیا را کودکانه و کارتونی میبیند؛ اما به شیوهای بزرگسالانه.
نیروها و انگیزههای پیشبرنده داستانهایش غالبا از خوبی سرچشمه میگیرد و او این خوبیها را بیجواب نمیگذارد. البته این به آن معنا نیست که همه چیز خوش و خرم است؛ برعکس، اتفاقا داستانهای او آدمهای غمگین و سرخورده کم ندارد. اما وس خیلی هوای این آدمها را دارد و سعی میکند پایان خوش یا حداقل روشنگرانهای را برای آنها رقم بزند.
در داستانهایش آدمهای بدی هم وجود دارند؛ اما آنها هم خیلی ما را نمیترسانند. مثلا در سکانس مشتهای متوالی در فیلم «هتل بزرگ بوداپست» یا محاصره خانه آدمربایان در «گزارش فرانسوی» هم لحظات خندهداری وجود دارد.
این شوخطبعی دائمی و فانتزی بودن واقعیترین لحظات از آغاز در کارهای وس اندرسن حضور داشته و در خدمت سبک او به کار گرفته شده است.
بعلاوه، وس اندرسن، کودکان و نوجوانان را هم در کارهایش بسیار دخیل میکند. یا اصلا برای آنها میسازد مثل «آقای فاکس شگفتانگیز»؛ یا قهرمانهایش کودکان و نوجوانان هستند مثل «قلمرو طلوع ماه»؛ یا حداقل حضور پررنگی دارند مثل تقریبا همه فیلمهایش!
به گفته خودش مدام از گذشته و تجربیاتش در روایتها استفاده میکند. کارکترهایش به اعتقاد خیلیها غیرواقعی هستند اما او خود گفته که همه کارکترهایی که میبیند یا عینا در زندگیاش وجود داشتهاند یا بر اساس آدمهای واقعی ساخته شدهاند. استفاده وس از زندگی شخصی محدود به همینها نیست. در فیلم «خانواده اشرافی تننبام» که وس آن را شخصیترین فیلم خود میداند عناصر زیادی وجود دارد که قابل انطباق به زندگی خود وس اندرسن است. یا مثلا وس، فیلم «قلمرو طلوع ماه» را یک فانتزی قدیمی میداند. حتی «آقای فاکس شگفتانگیز» هم اقتباسی از داستانی به همین نام اثر روالد دال نویسنده معروف بریتانیایی است که وس آن را در کودکی خوانده و دوست داشته است.
در خدمت به آنچه که درباره روایتهای وس اندرسن گفته شد، یک طراحی صحنه هنرمندانه لازم است تا این جهانهای میان کارتون و واقعیت را باورپذیر کند و خب فیلمهای وس اندرسن از این آزمون سربلند بیرون آمدهاند.
از «خانواده اشرافی تننبام» به بعد، چیزهایی که در فیلمهای او دیدهایم خیلی رنگ و بوی واقعیت نداشتهاند؛ حتی اگر داستان – مثل همین فیلم – در یک فضای نزدیک به واقعیت سیر کرده باشد. خانهها، خیابانها، شهرها، وسایل نقلیه و حتی گاهی طبیعت هم از اشکال مورد انتظار مخاطب فاصله میگیرند تا دنیای متفاوتی را خلق کنند.
مثلا در فیلم «قلمرو طلوع ماه»، استفاده از طبیعت و لوکیشنهای واقعی مناسب، دنیای جدیدی را به وجود آورده است. در حالی که در هتل بزرگ بوداپست وس اندرسن و طراح صحنه مورد اعتمادش، آدام استاکهاوزن، اگر چه از واقعیت الهام گرفتهاند اما عملا در هر چه میبینید دست بردهاند تا فضای فانتزی منحصر بفرد این فیلم را به دست آورند.
مثلا حتی آن نماهای بیرونی معرفی که از هتل نشان داده میشود واقعی نیستند و مخاطب تنها با یک ماکت هتل روبهرو است. ایدههای مشابهی نیز در «گزارش فرانسوی» تکرار شده و عملا یک شهر خیالی را برای مخاطب ساختهاند.
