جستجو در سایت

1404/08/29 19:23

چگونه انیمه‌های هایائو میازاکی خصلت درمانی پیدا می‌کنند؟

چگونه انیمه‌های هایائو میازاکی خصلت درمانی پیدا می‌کنند؟
تماشای آثار هایائو میازاکی، سفری آرام و خیال‌انگیز درونی است که با طبیعت، خیال و پذیرش، به روح خسته انسان مرهم می‌زند.
به گزارش سلام سینما

وقتی از درمان حرف می زنیم، ذهن خیلی‌ها سمت دفتر درمانگر و تراپیست و نسخه و حتی آزمایش می‌رود، اما گاهی درمان در اتاق نشیمن خانه اتفاق می افتد؛ جایی که چراغ کم نور است، چای داغ است و صفحه تلویزیون روشن می‌شود!

من نخستین بار مفهوم ساده اما موثر «انیمه درمانی» را با دیدن «شهر اشباح» فهمیدم. در دل سفر چیهیرو، موجودی به نام نو-فیس را دیدم که مثل حمله پنیک درون انسان است: بی چهره، بی‌ثبات، با اشتیاقی سیری ناپذیر برای پر کردن خلای درونی. هرچه به او خوراک می‌دهی، آرام نمی‌شود تا وقتی که چیهیرو مرز می گذارد، سکوت را برمی گرداند و به او می فهماند که بودنش و هستی‌اش، وابسته به بلعیدن همه چیز نیست. او مثل آن لحظه‌هایی است که ترس درونت بزرگ می‌شود، همه چیز را تاریک و تو را از خود واقعی‌ات دور می‌کند، اما میازاکی این شخصیت را نه به عنوان یک هیولای مطلق، بلکه موجودی قابل درک نشان می‌دهد که با کمی مهربانی و پذیرش، آرام می‌گیرد. آن لحظه برای من یک جلسه درمان بدون برچسب بود: مواجهه با اضطراب، نامگذاری آن و یاد گرفتن تنفس در میان هیاهو و دیگر پنیک نشدم؛ لااقل تا امروز که این مقاله را برایتان می‌نویسم.

چرا آثار میازاکی درمانگر هستند؟
رمز کار در ترکیب چند عنصر است. جهان میازاکی طبیعت گرا است: باد را می شنوی، نور روی برگ ها می‌لغزد، بخار برنج از کاسه بالا می‌رود. این توجه به جزئیات، ذهن شلوغ را از مدار نگرانی بیرون می‌کشد و به حواس برمی‌گرداند. شخصیت‌ها خاکستری و قابل فهم هستند؛ نه فرشته محض و نه شیطان کامل. کاستی‌ها پذیرفته می‌شوند و همین پذیرش، آینه مهربانی با خود ما می‌شود.

در پایان تمام داستان‌های استاد بزرگ انیمه، چیزی به اسم امید وجود دارد اما نه از آن جنس امیدهای ساده لوحانه. پایان‌ها در آثار میازاکی اغلب مثل مرهم هستند، نه معجزه یک شبه. زخمی که می‌بندد، اما رد آن را پنهان نمی‌کند مثل همان زخم‌هایی که به قول هدایت مثل خوره روح را می‌خورد اما رویش یک چسب زخم بزرگ کارتونی زده شده است.

«همسایه من توتورو»: دوستی خیال انگیز و درمان تنهایی


در «همسایه من توتورو» با اضطراب جدایی و تنهایی کودکانه رو به رو می‌شویم. جابه جایی خانه، بیماری مادر و دنیای تازه، دل دو خواهر را می‌لرزاند. توتورو اینجا فقط موجودی بامزه نیست. او تجسم همان نیروی خیال برای همه ما است که کودک به کمک آن ترس و اضطرابش را رام می کند.

بازی در باران بدون چتر و خوابیدن روی شکم یک موجود جنگلی متحرک و حرکت با گربه اتوبوسی! چیزی فراتر از فانتزی است، تمرین اعتماد به جهان و تمرین گفتن «من تنها نیستم» است.

اگر پدر و مادر هستید، دیدن «همسایه من توتورو» می‌تواند پلی برای گفت و گو با فرزند درباره ترس‌ها و دل آشوب‌ها و حتی خیالاتشان باشد.


