آیا هر فیلم ترسناکی لزوما به ژانر وحشت تعلق دارد؟

اختصاصی سلام سینما – رضا زمانی: در سلسله مطالب مربوط به ژانر وحشت به این نکته اشاره شد که هدف یک فیلم ترسناک در نهایت ترساندن تماشاگر است. فیلمسازها این کار را به شیوههای مختلفی انجام میدهند اما در نهایت معمولترین روش برای رسیدن به چنین دستاوردی، همان استفاده از کلیشههایی است که سالها در کنار هم جمع شده و امتحان خود را پس دادهاند. ضمنا باید این نکته را هم در ذهن داشت که استفاده از کلیشهها اصلا بد نیست و اگر به شکلی درست راه خود را به فیلم پیدا کنند، اتفاقا به نقطه قوت فیلم تبدیل میشوند. پس این تصور که هر اثری باید به جدال با کلیشهها برخیزد، قطعا اشتباه است؛ به ویژه اگر پای سینمای وحشت در میان باشد.
بیشتر بخوانید:
چرا بسیاری از منتقدان میانه خوبی با ژانر وحشت ندارند؟
اما گاهی فیلمهایی در جهان سینما ساخته میشوند که هیچ بهرهای از کلیشههای ژانر وحشت نبردهاند اما بیشتر از هر فیلم ترسناکی لرزه بر اندام مخاطب میاندازند. ژانر وحشت مانند هر ژانر دیگری تعریف خاص خودش را دارد؛ فیلمی ذیل این دسته قرار میگیرد که روابط علت و معلولی آن به قصد سررسیدن سکانسهای ترسناک پشت سر هم ردیف شده باشند. اما برخی فیلمها بدون آن که زیرمجموعهی ژانر وحشت باشند، مخاطب خود را میترسانند. اساسا ترس احساسی است که در شرایط مختلفی به مخاطب دست میدهد و همیشه هم ربطی به ترس از مرگ یا صدمه دیدن از عاملی بیرونی یا درونی ندارد؛ گاهی برای یک فرد تصور یک آیندهی شوم یا نرسیدن به آرزوها به رغم دست و پا زدنهای بسیار میتواند از هر اتفاق شومی ترسناکتر باشد.
به عنوان نمونه برخی از فیلمها تلاش میکنند که تصویری ترسناک از جنگ نمایش دهند. تعداد آثار این چنینی بسیار است اما عمدتا زیرمجموعهی ژانر جنگی قرار میگیرند، نه ترسناک. اگر از فیلمی مانند «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا بگذریم که عملا از برخی ویژگیهای ژانر وحشت بهره میبرد، کمتر فیلم این چنینی میتواند در ترساندن مخاطب از جنگ و تبعات هولناکش به پای «بیا و بنگر» (Come And See) به کارگردانی الم کلیمف برسد. از سوی دیگر تصویر یک روزمرگی بیپایان می تواند برای برخی ترسناک باشد. این که با هزاران آرزو و امید ناگهان خود را کرخت و سرد در گوشهای از دنیا ببینی و بفهمی که همهی زندگی خود را بدون رسیدن به آرزوهایت از دست دادهای، میتواند برای بسیاری از مردن هم ترسناکتر باشد. «ژان دیلمان» (Jeanne Dielman) به کارگردانی شانتال آکرمن چنین اثری است.

شاید تصویر یک تنهایی بیانتها مخاطب را بترساند؛ زل زدن به در تا روزی فرشتهی مرگ از راه برسد و آدمی را با خود ببرد، بدون آن که کسی متوجه نبودنت شود، برای برخی از حضور روحی سرگردان در خانهای جنزده هم ترسناکتر است. اصلا حضور همان جن مربوطه شاید کمی هیجان به زندگی این آدم اضافه کند و فرد را با این احساس مواجه کند که هنوز کار ناکردهای در این دنیا دارد. گاهی یک سفر با دوستان و خوش گذراندن ممکن است به راهی ختم شود که آن سویش زل زدن به چهرهی مرگ است و مسافران را وا میدارد تا پای جان برای زنده ماندن بجنگند. «بازماندگان» (The Deliverance) ساخته جان بورمن چنین اثری است و میتواند مخاطب اهل طبیعتگردی را دچار این احساس کند که شاید دیگر هیچگاه نتواند پایش را درون طبیعت بگذارد. گاهی گیر کردن در دالانهای تاریک و پر پیچ و خم معمایی حل نشده که ذهن و روانت را میخراشد و رها نمیکند میتواند این حس ترسیدن را در آدمی بیدار کند؛ «زودیاک» (Zodiac) دیوید فینچر چنین فیلمی ست.

