جستجو در سایت

1404/10/07 15:05
پرونده سلام سینما به یاد مرد بی‌تکرار هنرهای نمایشی - 4

فیلم باشو غریبه کوچک (بهرام بیضایی)؛ مفهوم میهن، بدون شعار

فیلم باشو غریبه کوچک (بهرام بیضایی)؛ مفهوم میهن، بدون شعار
بیضایی در «باشو غریبه‌ی کوچک» مفهوم «میهن» را از شعار خالی می‌کند و به تجربه‌ی زیسته برمی‌گرداند: میهن جایی است که اگر از آن دفاع نکنی، نانی نخواهد بود، فردایی هم.

اختصاصی سلام سینما - امید پورمحسن: «باشو غریبه‌ی کوچک» فیلمِ همدردی نیست؛ فیلمِ دلسوزی هم نیست. بیضایی در این اثر، مثل همیشه، به‌جای اشک‌گیری، عقل و وجدان را نشانه می‌گیرد. باشو نه قهرمان است و نه قربانیِ صرف؛ او نشانه است. نشانه‌ی آن‌که جنگ فقط خانه‌ها را ویران نمی‌کند، زبان‌ها را هم آواره می‌کند، حافظه را هم از جا می‌کَند و کودک را زودتر از وقت، وارد جهانِ بی‌پناهی می‌کند.


بیشتر بخوانید:

فیلم وقتی همه خوابیم؛ اعتراف‌نامه‌ای از بهرام بیضایی که دیر خوانده شد

فیلم سگ‌کشی؛ زنی در قفس

فیلم مسافران؛ مرگ پایان زندگی نیست


فیلم از آسمانی آغاز می‌شود که دیگر معنا ندارد؛ بمب می‌بارد، والدین می‌میرند و کودک به جاده پرتاب می‌شود. جاده در سینمای بیضایی همیشه مسیر انتخاب نیست، مسیر اجبار است. باشو انتخاب نمی‌کند به شمال بیاید؛ تاریخ او را می‌آورد. کامیون، او را نه به «جای بهتر»، بلکه به «جای دیگر» می‌رساند؛ و همین «دیگری» بودن، جانِ فیلم است. جهان تازه نه دشمن است، نه آغوش؛ معلق است، مردد است، پرسش‌گر است.

نایی‌جان در ابتدا باشو را مثل موجودی نامفهوم نگاه می‌کند؛ نه از سر شرارت، بلکه از سر بیگانگی. بیضایی به‌دقت نشان می‌دهد که ترس، همیشه فرزند نادانی است. زبان مشترک ندارند، رنگ پوست یکی نیست، خاطره‌ای همدیگر را تصدیق نمی‌کند. اما فیلم اصرار دارد که پیوندهای بنیادین انسان، از زبان و قوم و تاریخ رسمی عبور می‌کنند. آن‌چه آن‌ها را به هم می‌رساند، نه شباهت، که ضرورت است؛ ضرورتِ زیستن.

«کشتزار» در فیلم فقط زمین نیست؛ حافظه است، نان است، بقاست. همان‌طور که جنگ از بیرون می‌آید و خانه را ویران می‌کند، گراز هم از دل طبیعت می‌آید و محصول را. دشمن، لزوماً یونیفرم ندارد؛ گاهی پوزه دارد. بیضایی با این تمثیل ساده اما دقیق، مفهوم «میهن» را از شعار خالی می‌کند و به تجربه‌ی زیسته برمی‌گرداند: میهن جایی است که اگر از آن دفاع نکنی، نانی نخواهد بود، فردایی هم.

باشو زبان شمال را یاد نمی‌گیرد و لازم هم نیست. فیلم آگاهانه از این آشتیِ ساده‌انگارانه پرهیز می‌کند. تفاهم در «باشو» نتیجه‌ی ترجمه نیست، نتیجه‌ی هم‌سرنوشتی است. وقتی خطر مشترک می‌شود، معنا هم مشترک می‌شود. کودک جنوبی می‌شود دست راست مردی که دستش را از دست داده؛ نه به حکم احساسات، بلکه به حکم بقا. این‌جا اخلاق از دل ضرورت زاده می‌شود، نه از موعظه.

و مطابق جهان‌بینی همیشگی بیضایی، این زن است که محور می‌ایستد. نایی‌جان نه مادرِ صرف، که خودِ میهن است؛ نه در معنای شعاری، بلکه در معنای تنانه و روزمره: زنی که می‌کارد، می‌جنگد، نگه می‌دارد. مردان یا غایب‌اند، یا ناقص، یا در حاشیه؛ و این انتخاب تصادفی نیست. در جهان بیضایی، تاریخ را همیشه زن‌ها حفظ کرده‌اند، وقتی مردان یا کشته شده‌اند یا مشغول قدرت.

«باشو غریبه‌ی کوچک» فیلمِ وحدتِ آسان نیست؛ فیلمِ وحدتِ ناگزیر است. می‌گوید اگر هم‌سرنوشت نباشیم، هیچ اشتراک دیگری ما را نجات نمی‌دهد. و شاید به همین دلیل است که این فیلم، بعد از دهه‌ها، هنوز تازه است: چون هنوز کودکانی هستند که از آسمان بمب می‌بارد، هنوز کشتزارهایی هست که گراز می‌درد، و هنوز باید دوباره از خود بپرسیم چه چیزی ما را واقعاً به هم پیوند می‌دهد.


اخبار مرتبط
ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image