معرفی و نقد فیلم پلهای مدیسون کانتی (The Bridges of Madison County) ساخته کلینت ایستوود | دستور زبان عشق

اختصاصی سلام سینما - مازیار وکیلی: شاید به زعم بسیاری از خوانندگان این مطلب مراد از فیلم کلاسیک یک فیلم قدیمی و یا خیلی قدیمی باشد. این حرف، حرف غلطی نیست اما کامل نیست. یکی از دلایل کلاسیک شدن یک فیلم ماندگاری است. به زعم نگارنده فیلمی کلاسیک است که بعد از یک مدت زمان مشخص هم از سوی مخاطب دیده شود و هم چنان در ذهن او نقش ببندد که تبدیل به بخشی از خاطرات تماشاگر شود.
بیشتر بخوانید:
نیکلودئون - 4: معرفی و نقد فیلم تیرانداز به کارگردانی دان سیگل | میراث ماندگار
نیکلودئون - 5: معرفی و نقد فیلم 2001: یک ادیسه فضایی (استنلی کوبریک) | هستی در قاب
نیکلودئون - 6: معرفی و نقد فیلم فارغالتحصیل (مایک نیکولز) | شورش با دلیل
نیکلودئون - 7: معرفی و نقد فیلم غرامت مضاعف (بیلی وایلدر) | جنایت بی عیب و نقص
با این تعریف فیلمهای زیادی وجود دارند که به نسبت فیلمهای خیلی قدیمی مدت زمان زیادی از ساخته شدن آنها نمیگذرد اما فیلمهای کلاسیکی به حساب میآیند. «پالپ فیکشن» تارانتینو، «در حال و هوای عشق» وونگ کار وای، «اسلیپی هالو» تیم برتون و دو قسمت اول «ترمیناتور» جیمز کامرون از جمله این فیلمها هستند. در میان این کلاسیکهای نه چندان قدیمی یک فیلم هست که شاید به اندازه فیلمهایی که از آنها نام بردیم مشهور نباشد اما انقدر متفاوت و خاطره ساز هست که ما از آن به عنوان یک کلاسیک یاد کنیم؛ «پلهای مدیسن کانتی» ساخته یکی از نمادها و ستونهای محکم هالیوود کلینت ایستوود. «پلهای مدیسن کانتی» فیلمی است، گرم، پرشور، تلخ و پر از دریغ و حسرت که یک بار تماشای آن میتواند هر تماشاگری را شیفته سینما کند.
کلینت ایستوود؛ یک محافظهکار اصیل آمریکایی
نکته مهم درباره «پلهای مدیسن کانتی» این است که ربط چندانی به دنیای سازندهاش ندارد. برای تماشاگران پیگیر سینما کلینت ایستوود وسترنر خشن و تنهای فیلمهای سرجیو لئونه است. همان یاغی کم حرف و آرامی که با سرکشیهایش به دنیای پیچیده وسترنهای لئونه رنگ و بویی آمریکایی میبخشید. ایستوود این شمایل را کم و بیش در تمام دوران حرفهایش حفظ کرد. حتی وقتی ملودرامهای پیچیدهای مانند «عزیز میلیون دلاری» ساخت هم پرسونای مرد بداخلاقی که قلبی از طلا دارد را حفظ کرد و مهم ترین فیلمش در دهه نود هم شد «نابخشوده» که یک وسترن کاملاً مردانه بود که دقیقاً براساس پرسونای او شکل گرفته است. از همه اینها مهم تر ایستوود ذاتاً آمریکایی بود. آن هم نه یکی از هزاران دموکرات (و از همه بدتر سوسیالیستهای طرفدار سندرز) فعال در هالیوود. یک محافظه کار اصیل که هیچ ترسی از بیان مواضع خود نداشت. سخنرانیاش در حمایت از میت رامنی و برعلیه باراک اوباما یکی از مشهورترین و در عین حال الهام بخش ترین سخنرانیهای سیاسی سالهای اخیر است. از دوک [جان] وین به این طرف هیج فعال هالیوودی این چنین پایمردانه از محافظه کاری آمریکایی دفاع نکرده است. در کنار جان وویت، ارنولد شوارتزنگر، رابرت دووال و تعداد اندک دیگری از بازیگران هالیوودی ایستوود از معدود مدافعین محافظه کاری آمریکایی است. مدافعی که با ساخت «تک تیرانداز آمریکایی» نشان داد در اعتقاد خود راسخ است و ادای طرفدار بودن را در نمیآورد.
