مونرو در دههی ۱۹۴۰ در یک کارخانه کار میکرد. در آنجا با پروژهی عکسگرفتن از اولین واحد فیلم متحرک آشنا شد و مدلسازی عکسهای قابل الصاق به دیوار را آغاز کرد. این کار، به عقد قراردادهای کوتاهمدتِ فیلم با استودیوی قرن بیستم و کلمبیا پیکچرز منجر شد.
در اواخر سال ۱۹۵۰ قرارداد جدیدی با فاکس بست و در دو سال بعدش با بازی در چندین کمدی به بازیگری محبوب تبدیل شد. مدتی بعد، او با یک رسوایی رو به رو شد: در ۱۹۵۳ عکسهای برهنهاش در صفحات پلی بوی منتشر شده بودغ که این برایش بسیار اضطرابآور بود؛ زیرا در آن دوران، چنین اتفاقی برای هیچ هنرپیشهای پیش نیامده بود. با این حال، این موضوع به حرفهی او چندان آسیبی نرساند و اتفاقاً کمکم باعث شد که بیشتر روی فیلمهای خودش تمرکز کند.
تا سال ۱۹۵۳، مونرو یکی از پرفروشترین ستارههای هالیوود بود. او در طول فعالیت حرفهای خود نقش مهمی در ایجاد و مدیریت چهره عمومی خودش داشت اما وقتی کمکم به طور کلیشهای انتخاب شد و دستمزد کمی از استودیو دریافت کرد، ناامید شد. در سال ۱۹۵۴ به علت خودداری از شرکت در یک پروژه سینمایی، حدود یک سال از حرفه خود فاصله گرفت.
در همین سال، شرکت تولید فیلم خودش را تأسیس کرد و در سال ۱۹۵۵ به ساخت آن پرداخت و در کنارش مطالعهی بازیگری متد زیر نظر لی استراسبرگ در اکتورز استودیو آغاز کرد. در اواخر سال، قرارداد تازهای با فاکس بست که به او امکان آزادی و حقوق بیشتر میداد و در فیلمهایی بازی کرد که از عوامل رشد و شهرتِ بیشترش بود؛ تا اینکه در سال ۱۹۵۹ برای نقشآفرینی در فیلم "بعضیها داغشو دوست دارن" (۱۹۵۹) موفق به کسب گلدن گلوب بهترین بازیگر زن شد.
مریلین مونرو در روز ۱ ژوئن ۱۹۲۶ در مرکز پزشکی یواسسی در لس آنجلس، از ایالت کالیفرنیا، از گلادیس (مادرش) فردی نامعلوم (پدرش) به دنیا آمد. مونرو حاصل ازدواج دوم مادرش گلادیس بود. گلادیس از خانوادهای فقیر از غرب میانه بود که در اوایل قرن به کالیفرنیا مهاجرت کرده بود. گلادیس در ۱۵ سالگی با جان نیوتن بیکر، مردی ناسزاگو و فحاش، ازدواج کرده بود و حاصل این ازدواجج، یک پسر و دختر به نام رابرت و برنیس بود. آنها از یکدیگر طلاق گرفتند و گلادیس حضانت فرزندان را به دست آورد اما بیکر خیلی زود بچهها را دزدید و آنها را به زادگاهش در کنتاکی برد. مونرو تا بزرگسالی خبر از این مسئله نداشت.
گلادیس که با پدر مونرو ازدواجِ دومش را کرده بود، چند روز پیش از تولد مونرو از این همسرش نیز (که پدر مونرو بود و هویتش چندان یا اصلاً مشخص نیست) جدا شد. او در گواهی تولد مونرو قید کرد که فرزند دیگری ندارد. مونرو بعدها گفت که اطلاعات شناسنامهاش دروغ بوده و پدر بیولوژیکی او فردی به نام چارلز استنلی گیفورد است.
مونرو در اوایل کودکی، زندگیِ پایدار و شادی داشت اما این پایداری و شادی چندان نپایید. گلادیس دخترش را نزد والدینخواندهی مسیحیِ تبشیری، آلبرت و آیدا بولندر، در شهر روستایی هاوتورن گذاشت و خودش نیز ۶ ماهِ اول را در آنجا ماند اما برای رفع نیاز مالی و اشتغال مجبور شد به شهر برگردد اما آخر هفتهها به دیدار دخترش میرفت.
در تابستان سال ۱۹۳۳ گلادیس از شرکت وام صاحبان خانه وامی گرفت و صاحب یک خانه کوچک در هالیوود شد و دختر هفتسالهاش را دوباره نزد خود آورد و او را با خود به آنجا برد اما خانه را با مهمانداران، بازیگران جورج و مود اتکینسون و دخترشان نلی مشترک کردند.
در ژانویه ۱۹۳۴ وقتی که مونرو هشت ساله بود، گلادیس به اسکیزوفرنی پارانوئید مبتلا شد و پس از چند ماه استراحت در خانه به بیمارستان دولتی متروپولیتن سپرده شد و بقیه عمر را در بیمارستان و گاهی خارج از بیمارستان گذراند و خیلی کم با دخترش مونرو ارتباط داشت. بهترین دوست مادرش به نام گریس مکگی وبه همراه همسرش داک، مسئولیت امور او و مادرش را بر عهده گرفت اما مشکلات مونرو تمامشدنی نبود! در همین سال گریس ازدواج کرد. و از آنجا که این زوج جوان مخارج خودشان را هم نمیتوانستند تأمین کنند مجدداً او را به یتیمخانه سپردند.
