پنج رمان عامهپسند ایرانی با پتانسیل بالا برای اقتباس؛ از «سمفونی مردگان» تا «کلیدر»

اختصاصی سلام سینما - داود احمدی بلوطکی: اقتباس ادبی همیشه یکی از منابع غنی سینما و تلویزیون است؛ ولی موفقیت اقتباس، نه فقط به محبوبیت متن، بلکه به ساختار، درونمایه، شخصیتپردازی و امکان تبدیل عناصر روایی به تصویر بستگی دارد. در ایران برخلاف برخی بازارها، اقتباسهای بزرگ از رمانهای پرفروش کمتر دیده میشود. این متن، خوانشی از قابلیت اقتباس پنج رمان عامهپسند ایرانی است؛ نه یک تبلیغ، نه یک وصف بینقص، بلکه بررسی حقیقتگرا، واپسنگر و پیشنهادمحور برای کسی که میخواهد دست به تولید بزند. بنابراین از نظر نگارنده، چند اثر هستند که هم خواننده گسترده دارند و هم از نظر دراماتیک و بصری مناسب تبدیل هستند.
بیشتر بخوانید:
5 اقتباس مهم سینما و تلویزیون ایران از رمانهای معاصر
یک خط محوری روشن
اقتباس یعنی حذف منتقدانه، انتخاب و بازآفرینی. اثر ادبی که صرفاً «خواندنی» باشد، الزاماً «دیدنی» نیست. در اقتباس موفق، فیلمنامهنویس و کارگردان یکبهیک محتوای اضافی، ملالآور یا اصطلاحاً بیدرام را حذف میکنند، اما هسته عاطفی و تضادی که روایت را جلو میبرد حفظ میشود؛ غالباً تقویت هم میشود. اگر این دو کار انجام نشود، نتیجه یا یک بازتولید کسلکننده از متن خواهد بود و یا فیلمی که انگار «فقط» کتاب را خلاصه کرده است.
در ارزیابی هر رمان روی سه محور کار تمرکز وجود دارد: هسته دراماتیک (تعارض مرکزی)، قابلیت بصری و ساختاری برای تبدیل به تصویر، و ریسکهای اجرایی/بازاری. پیشنهادهای فنی و انتخابهای دراماتیک مشخص نیز ارائه شده است؛ یعنی چه چیز باید حذف شود، چه چیزی باید تقویت شود و چه چیز بهتر است بازآفرینی شود تا به مخاطب تصویری پیوند بخورد.
1. سمفونی مردگان (عباس معروفی)
این رمان داستان خانوادهای ایرانی و سنتی در دوران پهلوی در شهر اردبیل را روایت میکند. این خانواده، پدری سختگیر و متعصب و مادری منفعل و مهربان دارد. اورهان، آیدین، یوسف و آیدا فرزندان این خانواده هستند که هرکدام از آنها قشری از جامعهی ایران را نمایندگی میکنند. آیدین که به نوعی خود معروفی است، قشر روشنفکر و متجدد ایران را بازنمایی میکند که در تقابل با سنت و سختگیریهای قشر سلطهجو و مستبد ایران آسیب میبینند و له میشوند. آیدا خواهر دوقلوی آیدین و نمایندهی بخشی از زنان ایران است که به دلیل بدرفتاریهایی که با آنها میشود، زندگیشان نابود شده و قربانی میشوند. اورهان راه پدر را ادامه میدهد. او سدّ راه خانواده است. با آیدین رفتار درستی ندارد و درنهایت، به دلیل همین کژطبعی و بدطینتی، جان و روحش را پایمال میکند. یوسف نیز برادر معلول خانواده است.

در مورد «سمفونی مردگان» نکته اصلی ساختار موومانوار است؛ اثر شبیه یک قطعه موسیقایی نوشته شده که هر بخش احساس، زاویه دید و زمان نسبی خودش را دارد. برای سینما این هم مزیت است و هم آسیب. مزیتش این است که میتوان هر موومان را، به یک اپیزود مستقل تبدیل کرد. آسیب نیز زمانی پدیدار میشود که این اپیزودها در فیلم یا فصلهای سریال، بهدرستی به یک کنشمحوری پیشرونده تبدیل نشوند؛ یعنی تماشاگر احساس کند فقط مجموعهای از ویدئوهای هنری را تماشا میکند.
