بلعیدن بودجه در برهوت خلاقیت | جزییات درآمدها و بودجه های نجومی پلتفرم ها و رویکرد صدا و سیما

اختصاصی سلام سینما؛ مهلا رنجبران | در حالی که سینمای مستقل ایران برای بقا در حال تقلا زیر آوار تورم است، نگاهی به ترازنامههای مالی صداوسیما و گردش مالی شبکه نمایش خانگی، پرده از یک پارادوکس هولناک برمیدارد. از یک سو با سازمانی مواجهیم که بودجهاش در لایحه جدید با رشدی ۲۰ درصدی به رقم سرسامآور ۳۳.۵ هزار میلیارد تومان رسیده و از سوی دیگر، امپراتوریهای دیجیتالی را میبینیم که درآمدی ۱۳ همتی را از جیب مخاطب استخراج میکنند. اما پرسش اینجاست: این حجم عظیم از نقدینگی، چه خروجی کیفی و چه تاثیری بر ساختار صنعت هنر سینما داشته است؟
تورم دستمزدهای نجومی؛ تیر خلاص بر پیکر سینما
واقعیت تلخ این است که شبکه نمایش خانگی با تزریق نقدینگی بیحسابوکتاب و ایجاد رقابتی کاذب، «اقتصاد تولید» را در سینما به مرز نابودی کشانده است. وقتی پلتفرمها برای جذب چهرهها، دستمزدهایی فراتر از استانداردهای بازگشت سرمایه در سینما پرداخت میکنند، عملاً بازیگران را به سمتی سوق میدهند که دیگر به «کم» قانع نباشند. سیدعلی احمدی، تهیهکننده فیلم «بچه مردم»، در نقدی صریح به این وضعیت اشاره کرده و پرده از درخواستهای نجومی برمیدارد؛ جایی که دو بازیگر برای یک فیلم سینمایی مجموعاً ۲۱ میلیارد تومان دستمزد طلب میکنند.
این یعنی یک فیلم سینمایی باید بیش از ۶۰ میلیارد تومان بفروشد تا صرفاً هزینه دو بازیگرش تامین شود!
این موازنه نابرابر، سینما را به بنبستی کشانده که در آن تهیهکننده مستقل چارهای جز تسلیم یا حذف شدن ندارد. شبکه نمایش خانگی با این رویکرد، در حال «بزهکار کردن» اقتصاد هنر است؛ جایی که ارزش هنری جای خود را به رقمهای درشتی داده که تنها در پلتفرمهای رانتی معنا پیدا میکنند.
۳۳ همت برای خروجیهای بیمخاطب؛ بودجهخواری به سبک رسانه ملی

در سوی دیگر این میدان، سازمان صداوسیما ایستاده است که با بودجه ۳۳.۵ همتی خود، رکورد جدیدی در دریافت اعتبارات دولتی ثبت کرده است. انتقاد اساسی اما نه به رقم بودجه، بلکه به «بهرهوری» آن است.
این حجم عظیم از سرمایه ملی صرف ساخت چه آثاری میشود؟ سریالهایی که در خوشبینانهترین حالت، حتی نیمی از ضریب نفوذ آثار دهههای گذشته را ندارند و فیلمهایی که در انبارها خاک میخورند. این بودجه کلان به جای آنکه صرف ارتقای استانداردهای فنی و محتوایی شود، صرف فربه کردن بدنهای اداری و تولید آثاری میشود که فرسنگها با سلیقه مخاطب مدرن فاصله دارند البته ناگفته نماند این روزها شرایط اسفبار تلویزیون کمی بهتر دیده میشود، بازگرداندن چهرهای به نام مهران مدیری با حواشیهای عجیب و غریب خود، این روزها تیر موفقیت صدا و سیما برای جذب مخاطب است؛ اما اکتفا به یک سریال و یا امید به رسیدن سریالی مانند «سلمان فارسی» در تلویزیون برای این که رویکرد آن را مثبت بشماریم خیلی ناعادلانه است!
پارادوکس ماجرا اینجاست که رسانهای با این توان مالی، عملاً قافیه را به پلتفرمهایی باخته که خود به نوعی دیگر در حال بلعیدن جیب مردم هستند.
امپراتوری ۱۳ همتی شبکه نمایش خانگی؛ وقتی مخاطب محصول است، نه مشتری