«قلعه متحرک هاول»؛ قصه بلوغ

«قلعه متحرک هاول» قصه بلوغ است، حتی اگر قهرمان آن به ظاهر پیر و فرتوت شود. سوفی زیر طلسم پیری، از پوشش «من کامل نیستم» برای کشف جسارت استفاده می‌کند. هاول هم با تمام زرق و برق، از تعهد می‌ترسد و پشت جادو پنهان می‌شود. این رفت و برگشت بین ترس و خواستن، نسخه آشنای اضطراب آینده است.

فیلم یادمان می‌اندازد که پذیرش خود، آغاز تغییر آدمی است؛ نه برعکس. قلعه که مدام جا عوض می‌شود و راه می‌رود، تصویر ذهن ما است وقتی ثبات را گم کرده‌ایم، اما همین قلعه می‌تواند خانه شود، اگر دل ما جایی برای ماندن پیدا کند. پایان امیدبخش انیمه (هرچند نه کاملا شاد) حسی می‌دهد که آینده همیشه تاریک نیست.

«شاهزاده مونونوکه»؛ چگونه خشم به مسئولیت‌پذیری می‌رسد؟

در «شاهزاده مونونوکه»، خشم مثل بیماری واگیردار روی انسان و طبیعت می دود. سان و آشیتاکا هر دو بین نور و تاریکی رفت و برگشت دارند. فیلم به جای شعار، راهکار نشان می دهد: دیدن رنج طرف مقابل. وقتی رنج را ببینی، خشم جا باز می‌کند تا به مسئولیت‌پذیری برسد.

اگر با عصبانیت مزمن دست و پنجه نرم می‌کنید، تماشای این اثر می تواند تمرین فاصله گرفتن از داوری های تند و قدم گذاشتن در محدوده گفت و گو باشد. فیلم با طبیعت‌گرایی عمیق خود، به ما می‌گوید که تعادل بین خشم و آرامش ممکن است و پذیرش تضادها بخشی از درمان آدم‌های عصبی است.

«کیکی»؛ پرواز را بلد بود اما زمین خوردن را نه

«کیکى سرویس پستی» درباره نوجوانی است که پرواز را بلد است، اما زمین خوردن را نه. کیکى استعداد دارد، ولی روزی می‌رسد که جاروی جادویی‌اش دیگر بلند نمی‌شود. این سقوط، لحظه آشنا برای هرکسی است که فرسودگی را تجربه کرده است. کیکی، جادوگر نوجوانی که در نهایت استقلال خود را پیدا می‌کند و ترس‌های دوران نوجوانی را نشان می‌دهد: مثل ترس از شکست یا تنها ماندن.


«پونیو»؛ مثل یک لالایی با صدای آب

«پونیو روی صخره کنار دریا» مثل لالایی است که با صدای آب خوانده می شود. اضطراب مبهم روزمره در این جهان با ریتم دریا و صمیمیت خانه فرو می‌نشیند. رابطه سوسکه و پونیو تمرینی نرم برای دلبستگی امن است. این که کودک می‌تواند در میانه طوفان هم به آغوش والد و گرمای سوپ اعتماد کند.

فیلم یاد می دهد تنظیم هیجان همیشه با جملات پیچیده نیست. گاهی یک کاسه سوپ، یک باران ملایم و اجازه بازی آزاد کافی است تا بدن آرام شود و فکر از چرخه نگرانی بیرون بیاید. «پونیو» داستان ماهی کوچکی که به انسان تبدیل می‌شود، پذیرش تغییرات را آموزش می‌دهد و به کسانی که با افسردگی یا از دست دادن روبرو هستند، یادآوری می‌کند که شادی در چیزهای کوچک نهفته است حتی اگر آن چیز کوچک تنها و تنها یک موج آب خنک در هوای گرم باشد.

«باد برمی‌خیزد»؛ همجواری رویا و تلخی واقعیت

«باد برمی‌خیزد» از آن روایت‌هایی است که همزمان دل را گرم و سنگین می‌کند. جیر‌و دنبال رویایش می‌رود، اما رویا روی شانه او وزن واقعیت می‌گذارد و تلخی‌هایش را هم نشان می‌دهد.

