مارلون ارنست براندو جونیور یک هنرپیشه آمریکایی بود که با ۶۰ سال فعالیت حرفهای جوایز بسیاری از جمله هشت نامزدی اسکار (که دو جایزه از این هشت جایزه را برنده شد)، سه جایزه بفتا و دو جایزه گلدن گلوب دریافت کرد.
جهان سینما و سینماگرانِ جهان، مارلون براندو را یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین بازیگران سینمای قرن بیستم شناختهاند. او در جنبشهای مختلف بومیان آمریکا به ویژه جنبش حقوق مدنی فعال بود.
در دهه ۱۹۴۰ بود که به عنوان یکی از اولین بازیگرانی شناخته میشود که سیستم بازیگری استانیسلاوسکی و بازیگری متد را که برگرفته از سیستم استانیسلاوسکی بود، به مخاطبان سینما ارائه کرد.
اولین نامزدی اسکارش در سال ۱۹۵۱ و اولین جایزه اسکار و جایزه گلدن گلوب را برای بازی در نقش تری مالوی در فیلم «در بارانداز» (On the Waterfront) دریافت کرد. همچنین برای بازی در نقش امیلیانو زاپاتا در «زنده باد زاپاتا» (Viva Zapata) نامزد دریافت جایزه اسکار شد و همینطور جوایز مختلف و مهم از جشنوارههای مختلف.
در دهه ۱۹۶۰ حرفهی بازیگری مارلون براندو دچار رکود تجاری شد و چندان مورد استقبالِ منتقدان قرار نگرفت. او در این دهه بعد از کارگردانی و بازی در وسترن «سربازهای یکچشم» (One-Eyed Jacks) که توجه نسبی را بر انگیخت، در فیلمهای گوناگونی بازی کرد که فروش خوبی نداشتند. او در این دهه، بدترین دوران بازیگریاش را تجربه کرد.
پس از ده سال کمکاری و بدکاری، مارلون براندو در سال ۱۹۷۲ در نقش ویتو کورلئونه در فیلم «پدرخوانده» (The Godfather) ساختهی فرانسیس فورد کاپولا حضور فوق العادهای داشت و به خاطرش دومین جایزه اسکار و جایزه گلدن گلوب را دریافت کرد. اما او جایزه اسکار را به دلیل بدرفتاری و نمایش نادرست هالیوود از بومیان آمریکا رد کرد.
بسیاری از منتقدان سینماییِ برجسته، بهترین نقشآفرینیِ مارلون براندو را نقش ویتو کورلئونه در فیلم «پدرخوانده» میدانند. خودش درباره این اتفاق بسیار درخشان میگوید: «هرگز فکر نمیکردم به این حد از شهرت برسم. همهچیز اتفاقی شد. اگر خوش شانس نمیبودم و بازیگر نمیشدم، معلوم نیست که قرار بود سر از کجا دربیاورم. احتمالاً یک شیاد و کلاهبردار میشدم. کلاهبردار خوبی میشدم.»
پس از یک وقفهای که در اوایل دهه ۱۹۷۰ در بازیگریاش رخ داد، مارلون براندو دوباره موتور بازیگریاش تا حدی روشن شد اما به نقشهای فرعیِ پردرآمد قناعت کرد.
مطابق با کتاب رکوردهای جهانی گینس، مارلون براندو برای ۱۳ روز کار روی «سوپرمن» (Superman)، رکورد ۷/۳ میلیون دلار و ۷۵/۱۱ درصد از سود ناخالص دریافت کرد.
مارلون براندو توسط موسسه فیلم آمریکا به عنوان چهارمین ستاره بزرگ سینما در میان ستارگان مرد سینما که اولین حضورشان در سینما در سال ۱۹۵۰ یا قبل از آن اتفاق افتاده است، رتبهبندی شد. او یکی از شش بازیگری بود که در سال ۱۹۹۹ توسط مجله تایم در فهرست ۱۰۰ فرد از مهمترینهای جهان معرفی شد. و البته در این فهرست، تایم مارلون براندوو را به عنوان «بازیگر قرن» معرفی کرد.