مرلین مونرو روزها را در یتیمخانه و گاهی در منزل اقوام و دوستانِ مادرش میگذراند اما از سوی اعضای این خانوادهها بارها مورد آزار جنسی قرار گرفت. همین وضعیت باعث شد که زندگی مریلین مونرو کمکم دگرگون شود. او دائما نزد این و آن بزرگ میشود.
مونرو که همیشه دختری خجالتی بود، دچار لکنت زبان شد و خیلی گوشهگیر شد. در تابستان سال ۱۹۳۵، او دوباره مدت کوتاهی در کنار گریس و همسرش "داک گدارد" و دو خانواده دیگر ماند. اما در ماه سپتامبر گریس دوباره او را به خانهی یتیمان لس آنجلس سپرد. با اینکه این یتیمخانه مؤسسهای نمونه و خوب بود اما مونرو احساس میکرد که رها شدهاست.
گریس، یک سال بعد، دوباره سرپرست قانونی مونرو شد اما چند ماه بعد، به علت آزار و اذیتِ داک (همسر گریس) نزد دوستان و بستگان گریس در لس آنجلس و کامپتن رفت و دوباره و چند باره نزد این و آن زندگی موقتی کرد و در به در بود.
همین تجربههای کودکی مونرو بود که برای نخستینبار او را علاقهمند به بازیگری کرد. مونرو خودش میگوید:
"بعضی از خانوادههای پرورشی من برای بیرون آوردن از خانه، من را تک و تنها به سینما میفرستادند. در جلوی من، آنجا یک صفحه بزرگ با یک بچه کوچک تک و تنها بود. و من آن را خیلی دوست داشتم".
مریلین مونرو در ۱۲ سالگی، در سپتامبر ۱۹۳۸، وقتی که زندگی را با عمهی گریس، آنا لوور، در ساوتل را آغاز کرد، پناهگاه و خانهی دائمیتری پیدا کرد. لذا در دبیرستان اِمرسون جونیور ثبت نام کرد. او با آنا لوور به خدمات هفتگی علوم مسیحی نیز میرفت. مونرو دانشآموز متوسطی بود اما استعداد فوقالعادهای در نویسندگی داشت و در روزنامه مدرسه مینوشت.
سه سال بعد، در سال ۱۹۴۱ آنا لوور گرفتار بیماری شد و مونرو نزد گریس و داک بازگشت و در همان سال، شروع به تحصیل در دبیرستان ون نایز کرد. در سال ۱۹۴۲ شرکتی که داکگدارد را استخدام کرده بود، او را به ویرجینیای غربی منتقل کرد اما آنها نتوانستند مونرو را با خودشان ببرند زیرا قوانین محافظت از کودکان در کالیفرنیا مانع از خروج مونرو از ایالت شد. مونرو دوباره به به یتیمخانه برگشت.
مریلین مونرو به دنبال گریز از این وضعیت ناهنجار و سرگردانی بود. لذا گریس پیشنهاد ازدواج با جیمز داگاردی را به او داد. داگاردی تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بود و بازیگر فوتبال در دبیرستان بود. مونرو در ۱۹ ژوئن ۱۹۴۲ دقیقا بعد از تولد ۱۶ سالگیاش با جیمز ازدواج کرد و دبیرستان را رها کرد و به خانهداری پرداخت اما او با داگاردی ناسازگار بود و بعدها گفته بود در طول زندگی با او داشت از کسالت میمرد. یک سال بعد از ازدواج در سال ۱۹۴۳ جیمز داگاردی عضو ناوگان بازرگانی شد و به جزیره سانتا کاتالینا در اقیانوس آرام رفت و مونرو نیز با او رفت و در کارخانهی اسلحهسازی مشغول کار شد.
مریلین مونرو در اواخر ۱۹۴۴ با دیوید کونور، عکاس نیروی هوایی آمریکا رو به رو شد. این عکاس در کنار عکاسان دیگر آمده بودند که عکسهایی روحیهبخش از کارگران زنِ کارخانه بگیرند تا با ثبتشان روحیهی سربازان جنگ جهانی دوم را تقویت کنند. او از مونرو نیز عکسهای جذاب و جالبی گرفت و جذبِ تیپ و قیافهی مرلین مونرو شد. این دیدار کاملاً اتفاقی و ساده، خطِ سیرِ زندگی مونرو را کاملاً دگرگون کرد.
دیوید کونور، مونرو را دید و او را برای مدلینگ مناسب دانست. مونرو نیز در ژانویه ۱۹۴۵ کارخانه را رها و مدلینگ را برای کونور و دوستانش آغاز کرد. داگاردی مخالفت کرد اما نتوانست مانع مونرو شود. و او به تنهایی نقل مکان کرد و با آژانس مدِ هالیوودی به نام کتاب آبی قرارداد بست و به عنوان مدل عکاسی مشغول به کار شد.
مسئولان آژانس پیشنهاد دادند که مونرو رنگ موهایش را تغییر دهد و برای خود یک نام مستعار انتخاب کند. در این زمان مونرو موهایش را به بلوند پلاتینی تغییر رنگ داد و نام جین بیکر را برای خود انتخاب کرد. این تیپ و چهرهی تازه، در کنار کار مدلینگش کمکم باعث شهرتش شد.