لباسها نیز از عناصر سبکی مهم وس اندرسن از همان فیلمهای آغازین او به شمار میروند. به گفته خودش او با لباسها قصه میگوید و شخصیت خلق میکند. فیلم «خانواده اشرافی تننبام» شاید بارزترین استفاده وس از لباس باشد. بیشتر شخصیتهای فیلم از ابتدا تا پایان تنها یک لباس را به تن میکنند و تغییرات اندک یا زیاد آن لباسها بیمعنی نیست و همه و همه در خدمت داستان و سیر تغییر اشخاص است.
اگر با هر کارگردان دیگری طرف بودیم، شاید بهتر بود رنگ را هم ذیل عنوان طراحی صحنه بررسی کرد اما وقتی پای وس اندرسن وسط است، جداگانه نپرداختن به این مقوله، کملطفی است!
رنگ در خلق شکل نهایی صحنهها و لباسهای فیلمهای وس اندرسن نقش کلیدی دارد. در بعضی فیلمهای وس یک پالت رنگ بخصوص چیرگی دارد. مثلا در «قلمرو طلوع ماه»، رنگ زرد در همه جا مشاهده میشود.
یا در فیلم «هتل بزرگ بوداپست» این نقش را بنفش و صورتی و همخانوادههای آن به عهده دارند. البته استفاده از رنگ در فیلمهای وس همیشه به این طریق نیست. گاهی بهرهگیری از رنگها با ایجاد یک کنتراست در رنگ یک ابژه بخصوص با دیگر رنگهای محیط حاصل میشود. مثلا در «خانواده اشرافی تننبام» لباس قرمز رنگ کارکتر «چز» و کودکانش آنها را از محیط و سایر کارکترها متمایز میکند که علت آن میتواند قابل انتساب به گذشته این کارکترها باشد.
همچنین بعضا پیش میآید که او از رنگهای مختلف در یک پالت رنگی برای خلق یک صحنه بخصوص استفاده کند. البته او ابایی از ترکیب رنگهای مختلف و بعضا دور، با یکدیگر ندارد و بسیار پیش میآید که صحنههای چشمنوازی را به این طریق خلق کند.
او حتی در بیرنگی هم خلاق است. در فیلم «گزارش فرانسوی» وس مدام بین فیلم رنگی و سیاه و سفید رفت و آمد میکند و از آنجا که این گذارها متناسب با حس و حال داستان و کارکترهاست، احساس خوشایندی به مخاطب منتقل میشود.
وس اندرسن با دوربین، مکررا دست به کارهایی میزند که چندان شایع نیستند و به جرئت میتوان فیلمبرداری را یکی از اصلیترین شاخصههای کارگردانی او تلقی کرد.
در رابطه با زاویه دوربین، وس به فیلمبرداری عمودی از بالا (over the head) علاقه دارد و علاوه بر افراد، از آن برای استفاده از میزها نیز به وفور استفاده میکند.
در مقوله حرکات دوربین وس چند تکنیک به خصوص را بسیار به کار میبرد. در راس آنها حرکات در محور افقی یا همان پن است.
به راستی شاید در تاریخ سینما هیچکس به اندازه وس اندرسن از پن استفاده نکرده باشد. او مدام از پنهای ۹۰ درجه یا حتی ۱۸۰ درجه استفاده میکند و با استفاده بجا از این تکنیک، روایت را پیش میبرد. کافیست تا راهروهای هتل را در فیلم «هتل بزرگ بواپست» به یاد بیاورید تا ببینید چقدر زیبا از این تکنیک استفاده شده است.
دیگر تکنیکی که وس اندرسن در حرکات دوربین به کار میبرد، تراکینگ است. تراکینگ را به زبان ساده میتوان همان همراهی دوربین از بغل (نیم رخ) با کارکترها در هنگام حرکت کردن (مانند پیادهروی) دانست. این زاویه و این حرکت محبوب وس اندرسون در هنگام تعقیب کارکترهایش است.