واکاوی درآمد ۱۳ هزار میلیارد تومانی VODها در ایران، ابعاد دیگری از این فاجعه را روشن میکند. برخلاف مدلهای جهانی مثل نتفلیکس که بر پایه حق اشتراک استوارند، ستون فقرات پلتفرمهای ایرانی ترکیبی از «فروش ترافیک اینترنت» و «تبلیغات» است. ما با مدلی عجیب مواجهیم که در آن کاربر هم پول اشتراک میدهد، هم هزینه اینترنت را میپردازد و هم میان تولیدات بیکیفیت و طولانی، مجبور به تماشای تبلیغات هستند.
در واقع، در این زیستبوم، «زمان» و «حجم مصرفی» کاربر، ارزشمندترین کالای معامله است.
فارغ از این که چقدر سطح آثاری که در شبکه نمایش خانگی تولید میشود با استانداردهای ساخت فیلم همگام است و یا چقدر مخاطبان از دیدن رئالیتیشوها و سریالهای کشدار شبکه نمایش خانگی راضی هستند، این روزها درآمدهای نجومیای که به گوش میرسد، آمار عجیبی است! عجیبتر از آن میزان بودجهای است که صرف ساخت این آثار میشود!
واقعیت اینجاست که آن چیزی که برای پلتفرمها اهمیت دارد، افزایش ثانیههای حضور کاربران در صفحه خودشان است، چیزی که سبب این درآمد چشمگیر میشود! پس تولیدات طبعا بیش از این که به ارتقای سطح فرهنگی منجر شود، به جذابیت بصری برای ماندن بیشتر کاربر در صفحه منجر می شود نه یک تولید درست و حسابی فرهنگی. یک مثال کوچک این است که این روزها هنرمندان و بازیگرانی در سریالهای شبکه نمایش خانگی دیده میشوند که میان مردم محبوبیت دارند و هر کدام حاشیههای خود را به همراه دارند. به نوعی حضور چهره مطرح در یک سریال مهمتر از فیلمنامه و استانداردهای تولید است!
سینما در محاصره رانت و تجارت