در پرتو این شهرت نسبی در کنار فعالیت مدلینگش بود که مدیر آژانسِ مدلینگ ترتیبی داد تا مونرو در ژوئن ۱۹۴۶ با یک آژانس بازیگری قرارداد ببندد. بن لیون، هنرپیشه و تهیهکنندهی معروف آمریکایی که مدیر اجرایی استودیوی "فاکس قرن بیستم" بود، از او تست بازیگری گرفت. داریل زانوک (که مدیر عامل بود) چندان مایل به این کار نبود اما برای اینکه مونرو با استودیوی حریف (که استودیوی رادیوپیکچرز بود) قرارداد نبندد، حاضر شد قرارداد شش ماهه با او ببندد.
کمی بعد، با اصرار بن لیون، مونرو نام خود را مجدداً تغییر داد و نام دوم مادرش را (که مونرو بود) به عنوان نام خانوادگی انتخاب کرد. همچنین بن لیون به او پیشنهاد کرد نام کوچکش را مریلین بگذاردو مرلین یادآور ستارهی برادوی مریلین میلر بود. در همین سال بود که سپتامبر ۱۹۴۶ از جیمز داگاردی جدا شد. مونرو درباره علت جداییاش از جیمز گفت: ازدواجم با او نه خوشحالم کرد و نه ناراحتم کرد. ما حرفی برای گفتن نداشتیم و داشت حوصلهام سر میرفت.
مونرو با استودیوی فاکس، شش ماهه قرارداد داشت اما این شش ماه فقط یادگیری بازیگری و خوانندگی و رقص و مشاهده مراحل ساخت فیلم گذراند. قرارداد او در فوریه ۱۹۴۷ تمدید شد و عملاً فعالیتِ حرفهای را آغاز کرد. او اولین نقشهای کوتاه سینماییاش را در فیلم درام "سالهای خطرناک" (Dangerous Years) که در سال ۱۹۴۷ اکران شد، و فیلم کمدی "اسکودا هو، اسکودا هی" (Scudda Hoo! Scudda Hay!) اجرا کرد.
اما جدای از علاقهی خودش به سینما و بازیگری، معلمانش در استودیوی فاکس او را خجالتی و از نظر آیندهی بازیگریاش نا امن میدیدند. به همین خاطر فاکس در آگوست ۱۹۴۷ قرارداد با او را تمدید نکرد. مونرو دوباره به مدلینگ برگشت اما گاهی کارهایی مانند رقصندهی پشت صحنه در استودیوهای فیلمسازی انجام میداد.
او در این مدت، به دفاتر تهیهکنندگانِ فاکس رفت و آمد میکرد و با این و آن دوست میشد و از مهمانان تأثیرگذارِ مرد در استودیو پذیرایی میکرد. او همچنین دوست و شریک جنسی گاه به گاه جوزف ام شنک (مدیر اجرایی فاکس) شد. و جوزف، دوستِ هری کان (مدیر اجرایی کمپانیکلمبیا پیکچرز) بود و او را قانع کرد تا در مارس ۱۹۴۸ با مونرو قرارداد امضا کند.
در کلمبیا پیکچرز، ظاهر مونرو از روی مدلِ ریتا هیورث الگوبرداری شد و موهای او بلوند پلاتینی سفید شد. مونرو آموزشهای خود را با سرمربی نمایشنامه استودیو ناتاشا لایتس آغاز کرد که تا سال ۱۹۵۵ مربی وی باقی ماند.
او اولین بار در سال ۱۹۴۹ در فیلم موزیکال و آمریکایی و کم بودجهی "دختران گروه کر" (Ladies of the Chorus) به کارگردانی فیل کارلسون بود که در آن اولین نقش اصلی را به عنوان یک دختر کر به نام پگی مارتین که مردی ثروتمند عاشقش میشود بازی کرد.
این فیلم که در زمان اکران، B محسوب میشد، خیلی سریع و زود از پردهی سینماها حذف شد و قرارداد مونرو با کلمبیا تمدید نشد و دوباره به مدلینگ بازگشت.
در همین سال در سال ۱۹۵۰ مرلین مونرو تحت حمایت و پشتیبانی هاید (معشوقهی معاون آژانس فاکس)، نقش کوتاهی در فیلم داستانی "همه چیز درباره حوا" (All About Eve) به کارگردانی جوزف ال منکیویچ در نقش خانم کسول داشت. این فیلم، به شدت مورد استقبال قرار گرفت و ۶ جایزه اسکار را از آن خود کرد. و این مسئله، خود به خود، باعث شد که مونرو، با اینکه نقش خیلی کوتاهی در آن داشت، دیده شود.
او همچنین در نقش خیلی کوتاه اما مؤثری در فیلم سیاه و سفید "جنگل آسفالت" (The Asphalt Jungle) به کارگردانی جان هیوستون بازی کرد. این فیلم در آغاز شهرت سینمایی او نقش مهمی داشت. به گفته دونالد اسپوتو (زندگینامهنویس) مونرو در این فیلم، به طور مؤثری از مرحلهی مدل فیلم، به بازیگر جدی حرکت کرد.
