جستجو در سایت

1404/09/16 14:56
روایت‌های موازی از حافظه‌ جمعی و بازنویسی امر تاریخی

بازخوانی تاریخ معاصر در دو سریال «بامداد خمار» و «سووشون»

بازخوانی تاریخ معاصر در دو سریال «بامداد خمار» و «سووشون»
«بامداد خمار» تاریخ را بازتابی از سرنوشت فردی می‌بیند و «سووشون» سرنوشت فردی را دریچه‌ فهم تاریخ می‌داند. در هر دو، گذشته نه یک گنجینه‌ بسته، بلکه یک میدان بازِ تأویل است. شاید همین نکته ارزشمندترین دستاوردشان باشد؛ یادآوری اینکه بازخوانی تاریخ، تلاشی برای بازگشت به گذشته نیست، بلکه تلاشی برای بازفهمی اکنون است؛ اکنونی که همچنان در گفت‌وگو با همان گذشته شکل می‌گیرد.

اختصاصی سلام سینما - داود احمدی بلوطکی: در بازنمایی تاریخ معاصر ایران، هر روایتی، چه برآمده از ادبیات و چه از مدیوم تصویر، ناگزیر دست به نوعی «گزینش»، «تأویل» و «ساختن» می‌زند؛ تاریخ در هنر نه به‌منزله‌ گذشته، بلکه به‌مثابه «میدانی از اکنونیت» حضور می‌یابد.


بیشتر بخوانید:

«تاسیان»، «سووشون» و «بامداد خمار»؛ آیا فیلمسازان زن پرچمدار بازگشت به هویت ملی در شبکه نمایش خانگی شده‌اند؟


در چنین بستری، دو اثر تازه‌ساخته «بامداد خمار» و «سووشون» جایگاهی خاص پیدا می‌کنند؛ زیرا هر دو، صرفاً اقتباس‌هایی ادبی نیستند بلکه، بازخوانی‌هایی از موقعیت انسان ایرانی در دهه‌های پیشاانقلاب محسوب می‌شوند. تفاوتشان در این است که یکی تاریخ را از منظر عشق و اخلاق خانوادگی و دیگری از زاویه‌ مقاومت، استعمار و گسست‌های سیاسی روایت می‌کند. با این حال، هر دو در یک نقطه مشترکند؛ تاریخ در آنها بهانه است و نه مقصد. آنچه محوریت می‌یابد چگونگی به‌تصویر درآوردن آن «گذشته» و تاریخ است و نه صرفاً وقوع رویدادها. 

«سووشون» و «بامداد خمار»؛ تاریخ بیرونی در مقابل تاریخ درونی

اقتباس سینمایی یا تلویزیونی از رمان، معمولاً تاریخ را دوباره قالب‌ریزی و به‌نوعی بازسازی می‌کند. «بامداد خمار» به‌عنوان یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های سه دهه گذشته، در ذات خود روایتی اخلاق‌محور از طبقه‌ متوسط شهری است که تاریخ در آن، نقشی پس‌زمینه‌ای دارد. اما همین پس‌زمینه در نسخه‌ تصویری، تبدیل به عنصری ساختاری می‌شود. سریال با جای‌گذاری دقیق وقایع، مناسبات خانوادگی را در بستری قرار می‌دهد که یادآور ایرانِ «میانة‌ قرن» است؛ دوره‌ای که هنوز شکاف طبقاتی حاد نشده اما، نشانه‌های مدرن‌شدن، شهرنشینی و تغییرات فرهنگی دیده می‌شود. سریال با تأکید بر تضاد میان کارگر و مرفه، فقر و رفاه، و اخلاق سنتی و میل فردی، می‌کوشد آن فضای نیمه‌سنتی/نیمه‌مدرن را زنده کند. اما نکته مهم آن است که تاریخ در اینجا، نه به‌مثابه روایت رسمی، بلکه به‌عنوان «حافظه‌ عاطفی» حضور می‌یابد؛ همان حافظه‌ای که تصمیمات شخصیت‌ها را معنا می‌دهد. به بیان دیگر در این سریال، تاریخ «درونی» است و نه «برونی» و آنچه اهمیت دارد، خودِ زمانه نیست؛ اهمیت در تأثیر زمانه بر سرنوشت آدم‌هاست. 

در مقابل، «سووشون» ذاتاً روایتی تاریخی‌-‌سیاسی است. رمان دانشور همواره به عنوان متنی پیشرو در روایت مقاومت ملی، مواجهه با اشغال متفقین و برآمد نیروهای مدنی شناخته شده است. سریال، برخلاف «بامداد خمار»، مجبور است تاریخ را در مرکز نگه دارد؛ زیرا اساس روایت بر دخالت نیروهای بیگانه، همکاری برخی نخبگان محلی و مقاومت جریان مردمی بنا شده است. 