سینمای ایران امروز میان دو لبه قیچی قرار گرفته است: صداوسیما که با وجود اعتبارات میلیاردی، مرجعیت خود را از دست داده، و نمایش خانگی که با برهم زدن تراز دستمزدها و تمرکز بر فروش ترافیک، اخلاق حرفهای و اقتصاد تولید را به مسلخ برده است. اگر سیاستهای تنظیمگری به جای تمرکز بر ممیزی، بر اصلاح ساختار اقتصادی این صنعت متمرکز نشوند، به زودی شاهد مرگ سینمای مستقلی خواهیم بود که دیگر توان رقابت با این رقمهای نجومی و درآمدهای کاذب را ندارد.
پلتفرمهای اصلی (فیلیمو و نماوا و اخیراً سکوهای نوظهور) با اتکا به مدل درآمدی «فروش ترافیک»، به دنبال استمرار حضور بازیگر در پروژههای طولانیمدت هستند. وقتی یک بازیگر برای چند ماه حضور در یک سریال یا حتی رئالیتیشو، دستمزدی معادل ۵ تا ۱۰ برابر یک فیلم سینمایی دریافت میکند، عملاً انگیزه حضور در پروژههای هنری و مستقل سینمایی در او کشته میشود.
این آپارتاید مالی باعث شده تا بازیگران تراز اول، دیگر نه به کیفیت فیلمنامه، بلکه به «پکیج پیشنهادی پلتفرم» نگاه کنند. سکوها با بستن قراردادهای انحصاری یا پرداختهای پیشهنگام (Pre-payment) کلان، بازیگران را در قرنطینهی تولیدات خود نگه میدارند؛ به طوری که بازیگر حتی اگر بخواهد، دیگر زمانی برای پروژههای سینمایی ندارد، مگر آنکه تهیهکننده سینما بتواند با رقمهای فضایی پلتفرمها رقابت کند که عملاً غیرممکن است.
رانتبازیهای مالی از دورهای با سودای تولید آثار فاخر
بدعت ویرانگر دستمزدهای نجومی در سینمای ایران، ریشه در تفکری دارد که از اواخر دهه ۸۰ با ورود پولهای بیحسابوکتاب دولتی به عرصه تولیدات پرزرقوبرق شکل گرفت. در آن دوران، تزریق بودجههای کلان به فیلمهای موسوم به «استراتژیک» و «فاخر سینمایی»، تعادل اقتصادی این صنعت را برهم زد. زمانی که بازیگر یا چهرههای مطرح، در پروژههایی با حمایت مستقیم بودجههای دولتی، دستمزدهایی چند برابر عرف سینمای بدنه دریافت کردند، در واقع نخستین کلنگ تخریب اقتصاد سینمای مستقل زده شد. این رویکرد که «ستاره را به هر قیمتی باید خرید»، بازیگر را از تعامل با تهیهکننده بخش خصوصی دور کرد و او را به کارمندی گرانقیمت تبدیل کرد که تنها با چکهای تضمینشده ارگانی و دولتی از خواب بیدار میشود.
تراژدی بزرگ اینجاست که دودی که مدیران آن دوره با دستودلبازی از جیب من و شما به چشم سینما کردند، امروز به آتش سوزانی در شبکه نمایش خانگی تبدیل شده است. پلتفرمها با الگوبرداری از همان مدل «تولید به هر قیمت»، دستمزدهایی را پیشنهاد میدهند که سینمای واقعی و متکی به گیشه، هرگز خواب پرداخت آن را هم نمیبیند. وقتی تهیهکنندهای مانند سیدعلی احمدی از طلب ۲۱ میلیاردی برای دو بازیگر سخن میگوید، در واقع از میراث همان دوران احمدینژادی حرف میزند که در آن «ارزش هنری» قربانی «بزرگی عدد قرارداد» شد. این حباب مالی، بازیگران را به سمتی برده که دیگر سینما برایشان نه یک دغدغه فرهنگی، بلکه صرفاً یک ویترین برای چانهزنی بالاتر در پلتفرمهاست.
سهم پلتفرمها در ایجاد «ستارههای اجارهای»
پلتفرمهای بزرگ با پرداخت دستمزدهای میلیاردی به بازیگرانی که حتی در گیشه سینما امتحان پس نداده بودند، «کف قیمت» را بالا بردند. این حرکت باعث شد بازیگران متوسط هم با توهمِ «قیمت پلتفرمی»، برای پروژههای کمبودجه سینمایی کیسه بدوزند.
همچنین سهم هولناک رئالیتیشوها در این بحران نباید نادیده گرفته شود. پلتفرمها با پرداخت مبالغ گزاف برای چند روز حضور بازیگر در برنامههایی مثل جوکر، مافیا و یا مسابقات مشابه، عملاً مفهوم «دستمزد در برابر تخصص» را از بین بردهاند. وقتی بازیگر برای ۳ روز خندیدن یا بازی کردن، معادل دستمزد یک نقش دشوار در سینما پول میگیرد، چرا باید سختیهای تولید یک فیلم جدی را بپذیرد؟
همانطور که پیشتر اشاره شد، وقتی دو بازیگر ۲۱ میلیارد تومان طلب میکنند، سینما عملاً به بنبست میرسد. این حباب دستمزد که پلتفرمها خالق آن هستند، سینما را به دو قطبی «کمدیهای سخیفِ پرفروش» یا «فیلمهای دولتی ارگانی» تبدیل کرده است. سینمای مستقل و اجتماعی که توان پرداخت این باجهای مالی را ندارد، در حال حذف شدن از نقشه فرهنگی کشور است.
در واقع پلتفرمها نه تنها مخاطب را به سوخت ماشین پولسازی خود تبدیل کردهاند، بلکه امنیت شغلی و عدالت اقتصادی را در صنف بازیگران و تولیدکنندگان سینما به تاراج بردهاند. این یک تجارت دو سر برد برای پلتفرمها و دو سر باخت برای سینمای ملی است.

من مهلا رنجبران هستم؛ متولد ۱۳۸۱، فارغالتحصیل کارشناسی مهندسی نقشهبرداری، و عاشق دنیای خبر و تصویر. خبرنگاری برای من فقط یک شغل نیست؛ چیزیست که باهاش زندگی میکنم، نفس میکشم و ازش لذت میبرم.
از سال 1404 با سلام سینما همکاری دارم و با تمرکز بر سینما، تلویزیون، چهرههای هنری و حواشی فرهنگی، تلاش میکنم خبر را نه فقط منتقل، بلکه حسبرانگیز کنم و با قلمم به کلمات روح ببخشم.