راهحل این است که در فیلمنامه، یک نخ آشکار هدف/گرهافکنی قرار داده شود؛ چیزی شبیه به یک درخواست عاطفی و یا یک راز، که اپیزودها را به هم وصل میکند. در عمل، پیشنهاد میشود که اقتباس از این رمان کمنظیر، بهصورت مینیسریال انجام شود. البته هر اپیزود باید یک نقطه عطف عاطفی/اخلاقی قابل اندازهگیری داشته باشد و نه صرفاً جابهجایی حالات روحی.
از منظر تصویری، موسیقی و طراحی صدا نقش شخصیت دوم را دارند. نام کتاب را نیز نباید دستکم گرفت. موسیقی میتواند «موتیف» روایت باشد که بین اپیزودها بازمیگردد و معنای جدیدی میسازد. ریسک بزرگ پروژه، احتمال سلیقهمحور شدن محصول است؛ برای جلوگیری از آن، پیشنهاد میشود «سمفونی مردگان» بهصورت موسیقایی نیز اقتباس شود و نه تنها لفظی.
2. یک عاشقانه آرام (نادر ابراهیمی)
«یک عاشقانه آرام» داستان عشق بین گیلهمرد و عسل است. گیلهمرد معلم گیلانی است و عسل هم دختری آذری و هر دو در بحبوحهی اتفاقات قبل از انقلاب ۵۷ فعالیت سیاسی میکنند. گیلهمرد در سفر به آذربایجان با عسل آشنا میشود و دلباختهی هم میشوند. حکومت، گیلهمرد را به دلیل فعالیتهایش تبعید میکند. از آن پس خانهبهدوشی سهم زندگی او و عسل میشود، و به این ترتیب قسمتی از داستان با نامهنگاری بین این دو شخصیت ادامه پیدا میکند. آنها میخواهند با وجود تمام مشکلاتی که دارند رابطه و عشقشان را زنده نگه دارند.

«یک عاشقانه آرام» در دلش یک هسته عاطفی ساده اما قدرتمند دارد؛ دو نفر، یک ممنوعه تاریخی یا اختلاف طبقاتی، و اجرای سنتی عشق. برای بازار عام این نقطه قوت بزرگی است؛ مخاطب سادهتر جذب یک هسته عاطفی میشود تا یک متن فلسفیِ پیچیده. اما اشکال کتاب در مکانهایی است که متن به سمت توضیحنویسی و ایدهپردازی میرود و حس را با شعار عوض میکند. اقتباس موفق، اینجا ریسک شعارزدگی را باید از بین ببرد. فیلمنامهنویس باید دیالوگها را کم کند و کنش تصویری اضافه کند؛ نگاهها، سکوتهای طولانی، نمادهایی که با یک قاب درست بار معنایی میگیرند.
نورپردازی و کارگردانی که در تصویر، حال و هوای نوستالژی میسازد (و نه صرفاً تزئینی) حیاتیاند. فیلم عاشقانه خوب، در ایران همیشه مخاطب دارد. بسته به سرمایه، پیشنهاد میشود نسخه سینمایی ۱۲۰ دقیقه از آن ساخته شود.
