همایون ارشادی؛ همیشه نابازیگر

اختصاصی سلام سینما - مازیار وکیلی: بعضی کشفها در سینمای ایران نتایج خوبی به دنبال دارد. مثلا کشف عدنان عفراویان توسط بیضایی باعث به وجود آمدن یکی از کاراکترهای استثنایی سینمای ایران یعنی باشو شد. عباس کیارستمی همایون ارشادی را پشت چراغ قرمز پیدا کرد و نقش آقای بدیعی طعم گیلاس را به او سپرد. کشفی که باعث شد فیلم تحسین شده کیارستمی یعنی «طعم گیلاس» حال و هوای متفاوتی پیدا کند.
آقای بدیعی مردی است به آخر خط رسیده که در به در دنبال یک نفر میگردد تا روی جنازهاش خاک بریزد. فیلمهای کیارستمی فضای خاص خودشان را دارند. فضایی که در آن برای بازیگر حرفهای جایی وجود ندارد. واقعگرایی جاری در فیلمهای کیارستمی ایجاب میکند همه مثل نابازیگرها بازی کنند و این دقیقا همان کاری است که همایون ارشادی در «طعم گیلاس» انجام میدهد. خودش را با فضای فیلم عباس کیارستمی هماهنگ میکند. انقدر طبیعی و راحت جلوی دوربین عباس کیارستمی قرار میگیرد که فرقی با آن سرباز، طلبه افغانی و کارگر موزه هنرهای طبیعی ندارد. بازی در «طعم گیلاس» باعث شد تا ارشادی نابازیگر باقی بماند. او بعدها در فیلمها و سریالهای مختلفی بازی کرد اما هیچ گاه از قالب آقای بدیعی بیرون نیامد. او آن نگاه خیره، لحن سرد و البته بی اعتنایی درونش را تا پایان دوران بازیگریاش حفظ کرد. انگار ارشادی نمیخواست یا شاید هم نمیتوانست این ویژگیها را از خودش جدا کند. مثل لباس روی تنش نشسته بود.

به خاطر همین ویژگیها بود که ارشادی بهترین انتخاب برای بازی در نقش محمود فیلم «درخت گلابی» بود. یک روشنفکر سترون به آخر خط رسیده که مانند درخت گلابی باغ دماوند از بار دادن اُفتاده است. آن درخت بار نمیدهد و محمود هم نمیتواند بنویسد. آن لختی و کندی حرکات ارشادی در کنار نگاه خیره و نحوه ادای دیالوگها از محمود یک روشنفکر نمونهای ایرانی ساخته است. مردی متفرعن، کم حوصله و بداخلاق که حتی بلد نیست به درستی جواب دو باغبان باغ را بدهد. محمود نماد حسرت است. در نوجوانی عشقی عجیب به میم را کشف کرده و آن را از دست داده و باقی زندگیاش را به حسرت خوردن برای آن دوران گذرانده است. باغ دماوند دوران کودکی محمود باغی است شلوغ، صمیمی و پر از مهربانی و عشق و محمود هم مثل تمامی ایرانیان که بعد از شکست در زمان حال به نوستالژی گذشته پناه میآورند به باغ دماوند پناه آورده است. اما خب هم ما و هم مهرجویی میدانیم نوستالژی هم چاره کار نیست، که اگر بود محمود بالاخره یک چیزی پیدا میکرد بنویسد تا از این رخوت و سستی خلاص شود.

ارشادی به جز این دو فیلم دیگر چه نقش مهمی در کارنامه کاری خود دارد؟ خب نقشش در «بادبادکباز» مارک فورستر نقش خوبی است. دقیقاً به این خاطر که همان چیزهایی برای بازی در این فیلم نیاز است که در فیلمهای کیارستمی و مهرجویی. یک جور آماتوریسم خوشایند که تماشاگر آن را صداقت تعبیر میکند. اما این آماتوریسم همیشه در سینما جواب نمیدهد و سرانجام کارکردش را از دست میدهد. به همین خاطر ارشادی بعد از چند سال مدام به حاشیه رفت تا سرانجام فعالیتش به بازی در نقشهای کوتاه و کم اهمیت محدود ماند. خب نمیشد توقع داشت که سینمای بدنه که بقایش را مدیون حضور ستارههای مشهور و خوش چهره است به ارشادی که آماتوریسم را جزئی از ویژگیهای بازیگری خود کرده بود روی خوش نشان دهد. کیارستمی و مهرجویی هم همیشه او را برای نقشهای فیلمهای روشنفکرانهشان انتخاب نکردند تا ارشادی با بازی در آنها تبدیل به یک بازیگر جهانی شود. پس او مدام در فیلمها و سریالهای مختلف حضور پیدا کرد و بازی کرد بدون این که به نقاط اوج اوایل دوران حرفهایش برسد.
بازی در «چک» و حضور در کنار فرهاد آئیش تفاوت بازی یک بازیگر حرفهای و یک نابازیگر را نشان داد و مشخص کرد چرا ارشادی همیشه نابازیگر باقی ماند. او همیشه یک نابازیگر باقی ماند. نابازیگری که خیلی اتفاقی حرفهای شده بود.