پلهای مدیسون کانتی؛ فیلمی در مورد عشق و ملال
خب برای چنین فیلمسازی با چنین مشخصاتی ساخت یک درام عاشقانه پرسوز و گداز باید خیلی سخت باشد. «پلهای مدیسن کانتی» به راحتی میتوانست تبدیل به یک فیلم آبکی درجه دو شود. فیلمی که صرفاً به نمایش تنانگی عشق میپرداخت. اما ایستوود از دل رابطه رابرت و فرانچسکا یک چیز خالص و آسمانی بیرون کشید که بهترین تعریف برای عشق است. «پلهای مدیسن کانتی» قبل از این که درباره عشق باشد، درباره ملال است. ملالی یک زندگی خانوادگی فاقد شور و هیجان در یک گوشه پرت و دور اُفتاده از آمریکا. مسئله این نیست که فرانچسکا از این زندگی راضی هست یا نه مسئله این است که فرانچسکا چیزی خارج از این زندگی ملال آور برای خود متصور نیست. او تربیت شده که غذای خوب بپزد، خانه را تمیز نگه دارد و به شوهر و بچههایش برسد. برای فرانچسکا زندگی همین است و چیزی بیش از این نیست. برای همین است که ورود رابرت با آن زندگی پرماجرا برای فرانچسکا یک تحول انقلابی است. رابرت به او میگوید میشود به زندگی جور دیگری هم نگاه کرد. میشود یک کولی بود اما از زندگی هم لذت برد. میشود رمانتیسم عاشقانه را با یک شمایل مردانه مخلوط کرد و از ترکیب این دو معجونی ساخت که چشیدن آن بسیار لذت بخش است.

اما تاثیر رابرت بر زندگی فرانچسکا فقط به خاطر وجود خودش نیست. رابرت به فرانچسکا یادآوری میکند که به عنوان یک زن ارزشی بسیار بیشتر از خانه داری دارد (خودت رو گول نزن فرانچسکا. تو هر چیزی هستی جز یه زن ساده). به او یادآوری میکند که خیلی زیباست، میتواند خوب برقصد و میتواند آن زندگی ملالآور را پشت سر بگذارد و در کنار رابرت جهان تازه و پرماجرایی را در آغوش بگیرد. دقیقاً به خاطر همین یادآوری است که فرانچسکا عاشق رابرت میشود. چون به او چیزی را نشان میدهد که میتوانست باشد نه چیزی که هست. ایستوود در «پلهای مدیسن کانتی» موفق میشود تصویری حقیقی و عریان از عشق نشان دهد. تصویری بدون وابستگی به ایدئولوژی. در این فیلم ما یک زن و یک مرد داریم که همدیگر را دوست میدارند، همین. و همین سادگی هم هست که تماشاگر را مفتون میکند.
بیشتر بخوانید:
نیکلودئون - 1: نقد فیلم کلاسیک مرد آرام ساخته جان فورد | داستان یک ازدواج
نیکلودئون - 2: معرفی و نقد فیلم سانشوی مباشر (کنجی میزوگوچی) | رنج، همیشه رنج
نیکلودئون - 3: معرفی و نقد فیلم سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید | رستگاری نه در زندگی، که در مرگ
چطور فیلم ایستوود به دستور زبان کامل عشق تبدیل شد؟
اما برسیم به سکانس تکان دهنده و جانسوز پایانی. جایی که رابرت زیر باران دوباره سراغ فرانچسکا میآید. فرانچسکا در ماشین همراه همسر و خانوادهاش است. معشوق را میبیند و شوکه او را نگاه میکند. او حالا میان دو دنیا گیر اُفتاده است. یا باید به زندگی ملال آورش ادامه دهد یا دل به دریا بزند و با رابرت فرار کند. او میداند رابرت را دوست دارد اما... از ماشین پیاده نمیشود. او مادر خوب بودن، زن خانه بودن و شوهر داری را انتخاب میکند. انتخاب درستی است؟ پاسخی برای آن وجود ندارد. اصلاً درست و غلط این جا معنا ندارد. این انتخاب فرانچسکا است و خب ما حق نداریم درباره آن قضاوت کنیم. اما این رابطه کوتاه تبدیل میشود به بزرگ ترین سرمایه فرانچسکا. جوری که بعد از مرگ تمامش را برای فرزندانش تعریف میکند و به صراحت میگوید از آن پشیمان نیست. اما برای رابرت داستان آشنایی با فرانچسکا یک خاطره است. خاطرهای که مصداق کامل آن دیالوگ معرکه اوست:«خاطرات قدیم خاطرات خوبی بودن، اغلب به نتیجه نمیرسیدن اما خوشحالم که اونارو داشتم.» «پلهای مدیسن کانتی» یک گرامر و دستور زبان کامل عشق است و به تماشاگر راه و رسم عشق ورزیدن و البته مصائب آن را یادآوری میکند.