در اینجا تاریخ «بیرونی» است و نه «درونی». شخصیت‌ها حامل معنا نیستند، بلکه به واسطه‌ رویدادها تعریف می‌شوند. مدیوم تصویر نیز این خارجی‌بودن را تشدید می‌کند؛ قاب‌های شهری شلوغ، فضای بحرانی و حضور مداوم نیروهای سیاسی، تاریخ را به سطح می‌آورد و از آن، پس‌زمینه‌ای مبهم نمی‌سازد. سریال تلاش می‌کند یک نگاه انتقادی به دوره‌ پهلوی اول و دوم ارائه دهد، تا جایی‌که تاریخ، عملاً به نیرویی فعال در پیشبرد داستان بدل می‌شود. 

چالش مشترک «سووشون» و «بامداد خمار»

از منظر تطبیق ادبیات و سینما، هر دو سریال با چالش اصلیِ اقتباس مواجه‌اند؛ چگونه «صدای درون» را که در رمان حضور پررنگی دارد به تصویر تبدیل کنند؟ «بامداد خمار» در رمان، بر روایت اول‌شخص و بعد اعترافی تکیه می‌کند. سریال ناچار است این صدای درونی را بیرونی کند که نتیجه‌اش، گاهی توضیحات بیش از حد و گاه تعلیق‌زدایی است. البته همین اقتضای مدیوم تصویر فرصتی هم فراهم می‌آورد؛ نمایش عینی‌تری از مناسبات طبقاتی، عمق‌دادن به تضادهای رفتاری و برجسته‌کردن نسبت عشق و اخلاق در زیست روزمره‌ یک جامعه نیمه‌سنتی. 

در «سووشون»، مشکل برعکس است؛ رمان به‌شدت موقعیت‌محور و تصویری است اما صدای درونی زری، که پایگاه اصلی تماتیک رمان است، در سریال به‌سختی قابل انتقال است. تیم سازنده تلاش کرده با انتخاب نمای نزدیک و مونولوگ‌های محدود این خلأ را جبران کند اما، مدیوم تصویر در برابر ظرافت‌های ذهنی دانشور مقاومت نشان می‌دهد. نتیجه این می‌شود که گاهی سریال بیش از حد بیرونی می‌شود و تلاطم‌های عاطفی شخصیت به عمق نمی‌رسد. 

با این‌حال، همین تفاوت‌ها زاویه‌ای تحلیلی پیش می‌کشد؛ «بامداد خمار» تاریخ را از مسیر «اخلاق» بازخوانی می‌کند و «سووشون» از مسیر «آگاهی اجتماعی». اولی با محوریت عشق و مناسبات خانوادگی به سمت نوعی تاریخ‌نگاری نرم می‌رود، در حالی‌که دومی، به تاریخ‌نگاری سخت و رسمی نزدیک می‌شود؛ آنهم نه در معنای روایت دولتی، بلکه در معنای «بازنمایی بحران سیاسی». 

مقایسه محتوایی «بامداد خمار» و «سووشون»

در سطح محتوایی، هر دو سریال یک پرسش بنیادین درباره تاریخ معاصر را پیش می‌کشند: اینکه چگونه باید دوره پهلوی را در تصویر بازسازی کرد؟ 

«بامداد خمار» این بازسازی را از زاویه طبقه متوسط انجام می‌دهد؛ بدون درگیر شدن مستقیم با سیاست، اما با تأکید بر نظم اجتماعی و محدودیت‌هایی که انسان مدرنِ درحال‌ظهور با آن مواجه است. تاریخ در این اثر نوعی «اقلیم» است؛ اقلیمی که تصمیمات اخلاقی را معین می‌کند. اما «سووشون» تصویری حادتر از همان دوره ارائه می‌دهد؛ بحران سیاسی، دخالت خارجی و فساد و همکاری برخی نیروهای داخلی با بیگانگان. البته در جاهایی سریال ناگزیر است در این بازنمایی محتاطانه حرکت کند تا به دام شعار نیفتد. از این نظر، موفقیتش در همان نقطه‌ای است که نگاه انتقادی را با روایت دراماتیک پیوند می‌زند. در این نقطه، تاریخ تبدیل به نیرویی می‌شود که شخصیت‌ها را به واکنش، انتخاب و مقاومت وامی‌دارد.

در سطح شخصیت‌پردازی، مقایسه این دو اثر به ما نشان می‌دهد که چگونه «شخصیت» در روایت تاریخی همواره دو نقش دارد؛ هم حامل زمانه است، هم ناقد آن. در «بامداد خمار»، شخصیت‌ها نماینده طبقه‌ اجتماعی هستند، اما از زاویه‌ هویت فردی معنا پیدا می‌کنند. ماه منیر، عاشقی که انتخابش در برابر ساختار اجتماعی شکسته می‌شود، نمادی است از فرد گرفتار «سنت»؛ انسانی که تاریخ به شکلی نامرئی او را احاطه کرده است. در «سووشون»، زری و یوسف به شکل مستقیم‌تری با تاریخ گره می‌خورند؛ یکی حامل آگاهی مدنی و دیگری فعال در میدان مقاومت اجتماعی. اینجا شخصیت‌ها ابزار نیستند، بلکه در جایگاه گفت‌وگوی اخلاقی با تاریخ قرار می‌گیرند؛ یعنی پرسش اصلی این نیست که در تاریخ چه می‌گذرد، بلکه انسان در مواجهه با تاریخ چگونه رفتار می‌کند. از جنبه‌ ایدئولوژیک، هر دو سریال ناگزیرند گذشته را از منظر «اکنون» بازنویسی کنند و این بازنویسی، است که تأویل تاریخی را شکل می‌دهد.