سال ۱۹۵۱ مونرو در فیلمی ظاهر شد که نقش بسیار کوتاهی در آن داشت: در فیلم درام و آمریکایی "داستان شهر مادری" (Home Town Story) به کارگردانی آرتور پیرسون.
اما جدای از این نقش بسیار کوتاه، این سال، سال موفقیت مرلین مونرو بود. او با بازی در سه فیلم کمدی، نظر منتقدان را به خود جلب کرد. سه فیلم کمدی عبارت بودند از: "به همان جوانی که حس میکنی" (As Young as You Feel)، "آشیانهی عشق" (Love Nest)، "بیا قانونیاش کنیم" (Let's Make It Legal).
به گفته اسپوتو او در هر سه فیلم، اساساً یک نوع زیور و آرایهی سکسیِ فیلم محسوب میشد. بوسلی کراتر از نیویورک تایمز او را بازیگری فوق العاده توصیف کرد. لس آنجلس دیلی نیوز او را یکی از درخشانترینها در "آشیانه عشق" دانست. محبوبیت او در بین تماشاگران نیز رو به افزایش بود: او هفتهای چندین هزار نامه از طرفدارانش دریافت میکرد.
مرلین در این سال در فیلم درام آمریکایی "داستان شهر مادری" (Home Town Story) به کارگردانی آرتور پیرسون نیز در نقشی بسیار کوتاه بازی کرد.
مرلین مونرو در مارس ۱۹۵۲ وقتی فاش کرد که در سال ۱۹۴۹ عکس برهنه گرفته بوده است، خود را در مرکز رسوایی قرار داد. استودیو نیز که از عکسها آگاه شده بود، به همراه مونرو تصمیم گرفتند تا از آسیبرساندن به حرفهاش جلوگیری کنند. آنها بهتر دیدند که مسئله را بپذیرند و تاکید کنند که در آن زمان، او از نظر روحی و روانی شکسته شده بوده است. و بالاخره این استراتژی، همدردی عمومی جلب، و شهرت او را بیش از پیش افزون کرد.
در پی این اتفاقات، مولین مونرو روی جلد مجلهی "زندگی" با تیتر "سخنی درباره هالیوود" ظاهر شد و ستوننویس شایعات (هدا هوپر) او را به عنوان "ملکه کیک پنیری" دانست که تبدیل به "هیاهوی گیشه" شده است.
در همین سال و در وضعیتی که مونرو به شهرت مطلوبی رسیده بود، در فیلم درام آمریکایی "برخورد در شب" (Clash by Night) نقش کارگر کارخانه کنسرو ماهی بازی کرد. به همین خاطر بود که او مدتی را در کارخانه کنسرو ماهی در مونتری برای تمرین و آمادگی گذراند. این نخستین فیلمی بود که نام او در تیتر آغازش پیش از تیتر اصلیِ خودِ فیلم آمد.
کمپانی فاکس از فرصتِ شهرت مونرو استفاده کرد و دو فیلم دیگر را تهیه و اکران کرد به نام "زحمت در زدن به خودت نده" (Don't Bother to Knock) در نقش پرستار بچهای که دچار اختلال روانی است، و "ما متأهل نیستیم!" (We're Not Married!). نقش او در این فیلم، یک شرکتکننده در مسابقهی زیبایی بود. این نقش به خاطر این بود که او خود را در لباس شنا نمایان کند.
او همچنین در این سال در فیلم کمدی و علمیـتخیلی تجارت میمون (Monkey Business) به کارگردانی هاوارد هاکس بازی کرد. نقش او یک منشیِ زیبا و جلبکننده و جذابِ بلوندِ احمق و سادهلوح و کودکانه و بیگناه بود که بیخبر از آسیبهای برخاسته از جذابِ سکسیاش به اطرافیانش است.
در فیلم درام "خانهی پُرِ اُ هِنری" (O. Henry's Full House) در نقش یک کارگر جنسی بازی کرد. به طور کلی مونرو سال ۱۹۵۲ به عنوان نماد جذابیت و سمبل جنسی مشهور شد. در پایان سال، ستون نویس شایعه فلورابل مویر ، مونرو را "دختر بچه سال" نامید.
مرلین مونرو در ۱۹۵۳ با بازی در سه فیلم بیش از پیش به عنوان نماد اصلی جنسی سینمای هالیوود شد. فیلم اول، "نیاگارا" (Niagara) در نقش رز لومیس (زنی که نقشه قتل شوهرش میکشد) بازی میکرد. به گفته سارا چرچول، "نیاگارا" یکی از آشکارترین فیلمهای جنسی مونرو بود که با توجه به آن دوران، برای تماشاگران آن دوران تکاندهنده به شمار میرفت؛ تا جایی که بسیاری از زنان، آن را غیراخلاقی خواندند اما با این حال، از محبوبیت فیلم کاسته نشد.
ورایتی آن را کلیشهای و بیمارگونه دانست. نیویورک تایمز درباره مونرو نشوت: اگرچه مونرو ممکن است بازیگر کاملی نباشد اما او میتواند اغوا کننده باشد؛ حتی وقتی راه میرود.
اثر بعدی او در این سال، فیلمی کمدیـرمانتیک بود به نام "آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند" (Gentlemen Prefer Blondes). مونرو و جین راسل در این اثر موزیکال، نقش دو دوست هنرپیشه را بازی میکنند. این فیلم به یکی از پرفروشترین فیلمهای سال تبدیل شد و منتقدان نیز بازی مونرو را تحسینکردند. این فیلم، مونرو را بیش از پیش به عنوان بلوندِ احمق و سادهلوح مطرح کرد.