پس برای هر شخصی مفهوم ترس، با دیگران بسیار فرق دارد. ممکن است فیلمی عاشقانه از دید کسی ترسناک تصور شود. برای درک این موضوع فقط کافی است که «فیلمی کوتاه درباره عشق» (A Short Film About Love) کریستوف کیشلوفسکی را در ذهن مرور کنید؛ برای برخی آن فیلم ترسناک است چون آن را اثری در باب عظمت وهمناک تنهایی میبینند و برای برخی ممکن است امیدوارکننده باشد، چرا که هنوز نور عشقی در انتهای تونلی تاریک سوسو میزند. یا ممکن است فیلمی از میشاییل هانکه شما را دستخوش احساس ترس کند. هانکه از آن دست فیلمسازانی است که از نهیب زدن به مخاطبش دست برنمیدارد. از «بازیهای مسخره» (Funny Games) که بگذریم (چون عملا اثری ست متعلق به ژانر وحشت) تمام فیلمهای او به رغم دوری از کلیشههای ژانر وحشت مخاطب خود را میترسانند. به عنوان نمونه کیست که «پنهان» (Cache) را اثر ترسناکی نداند یا از دیدن «عشق» (Amour) لرزه بر اندامش نیفتد؟ فیلمهای او برای همه مناسب نیستند.
شاید خوانندهی احتمالی این مطلب گمان کند که فیلمی مانند «2001: یک ادیسه فضایی» (2001: A Space Odyssey) به کارگردانی استنلی کوبریک بزرگ نمیتواند ترسناک نباشد؛ چون در بسیاری مواقع ساکن است و بویی از هیجان نبرده. اما باید خاطر نشان کرد که هیجان فقط تندتر کردن ریتم و ضرباهنگ فیلم یا انداختن یک جانی به جان قربانیان نیست. گاه هیجان میتواند از دل سکون و انتظار برای رسیدن یک سرانجام بیرون بیاید. یعنی دقیقا همان اتفاقی که در فیلمهایی چون «زودیاک» یا همین «2001: یک ادیسه فضایی» شکل میگیرد.
خلاصه که هر کسی میتواند با هر فیلمی احساس ترس با تمام وجود را تجربه کند و این موضوع ابدا ربطی به خود ژانر وحشت ندارد. اما باید این را به یاد داشت که هر فیلمی شما را ترساند لزوما اثری متعلق به این ژانر نیست. فیلمی ترسناک محسوب میشود که حتما از کلیشههای ژانر وحشت بهره برده باشد؛ چه کلیشههای بصری و چه کلیشههای روایی. اما همهی اینها در نهایت یک سری مباحث تئوری ست. سینما کار خودش را با مخاطب میکند و کاری به حد و مرزهای تعیین شده ندارد. نیک میدانیم که ژانر وحشت مناسب هر ذائقهای نیست. بسیاری از مخاطبان از دیدن یک خانهی جن زده یا تماشای قاتلی خونسرد که با چاقو و اره برقی به جان قربانیانش میافتد، لذت نمیبرند یا ممکن است پس از تماشای هیولایی چون جناب دراکولا توان ماندن روی صندلی سینما را از دست بدهند و فرار را بر قرار ترجیح دهند. چنین مخاطبی قطعا احساس ترس را با نوع دیگری از فیلمها که عمیقا با روح و روانش ارتباط برقرار میکنند، تجربه خواهد کرد.