نقد سریال کارگروه (Task) | آینهای روانکاوانه برای بحرانهای انسانی

اختصاصی سلام سینما - داود احمدی بلوطکی: «کارگروه»، ساخته برد اینگلزبی برای HBO با بازی مارک رافلو، یک مینیسریال درام جنایی-روانشناختی است که در حومههای کارگرنشین فیلادلفیا روایت میشود. این سریال، با تمرکز بر تقابل دو مرد میانسال، یک مأمور FBI و یک رهبر باند سرقت، نه تنها یک داستان پلیسی است، بلکه کاوشی عمیق در لایههای ناخودآگاه انسانی است؛ جایی که اندوه، اخلاقیات متزلزل و میل به رستگاری با یکدیگر برخورد میکنند.
از منظر روانکاوی، این سریال را میتوان با لنزهای فرویدی، یونگی و لاکانی بررسی کرد. فروید از جهت تحلیل سرکوب و غریزه مرگ، یونگ برای کهنالگوهای سایه و پدر، و لاکان نیز برای مفهوم میل و امر واقع که در برابر امر نمادین میشکند. این تحلیل، سریال را بهعنوان یک متن تصویری کامل بررسی میکند که چگونه شخصیتها، تم و ساختار روایی آن، بحرانهای روانشناختی معاصر را بازتاب میدهد؛ بدون اینکه به سادهسازیهای اخلاقی پناه ببرد.
تحلیل شخصیتها: دوگانگی و سرکوب تروما
در قلب سریال، دو شخصیت اصلی، تام برندیس (با بازی مارک رافالو) و رابی (با بازی تام پلفری) قرار دارند که مانند دو نیمه یک سکه، یکدیگر را تکمیل و همزمان نابود میکنند. این تقابل، یادآور مفهوم فرویدی غریزه در برابر وجدان اخلاقی است. جایی که هر کدام سرکوبهای خود را در خشونت و مسئولیت خانوادگی بروز میدهند.
تام، مأمور FBI که رهبری تیم ویژه را بر عهده دارد، نمادی از superego فروپاشیده است. او سابقاً کشیش بوده اما ایمان خود را از دست داده و به نیروی پلیس پناه برده است. اندوه مرگ همسرش (که در فلشبکها نشان داده میشود)، زندان رفتن پسرش و جدایی از دختر بزرگترش، او را به الکلیسم سوق داده است؛ رفتاری که فروید آن را به عنوان مکانیسم دفاعی سرکوب توصیف میکند. یعنی تروما به ناخودآگاه رانده میشود اما از طریق علائم جسمانی (مانند خستگی و نوشیدن ودکا) بازمیگردد. از دیدگاه یونگ، تام کهنالگوی پدر شکستخورده را مجسم میکند؛ او باغبانی میکند و علاقهاش پرندهشناسی است. اینها نمادهایی از تلاش برای اتصال به طبیعت، آنیما یا جنبه زنانه ناخودآگاه است، برای جبران فقدان همسر. اما این فعالیتها، ماسکی برای سایهاش هستند؛ تام خشونتی درونی دارد که در رهبریت تیم ویژه علیه سرقتها بروز میکند. لاکان این را به عنوان میل به «دیگری بزرگ» تفسیر میکند. تام در جستجوی امر نمادین (قانون و وظیفه) است تا خلأ امر واقع ناشی از مرگ و فقدان را پر کند. اما این میل همیشه ناکام میماند و به تصمیمهای ویرانگر منجر میشود. در سریال، تام به عنوان یک «پرنده سرگردان» توصیف میشود که راه خانه را گم کرده است؛ استعارهای روانکاوانه برای ازخودبیگانگی.