3. چشمهایش (بزرگ علوی)
«چشمهایش» رمانی که ماهیتِ معمایی و روانشناختی دارد. چشمهایشِ بزرگ علوی، از مشهورترین رمانهای عاشقانه و سیاسی ادبیات ایران است. اثر، داستان چشمهایی زیبا در یک تابلوی نقاشی است که استاد ماکان، فعال سیاسی معروف دوران رضاشاه آن را کشیده است اما هیچکسی از هویت این زن خبر ندارد. داستان از زاویهی دید مسئول نمایشگاه آثار استاد ماکان روایت میشود. او پس از مرگ استاد در تبعید، میخواهد زن درون تابلو را در دنیای حقیقی پیدا کند و راز این تابلو را از او بپرسد. سرانجام زن را مییابد. زن برایش فاش میکند که چه اتفاقاتی برای او و استاد ماکان در گذشته رخ داده است. دختر که در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمده بود و خواستگاران زیادی داشت، به استاد دل میبندد. او برای اینکه نظر ماکان را جلب کند وارد تشکیلات مخفی سیاسی مورد نظر ماکان میشود اما باز هم استاد به او توجهی نمیکند. تااینکه ماکان دستگیر میشود و دختر تصمیم میگیرد برای عشق زندگیاش فداکاری کند و او را نجات دهد.

این جنس متن برای سریال تلویزیون پتانسیل زیادی دارد؛ مخصوصاً بازار مینیسریالهای رمزآلود. نقطه قوت اثر فضای محدود و اشیاء نمادین (تابلوها، کارگاه هنری، نوشتهها) است که در تصویر خوش مینشیند. اما خطر اصلی این است که متن بیش از حد به تکهگفتهها و لایههای فکری تکیه کند و در نتیجه مخاطب عام را از دست بدهد. راهحل فنی این است که در اقتباس، رمز و راز به یک خط واضح تبدیل شود و بعد با فلاشبکهای محدود و طراحی صحنه دقیق، لایهها تدریجاً آشکار شوند.
سبک بصری میتواند به نوآر نزدیک شود؛ کنتراست نور، سایهزنی، فضاهای خلوت که حس تنهایی و خفقان ایجاد میکنند. بازیگر مناسب برای نقش جستجوگر/تحقیقکننده، میتواند بهتنهایی فیلم را بالا بکشد اما، نیاز به کارگردانی دارد که از وسوسه «خوشنوشتن» روایت فاصله بگیرد و اجازه دهد، تصویر سوال را مطرح کند و نه صرفاً آن را توضیح دهد.
4. کلیدر (محمود دولتآبادی)
کلیدر نام کوهی حوالی سبزوار است. جایی که عمده ماجراهای قهرمان داستان، گلمحمد در آن اتفاق میافتد. گل محمد پسری روستایی است که به عشق مارال گرفتار میشود. مارال نامزدی به اسم دلاور داشته و گلمحمد نیز همسری به نام زیور. با این همه گلمحمد و مارال با هم ازدواج میکنند و بذر کینه در دل دلاور کاشته میشود. این کینه و عداوت باعث میشود تنش میان طایفهها هرروز بیشتر شود تا جایی که در یکی از این درگیریها گلمحمد حاج حسین-یکی از مالدارهای بهنام- را ناخواسته بکشد. به خاطر این قتل دو امنیه وارد روستا میشوند تا به ظاهر مالیات گلهداران را بگیرند. اما هدف اصلی آنها پی بردن به ماجرای قتل حاج حسین بود. گلمحمد که اصل ماجرا را متوجه میشود، امنیهها را میکشد و جسد آنها را میسوزاند. بعد از این ماجرا راز گلمحمد برملا میشود و به زندان میافتد.

گلمحمد از زندان به کمک ستار فرار میکند. ستار یکی از اعضای حزب توده است که در رویا گلمحمد را رهبر آینده قیام مردمی میبیند. پس از فرار، گلمحمد عضو حزب توده میشود و زندگی مخفیانهای را شروع میکند. گل محمد به مرور کسانی را دور خودش جمع میکند و در کنار آنها به جنگ علیه اربابان و زمینداران زورگو میپردازد. نوعی قیام عیارانه. کم کم نام گلمحمد بر سر زبانها میافتد و میان مردم سختیکشیده و ستمدیده چهرهای محبوب میشود. اما با اتفاقاتی که برای حزب توده میافتد و شکستهایی که میپذیرد، زندگی گلمحمد هم دستخوش تغییر میشود.
