نقد فیلم Blue Moon به کارگردانی ریچارد لینکلیتر | شرافت ضامن رستگاری نیست

اختصاصی سلام سینما - مازیار وکیلی: زمانی که به هالیوود نگاه میکنیم و درباره آن فکر میکنیم همیشه این سوال در ذهنمان نقش میبندد که آیا هالیوود یک وجه تاریک هم دارد یا نه؟ هالیوود هم مثل هر صنعت غول آسا دیگری روی شانههای افراد گمنامی ایستاده که بسیاری از تماشاگران سینما حتی نام آنها را هم نشنیدهاند. باید اعتراف کرد که بسیاری از آنها سرنوشت تراژیکی پیدا کردند. افراد با استعدادی که در جای تاریکی از تاریخ گم شدند و نام چندانی از آنها باقی نماند. کسی آنطور که لایق آن بودند ستایششان نکرد و شاید هیچ کس متوجه نشد آنها چه نقشی در بنا کردن این سازه غول آسا داشتند. لورنز هارت یکی از همین افراد بود. یکی از هزاران نفری که با عشق زیاد وارد صنعت نمایش شدند و با قلبی شکسته در حالی که هنوز آرزو و البته اُمید به موفقیت داشتند به شکل بی رحمانهای کنار رفتند تا جا برای کسانی که قاعده بازی را بلد بودند باز شود. «ماه آبی» درباره همین وجه تراژیک هالیوود است. درباره پشت صحنه صنعت عظیمی که تمام مردم جهان را سرگرم کرد اما وجوه تاریکی هم داشت که از چشم تماشاگران عاشق سینما دور مانده است.
بیشتر بخوانید:
ایثن هاک در Blue Moon میدرخشد؛ ریچارد لینکلیتر باز هم جادوی ارتباط انسانی را جستوجو میکند
ایثن هاک شایسته نخستین اسکار خود با Blue Moon است
لورنز هارت که بود؟
لورنز هارت در کار خودش یکی از بهترینها بود. شاعری که داستان شهرنشینان نیویورک بین دو جنگ جهانی را در اشعار خود بازتاب داد و در کنار دیک راجرز تبدیل شد به بهترین ترانه سرای هالیوود دهه بیست و سی.مردی احساساتی که در جنگ با استعداد خودش شکست خورد و خیلی زود از صحنه کنار رفت. افراط هارت در نوشیدن بیش از ان که محصول عیاشیهای یک سلبریتی مشهور باشد، مشهور رنجی بود که از زندگی میبرد. او یک شکست خورده بود. مردی که زنان زندگیاش او را دوست داشتند، اما نه به همان شکلی که هارت آرزویش را داشت (در طول فیلم هم خود هارت و هم الیزابت به این موضوع اشاره میکنند).
لورنز هارت؛ نابغه یا رقتانگیز؟
هارت موجودی رقت انگیز است؟ بله. اما باید حواسمان باشد که وقتی به این موضوع اشاره میکنیم درباره نبوغ او هم حرف بزنیم.هارت آنطور که در فیلم میبینیم مرد صادق و البته غمگینی است که به آن کافه آمده تا شاهد پایان خودش باشد. حضور هارت در مراسم نمایش اکلاهاما! بیشتر از آن که تلاش برای به دست آوردن دل یک دوست قدیمی و احیای موقعیت شغلی از دست رفته باشد تلاشی برای رو در رو شدن با واقعیت است. واقعیتی که انتهای آن مرگ در تنهایی است.
ریچارد لینکلیتر؛ جواهری از سینمای دهه 90
ریچارد لینکلیتر یکی از محصولات سینمای مستقل سینمای آمریکا در دهه نود میلادی است. دهه سرخوشی که آمریکا برای خودش هیچ رقیبی متصور نبود و هنرمندانش این فرصت را داشتند تا در جهانی بی رقیب استعداد خود را شکوفا کنند. لینکلیتر هم با کمدیهای مستقل شروع کرد و بعد در اکثر ژانرهای سینمایی دست به طبع آزمایی زد. کیفیت فیلمهایش همیشه یکسان نبود. هم شاهکار ساخت «سه گانه پیش از...» هم فیلمهای متوسطی مانند «مدرسه راک» و «پسران نیوتون». اما توانست خودش را به عنوان استعدادی که توانایی ساخت فیلمهای خلاقانه را هم دارد به دنیا معرفی کند. چندین جایزه بین المللی برد و تبدیل شد به کارگردان منحصر به فردی که داستان گویی را هم خوب بلد است. او امسال در اقدامی جالب توجه دو فیلم درباره سینما ساخته است. یکی فیلم سینمایی «موج نو» که ستایشی است از تمام چهرههای مهمی که سینمای فرانسه را دگرگون کردند و دومی همین «ماه آبی» که نگاهی تلخ دارد به هالیوود قدیم. «ماه آبی» شاید از جهاتی بهتر از «موج نو» باشد. این فیلمی تراژیک است درباره تنهایی یک آدم در صنعتی که خودش یکی از خالقان آن بوده است. لینکلیتر در این فیلم نشان میدهد هنوز آنقدر نبوغ و استعداد دارد که یک فیلم تک لوکیشنه را تبدیل کند به یکی از تکاندهندهترین تعاریف از صنعت نمایش.