سومین اثر او در این سال، فیلمی کمدیـدرام و کمدیـرمانتیک بود به نام "چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد؟" (How to Marry a Millionaire) که همراه با بتی گربرل و لورن باکال بازی کرد. مونرو در این فیلم نیز بار دیگر به عنوان یک مدل بلوند سادهلوح ظاهر شده است که با دوستان خود برای یافتن شوهرهای ثروتمند همکاری میکند.
مرلین ونرو کمکم تبدیل به یکی از بزرگترین ستارههای فاکس در قرن بیستم شده بود اما قراردادش از سال۱۹۵۰ تغییر نکرده بود و دستمزدش خیلی کمتر از ستارههای همتراز خودش بود و نمیتوانست آزادانه فیلمها و همکاران خودش را برگزیند. از سوی دیگر، از نقشهای تکراریاش خسته شده بود. وقتی که قبول نکرد در یک کمدیـموزیکالِ دیگر به نام "دختری با لباس صورتی" بازیکند، استودیوی فاکس او را در ژانویه ۱۹۵۴ تعلیق کرد.
مونرو بلافاصله برای مقابله با تبلیغات منفی اقدام کرد به سفرهای گوناگون رفت. اما قبل از سفر، در ۱۴ ژانویه، در تالار شهر سان فرانسیسکو با جو دیماجیو بازیکن معروفِ بیسبال ازدواج کرد و با او به ژاپن سفر کردند و ماه عسل را با سفر کاری دیماجیو ترکیب کرد و آهنگهای خودش را در این سو و آن سو اجرا کرد. پس از بازگشت به ایالات متحده ، جایزه "محبوبترین ستاره زن" به او اهدا شد. و بالاخره مرلین مونرو در ماه مارس، با وعدهی قرارداد جدید با فاکس و پاداش صد هزار دلاری و بازی یک فیلم به توافق رسید.
در ۱۹۵۴ در فیلم "رود بی بازگشت" (River of No Return) بازی کرد. این اثر وسترن، آخرین فیلمی بود که مونرو قبل از تعلیق، فیلمبرداری کرده بود و در سال ۱۹۵۴ اکران شد.
اولین فیلمی که پس از تعلیق در آن بازی کرد، فیلم کمدی رمانتیک، موزیکال، و کمدی-درام هیچ شغلی مثل نمایش نیست (There's No Business Like Show Business) به کارگردانی والتر لنگ بود که البته خودش اصلاً آن را دوست نداشت.
فیلم دیگری که مونرو در سال ۱۹۵۴ در آن بازی کرد و نقشش روبروی تام ایوِل بود، فیلم کمدیـرمانتیکی “خارش هفت ساله” (The Seven Year Itch) به کارگردانی بیلی وایدر بود. این اثر، نخستین همکاری این کارگردان با مرلین مونرو بود و پرفروشترین فیلم تابستان آن سال سینمای آمریکا شد. این موفقیت فوق العاده، تاثیر فراوانی در نوع رفتار کمپانی "فاکس قرن بیستم" با مرلین مونرو داشت. از یک سو، مونرو بیش از پیش محبوب شده بود و از سوی دیگر کمپانی نیز بیش از پیش بر همهی ابعاد شخصیتی و کاری مونرو مسلط شده بود تا بتواند از این فرصت طلایی درآمد بیشتری در آورد.
موفقیت شهرت مرلین مونرو در این سال نیز نماد جذابیت زنانگیاش بود. صحنهای که باد دامن پیراهن سفیدش را بالا میبرد، تبدیل به صحنهای افسانهای شد. استودیو فاکس بر روی این صحنهی خاص، تبلیغات زیادی کرد و این صحنه در صفحات اول بینالمللی قرار داده شد. و همین مسئله باعث خشم دیماجیو شده بود و از او خواسته بود بازیگری را ترک کند. تا اینکه بالاخره در اکتبر ۱۹۵۴ پس از ۹ ماه ازدواج از یکدیگر طلاق گرفتند؛ اگرچه مدتها بعد نیز رابطه با یکدیگر داشتند و در تماس با یکدیگر بودند.
مرلین مونرو کمکم از نقشهای جنسی تکراری و قدیمی خسته شده بود و از قراردادهای فاکس نیز راضی نبود. او در نوامبر ۱۹۵۴ هالیوود را ترک کرد و به ساحل شرقی رفت و شرکت تولیدی تأسیس کرد.
در سال ۱۹۵۵ در کلاسهای متد اکتینگِ لی استراسبرگ در "اکتورز استودیو" شرکت کرد و حتی به استراسبرگ و همسرش پائولا نیز خیلی نزدیک شد و تا حدی یکی از اعضای خانواده شده بود. او به توصیهی استراسبرگ، تحت روانکاوی نیز قرار گرفت زیرا استراسبرگ معتقد بود که یک بازیگر باید با آسیبهای روحی روبرو شود و از آنها در اجراهایش استفاده کند.