دست آخر گلمحمد اعدام میشود. سرنوشت بسیاری از شخصیتهای داستان نامعلوم میماند. اما آنچه که باقی میماند روایتی از وضعیت و مناسبات اجتماعی-سیاسی و اقتصادی ایران در دهه ۱۳۲۰ است.
«کلیدر» یک پدیدۀ دیگر است؛ یک حماسه روستایی با حجم عظیمی از جزئیات اجتماعی. این اثر در نسخه کاملاش بسیار چشمگیر است اما اقتباس کردن از آن همان قدر که ارزش دارد، مخاطرهآمیز هم است. نخستین انتخاب استراتژیک این است که «کلیدر» را بهصورت سریال فصلی بلند ساخته شود. واقعیت حرفهای میگوید برای وفاداری به روح اثر، باید سراغ سریال رفت؛ اما سریال چندفصلی هزینهبر و زمانبر است و ریسک اقتصادی دارد.
فشردهسازی «کلیدر» و تبدیل آن به فیلم سینمایی، احتمالاً به فروپاشی بافت اثر منجر میشود. از منظر تولیدی، باید مشاور محلی، طراح تولید و پژوهشگر فرهنگی داشت تا آیینها و زبان مادی درست بازتولید شوند؛ مهمتر از همه، باید دانست که مخاطب عام، ممکن است با ریتم اپیک ارتباط برقرار نکند مگر آنکه، قصه مرکزیِ احساس از بطن حماسی بودنش بیرون کشیده شود و روی آن تمرکز شود. بنابراین پیشنهاد میانهرو این است که یک فصل پایلوت قوی ساخت که بتواند سرمایه فصلهای بعدی را جذب کند؛ فصلی مستقل و دارای قوس دراماتیک مشخص. رنگپالت، موسیقی فولکلوریک و بازیگری بومی در این پروژه نقشه راهند.
5. همسایهها (احمد محمود)
رمان «همسایهها» در دو پرده روایت میشود. در پرده اول، محمود، تکتک پرسوناژها را رنگآمیزی میکند و ارتباطات آنها را با خالد شکل میدهد. در انتهای پردهی اول، خالد که در ابتدای داستان یک نوجوان خام و درگیر مسایل دوران بلوغ بوده، کمکم به یک مبارز سیاسی تبدیل شده و فعالیتهایش او را راهی زندان میکند.
پردهی دوم داستان، در زندان و با شکلگیری شخصیتهای جدید روایت میشود. داستان کتاب «همسایهها» در زمان ملی شدن صنعت نفت و به قدرت رسیدن مصدق در اهواز اتفاق میافتد و به خوبی این واقعهی تاریخی را، در کنار دیگر اجزای کتاب به تصویر میکشد.
احمد محمود پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بازداشت شد و به علت اینکه با حکومت پهلوی همکاری نکرد و توبهنامه هم امضا نکرد، مدت زیادی را در زندان به سر برد. میتوان نتیجه گرفت که بخش عظیمی از اتفاقاتی که در همسایه ها به تصویر کشیده شده، شرح مبارزات سیاسی خودش است.
این کتاب اولین رمان محمود است. با این حال او توانست در همین ابتدا سبک و سیاق نگارشش را به مخاطب بنمایاند. شیوهای که تمام مشخصات رئالیسم را در خود گنجانده، و به خوبی تار و پود سیاسی، اجتماعی، تاریخی اهواز، بهعنوان سمبلی از ایران آن زمان را به تصویر کشیده است.

وقتی «همسایهها» را بازخوانی میکنیم، با این پرسش روبهرو میشویم که این رمان چگونه از دل روزمرگی خالص محیط کار و محله، به پرسشهایی درباره اخلاق جمعی و مناسبات قدرت میرسد. اگر بخواهم صریح بگوییم، این کتاب نه تنها ثبت یک زیست اجتماعی است، بلکه آزمونی است برای فهم چگونگی تبدیل تجربه فردی، به دکترینِ جمعی. بهعنوان کسی که رمان را خوانده، میخواهم نشان بدهم چه چیزی در این متن کار میکند، چه چیز شکست میخورد و چه گزینههایی برای خوانش یا اقتباس جانبخش آن لازم است.