مارلون ارنست براندو جونیور در روز سوم آوریل ۱۹۲۴ در اوماها از ایالت نبراسکا زاده شد و در اول ژوئن ۲۰۰۴ در سن هشتاد سالگی درگذشت.
پدرش مارلون براندو (که فرزندش نیز نام پدر را داشت) صاحب یک کارخانه مواد شیمیایی (تولیدکننده خوراک آفتکشها و مواد شیمیایی) بود و در آکادمی نظامی شاتاک در مینسوتا دورهی نظامی گذرانده بود.
او یک الکلی و یک دیکتاتور بود ومارلون براندو و مادرش را به طور مرتب کتک میزد و به شدت فرزندش را تحقیر و سرزنش میکرد و حس عدم امنیت و حقارت را در وجود او کاشت که برای همیشه با او ماند. و البته خوشبختانه اغلب از خانه و خانواده دور بود.
مارلون براندو که نسبت به پدر دشمنیِ بسیار بیشتری داشت، درباره پدرش اینچنین نوشته است: «من پسر او بودم اما او هیچ کاری برای من انجام نداد تا از او راضی باشم. من حتی به او علاقهای نیز نداشتم. او از این که به من میگفت نمیتوانم هیچ کاری را درست انجام دهم لذت میبرد»
مادرش دروتی جولیا (معروف به Dodie) نیز یک الکلی و سیگاریِ تمامعیار بود تا حدی که گاهی یا اغلب تا حد بیهوشی مینوشید. رفتارش غیر متعارف بود و مانند مردها شلوار میپوشید و ماشین میراند. با این حال، مشغول فعالیت در تئاتر بود و یک بازیگرِ آماتور تئاتر و نیز مدیر تئاتر بود.
مارلون براندو در زندگینامه خودش درباره او چنین نوشته است: «اضطراب ناشی از نوشیدن او این بود که او ترجیح میداد که مست شود تا از ما مراقبت کند»! دروتی جولیا همان کسی بود که در دورهیی، به هنری فوندا (دیگر بازیگر نبراسکایی که در آن زمان گمنام بود) آموزش بازیگری میداد.
با همهی این احوال، مارلون براندو مادرش را دوست میداشت و برای اینکه او را هوشیار کند و خندهیی بر لبش بیاورد، مثل دلقکها مقابلش میایستاد و نقش بازی میکرد اما مادرش به شدت بی مسئولیت بود. گاهیمارلون براندو جوان مجبور بود مادر مستش را از بازداشتگاه تحویل بگیرد و به خانه ببرد.
در حدود سال ۱۹۳۰ پدر و مادرش به ایوانستون در ایالت ایلینوی نقل مکان کردند. پنج سال بعد، وقتی که مارلون براندو یازده ساله بود، پدر و مادرش از هم جدا شدند. مادرش سه فرزند را به سانتا آنا در ایالت کالیفرنیا برد و چهار تایی در این شهر زندگی کردند. اما پس از گذشت دو سال زندگی در این شهر، یعنی در ۱۹۳۷ با یکدیگر آشتی کرده و دوباره در کنار هم زندگی کردند. یک سال بعد، شهر ایوانستون را ترک کرده و با هم به مزرعهای در روستا یا شهرِ کوچکِ لیبرتی ویل واقع در ایالت ایلینوی، در شمال شیکاگو نقل مکان کردند.
خواهر بزرگِ مارلون براندو، «جوسلین»، بازیگر بود. او اولین فرزند از خانواده بود که حرفه بازیگری را دنبال کرد و به تحصیل در آکادمی هنرهای نمایشی آمریکا در شهر نیویورک پرداخت و سراغ بازی در فیلم و تلویزیون نیز رفت. خواهر دیگرش «فرانی» نیز در زمینه هنرهای تجسمی کار میکرد.