«بامداد خمار» در چارچوب اخلاق‌گرایانه‌اش نوعی محافظه‌کاری نرم دارد؛ در آن، زندگی ایدئال همان بازگشت به نظم سنتی است. نظمی که اگرچه محدودکننده است، اما از نگاه روایت، برای پرهیز از سقوط لازم جلوه می‌کند. این نگاه می‌تواند انتقادپذیر باشد، زیرا تاریخ را به سطحی عاطفی و شخصی تقلیل می‌دهد و از ساختارهای قدرت فاصله می‌گیرد. 

در مقابل، «سووشون» در ایدئولوژی خود رادیکال‌تر است؛ استعمار خارجی، استثمار داخلی و ظهور روحیه‌ مقاومت در مرکز آن قرار دارد. اما خطر این نگاه، افتادن در دام دوگانه‌سازی ساده‌انگارانه است. سریال برای پرهیز از این دام، می‌کوشد پیچیدگی‌های نیروهای داخلی را پررنگ کند؛ هرچند در برخی نقاط روایت به سمت قطبی‌شدن حرکت می‌کند. 

مقایسه ساختاری «بامداد خمار» و «سووشون»

از نظر فرم، تفاوت دو سریال چشمگیر است. «بامداد خمار» بیشتر مبتنی بر ریتم ملایم، میزانسن‌های محدود و رابطه‌محور است. دوربین در خدمت شخصیت‌ها و فضاهای خانگی است و فرم بیشتر بر این تأکید می‌کند که تاریخ از لابه‌لای دیالوگ‌ها و تصمیمات بیرون بزند. اما «سووشون» مبتنی بر فضاهای بیرونی، جمعیت، شلوغی و حرکت است. این فرم الزاماً تاریخ را «قابل رؤیت» می‌سازد؛ تاریخ از گوشه‌های خانه به میدان شهر منتقل می‌شود. هر دو فرم کارکردی خاص دارند؛ یکی به تاریخ شکل درونی می‌دهد و دیگری آن را به امر بیرونی تبدیل می‌کند.

در تحلیل تطبیقی، می‌توان گفت «بامداد خمار» تاریخ را برای توضیح سرنوشت فردی احضار می‌کند، در حالی‌که «سووشون»، سرنوشت فردی را برای فهم تاریخ به‌کار می‌برد. همین وارونگی است که مسیرهای روایی متفاوتی را می‌سازد. مهم‌تر اینکه هر دو سریال، گامی در جهت «بازسازی حافظه‌ جمعی» برمی‌دارند؛ حافظه‌ای که سال‌ها زیر غبار روایت‌های رسمی باقی مانده بود. 

البته بازسازی حافظه الزاماً برابر با وفاداری تاریخی نیست، بلکه بیشتر نوعی گفت‌وگو با گذشته است. «بامداد خمار» با گذشته گفت‌وگوی احساسی می‌کند و «سووشون» گفت‌وگوی سیاسی؛ اولی گذشته را آرام و آشنا می‌خواند تا بتوان آن را فهمید و دومی، گذشته را متلاطم و خطرناک نشان می‌دهد تا بتوان آن را نقد کرد. 

در نهایت، اگر این دو سریال را در بستر بزرگ‌تر سینمای تاریخی ایران قرار دهیم، به نقطه مهمی می‌رسیم؛ تاریخ در سینمای ما، اغلب یا «ایدئولوژیک حماسی» بوده یا «نوستالژیک خانوادگی». این دو نمونه، به‌خصوص در کنار هم، نشان می‌دهند که می‌توان به تاریخ، از زاویه‌ «روایت» نزدیک شد و نه از زاویه‌ «حقیقت مطلق». آنچه اهمیت دارد شیوه‌ روایت است و اینکه چگونه اکنون را از دل گذشته می‌سازیم. 

«بامداد خمار» تاریخ را بازتابی از سرنوشت فردی می‌بیند و «سووشون» سرنوشت فردی را دریچه‌ فهم تاریخ می‌داند. در هر دو، گذشته نه یک گنجینه‌ بسته، بلکه یک میدان بازِ تأویل است. شاید همین نکته ارزشمندترین دستاوردشان باشد؛ یادآوری اینکه بازخوانی تاریخ، تلاشی برای بازگشت به گذشته نیست، بلکه تلاشی برای بازفهمی اکنون است؛ اکنونی که همچنان در گفت‌وگو با همان گذشته شکل می‌گیرد.


اخبار مرتبط
ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image