رابی، رهبر باندی است که از خانههای فروشندگان مواد مخدر سرقت میکنند؛ نمادی از غریزه، که در چارچوب خانواده مهار میشود. شغلش جمعآوری زباله است و از طریق زبالهها، اهداف سرقت را شناسایی میکند؛ یک استعارهای هوشمندانه برای کاوش ناخودآگاه جامعه. زبالهها در این مفهوم، بهعنوان نماد سرکوبشدههای فرهنگی عمل میکنند. مرگ برادر و رفتن همسرش (که یک سال پیش رخ داده)، او را خواسته یا ناخواسته مسئول دو فرزند و خواهرزادهاش (مِیو) کرده است. از منظر فرویدی، رابی، غریزة مرگ را در سرقتهای خشونتآمیز (که به آدمربایی منجر شد) بروز میدهد. اما این خشونت، کاتارسیسی برای اندوه سرکوبشدهاش است. یونگ این دوگانگی را بهعنوان ادغام سایه تفسیر میکند؛ رابی در خانه، پدری مهربان است که مرغداری میکند و برای خانوادهاش جزیرهای در کانادا که همان کهنالگوی بهشت گمشده است را تصور میکند. اما در شب، به جنایتکار و سارق مسلح تبدیل میشود. این شکاف، میل لاکانی به «ژویسانس»، یعنی لذت دردناک و فراتر از اصل لذت را نشان میدهد. رابی از طریق جرم، خلأ فقدان را پر میکند اما این میل، او را به سمت نابودی میبرد. خواهرزادهاش میو، به عنوان یک شخصیت برجسته، نماد امید و رستگاری است. او «قهرمان پنهان» سریال است که دینامیک خانوادگی را پیچیدهتر میکند.
هر دو شخصیت، در ساختار موازی سریال (compare-and-contrast)، نشاندهنده ابهام اخلاقی هستند؛ رابی دزدانی را هدف قرار میدهد که خود جنایتکارند، و تام قوانین را برای «خیر بزرگتر» خم میکند. این تقابل، یادآور مفهوم فرویدی «فراتر از اصل لذت» است؛ جایی که شخصیتها در چرخه تکرار تروما گیر افتادهاند.
اندوه، اخلاقیات و خشونت به عنوان بیان ناخودآگاه
مینیسریال «کارگروه»، تمهای روانشناختی را با ظرافتی استادانه میبافد و آن را به متنی غنی برای روانکاوی تبدیل میکند.
اندوه، موتور محرک سریال است. فروید تروما را به عنوان زخمی ناخودآگاه توصیف میکند که تکرار میشود و در سریال، این تکرار در تصمیمهای ویرانگر تام (الکل) و رابی (سرقت) دیده میشود. یونگ این را به عنوان عدم ادغام سایه میبیند: شخصیتها با گذشتهشان (مرگ، فقدان ایمان) مواجه نمیشوند، و این منجر به خشونت بیرونی میشود. سریال با فلشبکها و صحنههای روزمره (مانند رقص خانوادگی یا ایستادن برای بستنی)، لحظاتی برای تسکین فراهم میکند، اما اینها ماسکهایی برای خلأ درونی هستند.

اخلاقیات متزلزل و ابهام خوب/ بد
بطورکلی سریال مرزهای اخلاقی را محو میکند؛ آیا رابی شرور است وقتی که جنایتکاران را هدف قرار میدهد؟ این پرسش، یادآور مفهوم لاکانی «میل دیگری» است. شخصیتها رفتارهای خود را بر اساس آنچه «دیگری» (جامعه، قانون، خانواده) میخواهد، توجیه میکنند. سریال از کلام مولانا استفاده میکند: «فراتر از درست و غلط، رودخانهای است». استعارهای برای امرواقع لاکانی و جاییکه اخلاق و امر نمادین فرومیپاشد و شخصیتها با حقیقت درونیشان مواجه میشوند. این ارجاع فلسفی، تمهای اصلی سریال مانند گناه، وفاداری و فروپاشی اخلاقی را برجسته میکند. به ویژه در صحنههای درگیری شدید شخصیتهایی مانند رابی که به نقطه بیبازگشت میرسند.
خشونت و دینامیک خانوادگی
خشونت در سریال، نه تنها فیزیکی، بلکه روانشناختی است. آدمربایی یک پسربچه که دزدها را بدون ماسک میبیند، تنش را افزایش میدهد و خانواده را به خطر میاندازد. از دیدگاه فرویدی، این خشونت بیان غریزه مرگ است؛ تمایل ناخودآگاه به نابودی، برای رهایی از درد. یونگ آن را بهعنوان کهنالگوی «جنگجوی تاریک» میبیند که در باند موتورسواران مجسم میشود. خانواده، بهعنوان هسته، نشاندهنده تلاش برای حفاظت است، اما سریال نشان میدهد که چگونه ترومای خانوادگی (مانند زندان رفتن پسر تام) چرخه خشونت را بازنمایی میکند.
نتیجهگیری
«گارگروه» نه تنها یک درام جنایی، بلکه یک کاوش روانکاوانه استادانه در عمق انسانی است که اندوه را به عنوان نیروی محرک، و رستگاری را به عنوان افق ممکن، ترسیم میکند. با ادغام عناصر فرویدی (سرکوب و تکرار)، یونگی (سایه و کهنالگوها) و لاکانی (میل و واقعیت)، سریال مخاطب را دعوت میکند تا در آینه شخصیتها بنگرد. ما چگونه ترومای خود را سرکوب میکنیم؟ اخلاقیات ما چقدر متزلزل است؟ و در نهایت، سریال امیدوارانه به پایان میرسد؛ نه با پیروزی مطلق، بلکه با پذیرش گناه. جاییکه شانس دوم و بخشش، پلی به سوی رستگاری میسازند.