باید اعتراف کرد که احمد محمود، در توصیف مکان کمنظیر است؛ کوچهها، حیاطهای تنگ، صدای پلهها و بوی محل کار، اینها برای او فقط پسزمینه نیستند، بلکه ابژههاییاند که رفتارها را میسازند. وقتی شخصیتها وارد یک کوچه میشوند، انگار وارد صحنهای میشوند که قوانین ساکت خود را دارد؛ قوانین نامرئی همسایگی که بر رفتار انسانها فشار میآورد. این کارکرد مکان در رمان، برای مهمترین دارایی است؛ مکان بهعنوان کاراکتر فعال، به نمایش درونمایههای اخلاقی و سیاسی متن کمک میکند. هرگاه تحلیل از این بعد غایب شود، خوانشها، سطحی و صوری خواهد شد.
هسته دراماتیک رمان، تقابل فرد در برابر فشارهای جمعی است؛ نه فقط مبارزه یک قهرمان با محرومیت اقتصادی، بلکه واکنش او به انتظارها، قضاوتها و اجبارهای اخلاقی جمع. اینجا است که رمان از سطح گزارش اجتماعی فراتر میرود و به حوزه سیاست زندگی وارد میشود؛ سیاستی که نه فقط بر عرصه عمومی، که بر کوچکترین کنشهای روزمره حاکم است. احمد محمود بهخوبی نشان میدهد که چگونه قواعد نامکتوب همسایگی، میتوانند سازوکار سرکوب یا همدلی باشند. این دو وجه غالباً در هم آمیختهاند و این نقطه قوت بزرگ اثر است؛ جایی که شرح موقعیتهای خُرد، معنای کلان مییابد.
اما رمان بیعیب نیست. یکی از اشکالاتی که باید صادقانه به آن اشاره کرد، تفرقِ روایت است. اپیزودیک بودن متن، بهلحاظ ثبت لحظهها مفید است. اما وقتی دنبال قوس روانی یک قهرمان یا یک راهکار روایی مستحکم میگردیم، این اپیزودها، گاهی مانع ساختن یک جریانِ پیوسته میشوند. شخصیتها بهصورت نمایشی ظاهر میشوند؛ نماینده یک طبقه، نماینده موضع مشخص ایدئولوژیک، و همین امر باعث میشود که همذاتپنداری کامل مخاطب با آنها تقلیل یابد. در ضمن، امکان تفکیک انگیزههای فردی از الزامهای جمعی کمتر میشود. این ضعف وقتی برجسته میشود که رمان به سمت خطابه اخلاقی میرود؛ وقتی که گفتارها حکم موعظه پیدا میکنند، رمان از دینامیسم داستانی بیرون میزند و به بیانیه تبدیل میشود.
زبان و لحن متن مسئله دیگری است که در تحلیل من جایگاه ویژهای دارد. احمد محمود زبان کوچه را وارد متن میکند تا صداقت و تندی تجربه را حفظ کند، و این کار اغلب موفق است؛ اما نباید فراموش کرد که زبان محاورهای، هرچند گونهای از حقیقتِ بومی را ثبت کند، میتواند گاهی جلوی لایهسازی معنایی را بگیرد. به عبارت دیگر، محاورهگویی طبیعی، اگر بدون چیدمان هنری دقیق به کار رود، ممکن است بار نمادین یا انتقادی متن را پنهان کند. بنابراین، انتظار میرود تا زبان، نه تنها بازتاب واقعیت باشد، بلکه شکلدهنده معنا نیز باشد؛ یعنی هر گزاره باید هم کاربرد سندی داشته باشد و هم کارکرد ساختاری در پیشبرد طرح.