سرانجام در پایان سال ۱۹۵۵ مونرو و فاکس، دوباره با هم قرارداد بستند: یک قرارداد هفت ساله. زیرا هم مونرو نیاز مالی داشت و MMP قادر به تأمین مالی فیلمهایش نبود و هم استودیو فاکس مشتاق بود که مونرو دوباره برای آنها کار کند. قرار شد که فاکس برای ساخت چهار فیلم، چهار صد هزار دلار به او پرداخت کند و حق انتخاب پروژهها را نیز به او بدهد.
در ماه مارس ۱۹۵۵ مرلین مونرو در اولین فیلمش که پس از قرارداد جدیدش با فاکس بود، یعنی فیلم کمدیـرمانتیکِ "ایستگاه اتوبوس" (Bus Stop) در نقش چری، خواننده سالونی بازی کرد. او برای این نقش لهجه اوزارک را آموخت و لباس و گریمی را انتخاب کرد که زرق و برق فیلمهای قبلیاش را نداشت و در آن، آواز و رقصها عمداً در حد متوسط بود. این فیلم در سال ۱۹۵۶ اکران شد.
در ۲۹ ژوئن ۱۹۵۵ یک پیوند عجیب و خبرساز رخ داد: ازدواج یک ستارهی هالیوودی (مونرو) با یک نمایشنامهنویسِ معروفِ چپ (آرتور میلر). ایندو دو بار مراسم ازدواج گرفتند: یکی در دادگاه شهرستان وستچستر در وایت پلینز نیویورک؛ و دیگری، دو روز بعدش در مراسم یهودیکه در خانهی کی براون، نماینده ادبی میلر، در واکاباکِ نیویورک برگزار کردند و مونرو به دین یهودیت در آمد.
در آگوست سال ۱۹۵۵، یعنی وقتی که اکران "ایستگاه اتوبوس" آغاز شده بود، مونرو فیلمبرداری اولین فیلم کمپانیِ خودش MMP به نام "شاهزاده و مانکن" (The Prince and the Showgirl) را در استودیو پینگوود در انگلستان آغاز کرد. مرلین مونرو در این اثر کمدیـرمانتیک، در نقش السی مارینا بازی میکند. السی یک مانکن جوان است که طی یک برنامه، مورد توجه پرنس چارلز قرار میگیرد.
این فیلم در ژوئن ۱۹۵۷ اکران شد. آمریکاییها آن را نپسندیدند اما آن را اروپاییها پسندیدند و به او جایزهی دیوید دی دوناتلو ایتالیایی و ستاره کریستال فرانسه را نیز اهدا کردند و نامزد دریافت جایزه بفتا نیز شد.
پس از بازگشت از انگلستان، مونرو ۱۸ ماه دست از کار کشید تا روی زندگی خانوادگیاش با آرتور میلر تمرکز کند. مونرو در جولای ۱۹۵۸ به هالیوود بازگشت تا بار دیگر به همان سبک قدیم، با بیلی وایلدر همکاری کند و در کنار تونی کرتیس و جک لمون نقشآفرینی کند. او در فیلم کمدی و موزیکال و رمانتیکِ "بعضیها داغشو دوست دارند" (Some Like It Hot) بازی کند. او خودش نقشِ "شکر کین" در این فیلم را همان "بلوند احمق و سادهلوح" میدانست و نمیخواست آن را بپذیرد اما به علت تشویق آرتور میلر و پیشنهاد ده درصد از سود فیلم، به علاوه دستمزد استاندارد، بالاخره آن را پذیرفت.
در طول فیلمبرداری، مرلین مونرو رابطهای خارج از ازدواج با همبازیگر خود (ایو مونتان) داشت که رسانهها آن را به طور گسترده پخش کردند. این فیلم با وجود مشکلات فراوان در طول فیلمبرداری، از نظر تجاری وضعیت خوبی به دست آورد و مونرو به خاطر آن، برندهی جایزه گلدن گلوب شد.
در سال ۱۹۶۰ در فیلم کمدی و رمانتیک و موزیکالِ "بیا عشق بورزیم" (Let's Make Love) به کارگردانی جرج کیوکر، نقش بازیگری را دارد که یک میلیونر عاشقش میشود. این فیلم از نظر تجاری ضعیف بود تا جایی که کراتر مونرو را ظاهراً بی نظم دانست و معتقد بود او در این فیلم، پویایی قدیمش را ندارد.
در سال ۱۹۶۱ فیلم درام "ناجورها" (The Misfits) به کارگردانی جان هیوستن بود که با کلارک گیبل، ایلای والک و مونتگمری کلیفت همبازی شد. در طول فیلمبرداری از این فیلم، مونرو از سنگ صفرا رنج میبرد و اعتیادش به دارو نیز تشدید شده بود. در ژانویهی همین سال و پس از پایان فیلمبرداری بود که مونرو از آرتور میلر جدا شد.
در بهار ۱۹۶۲ مرلین مونرو آخرین بازیاش بازی ناتمام و فیلم ناتمامِ "چیزی برای بخشیدن" بود. او در این اثر، نقش زنی را باری میکند که به تازگی طلاق گرفته است و با سه گاوچران پیر که با بازی کلارک گیبل، الی والاخ و مونتگومری کلیفت بازی میکنند دوست میشود.
اما وضعیت سلامتی مرلین مونرو روز به روز بدتر میشد: او از سنگ کیسه صفرا رنج میبرد و اعتیاد به مواد مخدر به حدی شدید بود که معمولاً وقتی تحت تأثیر باربیتوراتها در خواب بود باید آرایش میکرد. و لذا در ماه اوت، فیلمبرداری، عملاً متوقف شد تا او یک هفته را در سمزدایی در بیمارستان بگذراند.