بعلاوه، وس از زوم و حرکت دوربین به جلو و عقب نیز بسیار استفاده میکند که شاید به اندازه پن وس اندرسن بارز نباشند اما نقش مهمی برای حرکت در جهان فیلمهای او دارند.
وس اندرسن حتی با قاببندیهایش هم داستان میگوید. او از کارهای خاصی مثل تغییر نسبت ابعاد قاب نیز استفاده میکند. شاید معروفترین مثال، استفاده از سه نسبت ابعاد متفاوت (۱:۱.۳۳- ۱:۱.۸۵- ۱:۲.۳۵) در فیلم «هتل بزرگ بوداپست» باشد که هر کدام مربوط به یک دوره تاریخی در داستان است.
یا مثلا بیشتر فیلم «گزارش فرانسوی» با نسبت ابعاد (۱:۱.۳۷) قاببندی شده است که نسبت ابعاد رایج فیلمهای فرانسوی کلاسیکی بوده که وس اندرسن برای ساخت «گزارش فرانسوی» از آنها الهام گرفته است.
در ترکیببندی قاب نیز یکی از مهمترین عناصر سبکی وس اندرسن بروز مییابد؛ تقارن!
او به تقارن قابهایش اهمیت زیادی میدهد. در بسیاری مواقع سینگل شاتهایی (وقتی تنها یک چهره اصلی در قاب حضور دارد) فیلمبرداری میکند که سوژه دقیقا در مرکز تصویر قرار دارد. یا اگر بنا بر قاببندی یک شات سهنفره است، در غالب مواقع یک نفر را در وسط و دو نفر دیگر را در طرفینش با فواصل کاملا یکسان میگذارد.
این تقارن برای وس به قدری مهم است که او بعضا زاویه خم شدن کارکترهایش را نیز به دقت بررسی میکند یا به آنها تذکر میدهد که یکی دو اینچ خودشان را جابجا کنند!
وس اندرسن اهل تدوین است. او خیلی رغبتی به برداشتهای بلند ندارد و غالبا از تدوینهای مکرر استفاده میکند.
او گاه با تدوینهایش، روایت را به مقدار زمان زیادی جلو میبرد و حتی گاهی از صحنههای نسبتا مهم داستان صرف نظر میکند تا نهایتا یک تصویر مبتنی بر ایجاز را به مخاطب ارائه دهد.
بعضی اوقات نیز از تکنیکهای تدوینی خلاقانهتر مثل اسمش کات مانند چند سکانس از فیلم «راشمور» و «دارجلینگ محدود» یا تکنیک جامپ کات مثل سکانس بیادماندنی خودکشی در فیلم «خانواده اشرافی تننبام» بهره میگیرد.
وس اندرسن در کارهایش (به خصوص آثار اخیر) از گروههای بازیگری بسیاری بهره جسته و همچنین به استفاده چندباره از بازیگران مورد اعتمادش علاقه زیادی دارد. او تاکنون از ۲۵ بازیگر بیش از یک بار استفاده کرده که در صدر آنها «بیل مری» با ۹ بار، «اوون ویلسون» با ۷ بار و «جیسون شوارتزمن» با ۶ بار، قرار دارند.
همچنین او با «رابرت یئومن» در ۱۰ اثر بعنوان فیلمبردار و «آدام استاکهاوزن» در ۶ اثر (با احتساب اثر در راه وس اندرسن) بعنوان طراح صحنه همکاری کرده است که این همکاریهای مکرر درک متقابل این سه نفر از یکدیگر را در پی داشته است.
«رابرت یئومن» در جایی – پیرامون همان علاقه وس اندرسن به ایجاد تقارن در قاب- میگوید که به شناخت کاملی از توقعات وس اندرسن رسیده است. به گونهای که بعضا قبل از حضور او روی صحنه فیلمبرداری، نقاط وسط لوکیشنهای مورد نظر را برای او شناسایی میکند.
اگر چه قطعا نمیتوان تمام زیباییهای آثار وس اندرسن را در یک مقاله خلاصه کرد، اما تماشای آثار او با دانستن موارد فوق و شناخت سبک این کارگردان، لذت بیشتری خواهد داشت.