فیلم برای ذهن کمال گرا نسخه‌ای واقع بین می‌پیچد: زیبایی و کمال بدون هزینه وجود ندارد، اما می توان با آگاهی انتخاب کرد و مسئولیت وضعیت کنونی را پذیرفت. برای کسی که با سوگ، فرسودگی یا اضطراب تصمیم دست و پنجه نرم می کند، این اثر یک آینه آرام است؛ دعوت به نفس عمیق، نگاه کردن به افق و گفتن این جمله ساده که من می توانم هم رویا ببینم و هم رنج را حمل کنم، بدون این که خودم را انکار کنم و توقع بی‌جایی از خودم داشته باشم.

انیمه قلعه ای در آسمان

«قلعه در آسمان» ماجراجویی را به کارگاه مهارت‌های زندگی تبدیل می‌کند. پازو و شیتا یاد می‌دهند که اعتماد تنها با حرف ساخته نمی‌شود و با عمل کوچک و پیوسته معنا پیدا می‌کند. داستان فیلم بر مرزبندی روشن تاکید می کند؛ این که گاهی درمان، نه تسلیم مهربانی بی حساب که گفتن یک نه محکم است. تماشای این قصه به ما یادآوری می‌کند امید واقعی وقتی ریشه می گیرد که همدل باشیم، اما مرزهای خود را هم حفظ کنیم. نتیجه آن حس سبکی است که بعد از پایان، تا ساعت‌ها در دل می ماند و نگاه را به سوی همکاری و همدلی برمی‌گرداند.

چطور از «انیمه درمانی» بهره ببریم؟
آنچه آثار میازاکی را به یک ابزار درمانی تبدیل می‌کند، ترکیبی از طبیعت‌گرایی عمیق (جایی که جنگل‌ها و بادها مثل دوستان عمل می‌کنند)، شخصیت‌های قابل درک با تضادهای انسانی، و پایان‌هایی که امید می‌دهند بدون اینکه دروغ بگویند. او کاستی‌ها را پنهان نمی‌کند؛ بلکه آنها را بخشی از زیبایی زندگی نشان می‌دهد. این رویکرد، مشکلات روحی را عادی می‌کند و به ما می‌گوید که خوب شدن، یک فرآیند آرام است.

وقتی در «شهر اشباح» نو-فیس در حمام خانه همه چی را می‌بلعد، این تصویر برای من همان اشتهای پایان ناپذیر اضطراب انسان‌ها است: هرچه بیشتر با فکر بعدی تغذیه‌اش کنی، بزرگ‌تر می‌شود. چیهیرو با حفظ مرز و نام‌های واقعی، او را کوچک می‌کند. این شبیه تمرین نامگذاری احساس و بازگشت به بدن است: «الان ترس در من حضور دارد»، یک جرعه آب، یک نفس عمیق و در نهایت قدم آرام بعدی.

یک مراسم انیمه‌بینی کوچک بسازیم. نور کم، گوشی سایلنت و در این شب‌های نسبتا سرد؛ یک نوشیدنی گرم. یک فیلم از فهرست بالا را انتخاب کن مثلا «کیکى سرویس پستی» برای روزهای فرسودگی، «همسایه من توتورو» برای لحظه‌هایی که کودک درون دنبال آغوش است، «شاهزاده مونونوکه» برای روزهای عصبانیت، «قلعه متحرک هاول» برای وقتی که از فردا می‌ترسی، «پونیو» یا «قلعه در آسمان» برای دل سبک و امید تازه، و «باد برمی خیزد» برای وقتی که باید با واقعیت های سخت کنار بیایی. اگر می توانی پس از تماشا چند خط بنویس: چه احساسی آمد و رفت؟ کدام تصویر در تو ماند؟ همین نوشتن کوتاه، اثر فیلم را در ذهن تثبیت می کند.

سینمای هایائو میازاکی مثل داروی گیاهی برای روح عمل می کند؛ در دسترس، بی سر و صدا، و تاثیرگذار. این فیلم ها جای درمان تخصصی را پر نمی کنند، اما می توانند همدمی مطمئن باشند؛ اگر دلتان آرامش می‌خواهد، یک شب را با «شهر اشباح» آغاز کنید و بگذارید جهان میازاکی، مثل نسیم روی علف، روی دل‌ها هم شروع به وزیدن کند.

منبع: فیلم‌نت نیوز


اخبار مرتبط
ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image