و سرانجام مرلین مونرو در روز ۵ اوت ۱۹۶۲ به جای اینکه فیلمش را تمام کند، جانش تمام شد و پیکر بیجانش در اتاق خوابش پید اشد. گفتهاند که علت مرگ، نوعی خودکشی با دارو بوده است اما هنوز در این مسئله تردید وجود دارد.
ـ ازدواج مونرو با نمایشنامهنویس بزرگ، آرتور میلر، دو بار صورت گرفت؛ یک بار در یک مراسم خانوادگی؛ و بار دیگر، دو روز بعد در یک مراسم یهودی؛ چرا که مریلین به آیین یهودیت در آمده بود. او در این ازدواج، دو بار باردار شد: یکی در ژوئیۀ ۱۹۵۷ و دیگری نوامبر ۱۹۵۸. و در هر دو مورد مجبور به سقط جنین شد. و سرانجام مونرو و میلر پس از پایان فیلمبرداری فیلم "ناجورها" در سال ۱۹۶۱ از یکدیگر جدا شدند و در همین سال به طور رسمی طلاق گرفتند.
ـ مریلین مونرو در کتابش به نام "داستان من" (بدون ارائهی سندی معتبر) مدعی شده است که از نسل جیمز مونرو (پنجمین رئیسجمهور ایالات متحدۀ آمریکا) است.
ـ در سال ۱۹۵۲ در هنگام تصویربرداری فیلم "برخورد در شب"، تصاویر برهنه مریلین مونرو در قالب یک تقویم دیواری منتشر شد. این مسئله، باعث شد تا گروه زیادی از خبرنگاران در محل بیایند، به طوری که این مسئله، باعث از دسترفتن تمرکز گروه فیلمسازی شد.
ـ مونرو در ۲۹ ژوئن با آرتور میلر نویسنده و نمایشنامهنویس ازدواج کرد که پیامدها و واکنشهای بسیاری را برانگیخت. از یک سو، آرتور یک روشنفکر به شدت چپ و ضد سرمایهداری و مظاهر سرمایهداری بود؛ و از سوی دیگر مرلین مونرو یک ستارهی هالیوود بود که در دلِ مظاهر غربی رشد کرده بود و زیست میکرد.
ـ مرلین مونرو در مسیر ازدواج با جودی ماجیو (که یک کاتولیک بود)، کاتولیک شد. و نیز در مسیر ازدواج با آرتور میلر نیز یهودی شد.
ـ یکی از گزینههای پیشنهادی برای ازدواج با پرنس رنیهی سوم بود اما شاهزادهی موناکو در جریان جشنوارهی فیلم کن ۱۹۵۵ با گریس کلی در موناکو دیدار کرد و او را به عنوان همسرش برگزید.
ـ به خاطر یهودیشدن مرلین مونرو به بهانه با علت ازدواج با آرتور میلرِ یهودی، کشور و علمای مصر همهی فیلمهای او ممنوع کردند.
ـ مرلین مونرو از حضور دائم پائولا استراسبرگ (مربی بازیگریاش) در صحنههای فیلمبرداری فیلم "شاهزاده و مانکن" بدش میآمد. مونرو برای مقابله با این مسئله و مشکل، یک بار همکاری نکرد و عمداً دیر وارد شد. او بعداً چنین گفت که اگر به هنرمندان خودتان احترام نگذارید، آنها نمیتوانند خوب کار کنند.
ـ مرلین مونرو وقتی که داشت صحنههای شاهزاده مانکن را بازی میکرد، دچار مشکلاتی جسمی شد و دائم باید دارو میخورد. این زمان، زمانی بود که از سویی دچار مشکلات رحمی و درد لگن شده بود، و از سوی دیگر باردار شده بود و سقط جنین کرده بود. یک بار نیز به دلیل مصرف بیش از حد دارو به مدت کوتاهی در بیمارستان بستری شد.
ـ رابطه مونرو با میلر برخی نظرات منفی را برانگیخت ، مانند بیانیه والتر وینچل مبنی بر اینکه "شناخته شده ترین ستاره تصویر متحرک بلوند آمریکا در حال حاضر محبوب روشنفکران چپ است.
مرلین مونرو اغلب، تیتر اخبار و رسانهها و روزنامهها بود: با جودی ماجیو، با آرتور میلر، با... . و یکی از علل این موضوع، روابط گوناگون او با مردها بود. او دو بار از میلر بچهدار شد اما سقط جنین کرد. درباره رابطه عاشقانه این ستاره و رئیس جمهور آمریکا جان اف کندی و برادرش رابرت هم شایعاتی وجود داشت اما منابع رسمی صحت آن را تأیید نکردند.
ویژگیهای شخصی مریلین مونرو مثل ظاهر، اندام و قد و وزن و جذابیت و شخصیت خلاق و استعدادی شگفتآور و...، بسیار کمک کرد که او یک ستارهی تمامعیار شود. اما او مشکلات شخصی و خصلتیِ فراوانی نیز داشت: کمالگرا، عزت نفس پایین، و ترس از صحنه، اضطراب، بیخوابیِ مزمن و... .