خوب بودن ضامن رستگاری نیست
لینکلیتر در همان ابتدای فیلم دست خودش را برای تماشاگر رو میکند. فیلم با مرگ هارت آغاز میشود و این به آن معنا است که ادامه فیلم قرار است به شرح چرایی این اتفاق بپردازد. نود و پنج درصد «ماه آبی» در یک بار و رستوران اتفاق میاُفتد، جایی که قرار است مراسم اولین نمایش موزیکال «اُکلاهاما!» در آن برگزار شود. چهل دقیقه ابتدایی فیلم به وراجیهای لورنز هارت با گارسون و نوازنده رستوران و یک نویسنده میگذرد. جایی که هارت از همه چیز حرف میزند. نمایش «اُکلاهاما!» را نقد میکند، از عشق عمیقش به یک دختر 20 ساله بنام الیزابت صحبت میکند و از همه مهم تر نشان میدهد چقدر تنها است. این پرحرفی افراطی هم شخصیت بیمار هارت را بازتاب میدهد و هم نشان میدهد او چقدر تنها، نااُمید و خسته است. سکانس بسیار خوب هارت و الیزابت که الیزابت میگوید حاضر است سی ساعت برای پسری که با رفتار توهین آمیزی دارد رانندگی کند، اما حاضر نیست به خاطر هارت کاری بکند ضربه نهایی را وارد میکند. جایی که هارت متوجه میشود خوب بودن و شریف و درست زندگی کردن در این دنیا ضامن خوبی برای رستگاری و حتی دوست داشته شدن نیست.
خوبی «ماه آبی» لینکلیتر این است که قرار نیست فیلم بزرگی باشد.این فیلم کوچکی است درباره یک آدم تنها که نمیداند چگونه مسیرش در این دنیای بی رحم را پیدا کند. فیلمی که شاید تا ابد در ذهن تماشاگر حک نشود اما برای صد دقیقه او را با رنجی که یک انسان میکشد آشنا میکند.
قلب تپنده «ماه آبی» کیست؟
اما حیف است که از «ماه آبی» حرف بزنیم و درباره ایتن هاک صحبت نکنیم. هاک یکی از آن قدرنادیدههای هالیوودی است. بازیگر خوب و درجه یکی که همیشه از ستاره بودن اجتناب کرده است. بله او کاندیدای اُسکار و جایزههای مختلف دیگر شده است اما هیچ گاه جایگاهی هم عرض با برد پیت، لئوناردو دی کاپریو و متیو مک کانهی پیدا نکرده است. همیشه در حاشیه بود و از این در حاشیه بودن لذت برده است. از همان ایام نوجوانی که بازی در «انجمن شاعران مرده» را آغاز کرد میشد فهمید بازیگر درجه یکی ظهور کرده که میتواند نقشهای مختلف را عالی بازی کند. در «ماه آبی» او قلب تپنده فیلم است. وراجیهای او با چشمانی معصوم و لحنی که از آن عدم اعتماد به نفس میبارد باعث شده تا تماشاگر نسبت به هارت یک احساس شفقت عمیق پیدا کند. هارت با بازی هاک مردی است که دوستش داریم اما نمیخواهیم سرنوشتی شبیه سرنوشت او پیدا کنیم. سکانس ملاقات با الیزابت که با شوقی کودکانه آغاز میشود و با رنجی عمیق پایان میابد نقطه اوج بازی هاک است. جایی که میفهمد در این جهان پر از کلک جایی ندارد و خیلی متمدنانه دختری را که انقدر در رثای او حرف زده بود به رفیق و حالا رقیب قدیمیاش ریچارد راجرز میبازد. بازی هاک در «ماه آبی» شایسته تقدیر است اما این که بازی در این فیلم اُسکار برایش به ارمغان بیاورد را بسیار بعید میدانم.