بخش جنسیتی رمان یک میدانِ چالش است. بازنمایی زنان در این متن گاهی بهعنوان نیروی کاتالیزور عمل میکند و نه بهعنوان عامل فعال مستقل. این موضوع، در عین اینکه نشاندهنده واقعیت اجتماعیِ متن است، میتواند از منظر نقد ادبی بهعنوان نقطه ضعف دیده شود؛ چرا که اگر زنان تنها واسطه وقوع کنشها باشند و تعیینکننده نباشند، رمان در ترسیم کلانساختار قدرت ناقص میماند. پیشنهاد میشود هر خوانشی یا اقتباسی از «همسایهها»، این محور را جدی بگیرد؛ بازطراحی نقش زن در روایت، بدون خیانت به بافت اجتماعی، میتواند به عمق اخلاقی و انسانی اثر بیفزاید.
اگر قرار باشد این رمان به فیلم یا سریال تبدیل شود، نباید وسوسه بازتولید تمام صفحات را داشت. اقتباس موفق در این متن، یعنی انتخاب پرسشِ محوری و گردآوردن همة بخشها حول آن پرسش. باید شخصیتها را کم کرد، اپیزودها را به نُقطههای دراماتیک مشخص تبدیل نمود و زبان تصویری را جایگزین بسیاری از تکگوییهای درون متن ساخت.
از منظر روایت، انتخاب یک خط مرکزی که بتواند اتحاد معنایی بین سکانسها ایجاد کند، حیاتی است؛ این خط میتواند مسیر تحول یک فرد باشد، یا کشف واقعیتی که همسایگی را زیر و رو میکند. همچنین از نظر جلوههای بصری، تاکید بر مکان، نور طبیعی و قابهایی که خفقان فضا را منتقل کنند، میتواند بخش عظیمی از لایههای درونی رمان را به تصویر بکشد؛ بیآنکه به توضیح کلمات نیاز باشد.
«همسایهها» یک متن پرقدرت اما نیازمند پالایش و بازاندیشی است؛ اثری که میتواند هم سند تاریخی باشد و هم متنی برای فرمگرایی اجتماعی. خواننده امروز به دنبال روایتهایی است که هم صادق باشند و هم پرسشگر. رمان را بهعنوان یک ظرف باز باید دید؛ عناصر محوریاش را برداشت، آسیبهای ساختاری را پوشاند و روحِ جمعی متن را تقویت کرد. آنگاه «همسایهها» نه فقط یک گزارش اجتماعی، که یک مشق اخلاقی زنده خواهد شد؛ این چیزی است که برای من بهعنوان نویسنده و منتقد اهمیت اصلی را دارد.
جمعبندی
هر کدام از این رمانها مواد خام ارزشمندی برای تصویر دارند اما هیچکدام «همینطوری» قابل اقتباس نیستند. لازم است هسته دراماتیک مشخص شود، زبان توضیحیِ زائد حذف گردد و عناصر تصویری بهعنوان ابزار انتقال معنا قوام یابند. ضعفهای مشترک غالباً تکرار تکگویی، پراکندگی اپیزودیک و گاهی نمادگراییای است که شخصیت را فدای پیام میکند؛ قوتهای مشترک شامل حس مکان قوی، تعارضهای اجتماعی ملموس و قابلیت خلقِ نماهای بصری است.
«سمفونی مردگان» ساختار موومانوار دارد و مناسب مینیسریال است اما نیاز به یک نخ دراماتیک پیونددهنده دارد؛ «یک عاشقانه آرام» هسته عاطفی قوی و بازارپسند دارد اما باید شعارزدگیاش حذف شود و احساس با تصویر ساخته شود؛ «چشمهایش» تریلری است که فضای هنری و نمادها را بهخوبی به کار میگیرد اما باید رمز را به یک خط تحقیقاتی تبدیل کند تا مخاطب عام جا بماند؛ «کلیدر» اپیک و ارزشمند اما پرهزینه و مقتضی سریالِ فصلی است. اگر منابع هست، بینقص است؛ «همسایهها» متنی سیاسی-اجتماعی قدرتمند است اما برای اقتباس نیازمند حذف بیرحمانه شخصیتهای زائد، تمرکز بر یک قوس مرکزی و معنادهی ظریف به خشونت و نقش مکان است.