او برای تسکین اضطراب و بی خوابیِ مزمن از باربیتوراتها و آمفتامینها و الکل استفاده میکرد. و اینها همه، مشکلاتش را تشدید میکرد. به گفته سارا چرچول، بعضی از واکنشهای مونرو، به خصوص در کار و حرفهاش در پاسخ به تحقیر و برخوردهای جنسی بازیگران و کارگردانان مرد با او بوده است.
گفته میشود که او بینیاش را جراحی پلاستیک کرده است. مایکل گاردین (جراح پلاستیک ستارگان هالیوودی) این مسئله را تأیید کرده است بنا بر گزارش پزشکی آمریکا در تیغه بینیاش زخمی بود که میتواند نشان از این مسئله باشد.
زندگی خصوصی مونرو پر از رمز و راز است؛ تا جایی که هر کسی میخواهد دربارهاش تحقیقی کند، به تفکر وا داشته میشود. ازدواجهای نافرجام، سقطهای جنین پی در پی و مشکلات روانی، همه و همه، آن روی سکهی زندگیِ هنری اوست. زندگی او به قدری عجیب و پیچیده و پر از رمز و راز بود که سوزان ایسرالسن و الیزابت مکاووی (روانشناس)، با مطالعه بر روی زندگیاش به نوعی مشکل شخصیتی به نام سندرم مریلین مونرو دست یافتند!
با اینکه جنبش فمنیستی بعد از مرگ مریلین مونرو شروع شد، او پیشاپیش و گویی یک فمینیست محسوب میشد. برای نمونه، او بر کم و کیفِ تصویر خودش در رسانه کنترل کامل داشت. او در راه ایجاد کمپانیِ تهیهی فیلم برای مبارزه با نظامِ نابرابرِ جنسیتیِ هالیوود کارهای فراوانی کرد.
او در عمل، و نه در حرف، استودیوی مستقل خودش را ساخت اگرچه هالیوود از آن استقبالی نکرد. هالیوود دائماً میخواست تا او را در نقش کلیشهای برساختهی خودش یعنی بلوند احمق، ببیند و در این راستا نقشهای آبکی و کلیشهایِ ملودرام به او بدهد اما او مقاومت کرد و راه خود را در پیش گرفت. و همین استقلال، باعث شد که بالاخره به مرحلهی اخراج مریلین برسد.
لویس بنر میگوید مریلین خودش را سوسیالیست میدانست و از جنبش مدنی آمریکا حمایت میکرد. او شهرت خودش را مدیون مردم میدانست و نه هالیوود. لویس بنر میگوید مونرو اگر اکنون زنده بود، یکی از کودک یتیم را به فرزندی قبول میکرد و از طرفداران حقوق بشر میشد.
مرلین مونرو در سال ۱۹۶۲ و در اوج بازیگریاش از دنیا رفت. درباره دعلت مرگ او شبهههای بسیاری وجود دارد. جسد او را خدمتکارش یونس موری کشف کرد. مونرو، در حالی که در دستانش تلفن، و قوطیهای خالی روغن در اطرافش بود، روی تخت افتاده بود. پزشکان حاضر در صحنهی مرگ، نتیجه گرفتند که مونرو بر اثر مصرفِفراوان قرص خوابآور از دنیا رفته است.
مریلین روی تخت به درازا افتاده بود و سرش پایین و روی بالش قرار داشت. نبودنِ یادداشت خودکشی و وضعیت او و اتاقش که نشانگر عدم خودکشی بود، باعث شد که مرگش چندان اتفاقی به نظر نرسد. و نیز شایعاتی که درباره رابطه او به جان اف کندی مطرح بود، مرگش را رنگ و بوی سیاسی داشته باشد. و هنوز راز مرگ او سر به مهر است.
با مرگ مرلین مونرو هالیوود نماد حقیقی خود را از دست داد اما مریلین، خودش، تبدیل به یک افسانه زنده شد. در سال ۲۰۱۱ سوارد جانسون مجسمهی بسیار بزرگی ساخت به نام "مریلین برای همیشه". این مجسمه در آمریکا در مکانهای عمومی به نمایش در آمده است.
پس از مرگ او کارگردانها تلاش کردند داستان زندگی او را بازگو کنند. در سال ۱۹۶۶ تری سندرز فیلم مستند “افسانه مریلین مونرو” (The Legend of Marilyn Monroe) را ساخت. این فیلم مستند تنها فیلمی بود که یک تصویر حقیقی از او را نشان میداد و از دیدگاههای مختلف به روایت زندگی او میپرداخت. در این فیلم جان هیوستون هم که در گذشته در فیلم “ناجورها” با او همکاری داشت سعی کرده شخصیت او را از نمای دیگری نشان دهد.
۱۹۵۶:
۱. نامزدی جایزه بفتا، در رشته بهترین بازیگر زن خارجی، برای "خارش هفتساله"
۲. نامزدی جایزه گلدن گلوب، در رشته بهترین بازیگر زن در یک فیلم کمدی، برای "ایستگاه اتوبوس"
۱۹۵۸: نامزدی جایزه بفتا، در رشته بهترین بازیگر زن خاری، برای "شاهزاده و مانکن"
۱۹۶۰: برندهی جایزه گلدن گلوب، در رشته بهترین بازیگر زن در فیلم کمدی و موزیکال، برای "بعضیها داغشو دوست دارند"