اصل و نسب مارلون براندو اغلب آلمانی، هلندی، انگلیسی و ایرلندی بود. جد مهاجر پدری او، یوهان ویلهلم براندو، در اوایل دهه ۱۷۰۰ از یک منطقهی کِنتنشین در آلمان به شهر نیویورک آمد. او همچنین از نوادگان لویی دوبوآ، هوگنو فرانسوی است که در حدود سال ۱۶۶۰ وارد نیویورک شد.
پدربزرگ مادری او، مایلز جوزف گاهان، یک مهاجر ایرلندی بود که به عنوان یک پزشک در جنگ داخلی آمریکا خدمت کرد. در سال ۱۹۹۵ مارلون براندو وقتی که در ایرلند بود، در مصاحبهای گفت: «من در زندگیام هرگز آنقدر خوشحال نبودم. وقتی از هواپیما پیاده شدم این عواطف را داشتم. هرگز در جایی مثل اینجا احساسِ «در خانه بودن» نکردم. من به طور جدی به تابعیت ایرلندی فکر می کنم.»
مارلون براندو در کودکی یک نام مستعار داشت. به او میگفتند: «باد» (Bud). او میتوانست به راحتی از دیگران تقلید و شبیهسازی کند و همسالان خود را جذب خود میکرد و به راحتی صدای حیوانات اهلی را تقلید میکرد و از این تواناییِ ذاتیاش برای دورکردن مادرش از الکل و مستی استفاده میکرد.
اما تواناییهای ذاتی مارلون براندو همواره در سایهی عصیانگریها و دردسرسازیهایش قرار میگرفت. برای نمونه، یک بار او را به همین علت از دبیرستان اخراجش کردند.
مارلون براندو هنگامی که به دبیرستان لیبرتیول رفت، بیش از یک سال چندان دوام نیاورد و به دلیل اینکه با موتورسیکلتش در راهروهای دبیرستان سواری کرده بود، با قاطعیت از دبیرستان اخراج شد!
در همان دوره بود که به اجبار پدر و در سن ۱۶ سالگی به آکادمی نظامی شاتاک در ایالت مینهسوتا اعزام شد. او در فعالیتهای تئاتری خوب عمل کرد و در درسها نیز خوب بود اما به دلیل همان عصیانگری و ناسازگاری با سرهنگ بازدیدکننده در طول مانور، تحت محاکمه قرار گرفت و سپس اخراج شد. این آکادمی، همان بود پدرش نیز در جوانیاش در آن تحصیل کرده بود.
اما در همین آکادمی، نخستین کسی که در میان آنهمه عصیانگری، استعدادِ بازیگری مارلون براندو را کشف کرد و او را زیر پر و بال خود گرفت معلمی بود به نام ارل واگنر. با این حال، وضعیت مارلون براندو چنان بد بود که حتی حمایت واگنر نیز تأثیری نداشت و او مجبور به ترک آکادمی شد.
مارلون براندو از آن پس، به شغلهای مختلف پرداخت و یک بار نیز به عنوان یک کارگر تابستانیِ حفارکننده که توسط پدرش ترتیب داده شده بود کار کرد.
زندگی شخصی مارلون براندو پر فراز و نشیب بود و شرکای فراوانی داشت و پدرِ حداقل یازده فرزند بود که سه نفر از آنها به فرزندی پذیرفته شده بودند. روابط عاشقانهاش نیز اینگونه بود: پرتنش و ناموفق! مارلون براندو به غیر از روابط عاشقانه و دوستیاش، سه بار ازدواج کرد.
شمار فرزندان بیولوژیکی او را یازده فرزند اعلام کردهاند اما شمار واقعیاش بسیار بیشتر از این باید باشد. مارلون براندو حتی در دوران ازدواج نیز روابط نامشروعی داشت و شایعاتی از روابط نامشروع او با جکی کندی، مرلین مونرو، شلی وینترز و هایدی فلیس و شمار دیگری از زنان هالیوود شنیده شده است.
یک بار مرلین مونرو را در یک مهمانی ملاقات کرد که در آن مرلین مونرو پیانو مینواخت. با وی رابطهای برقرار کرد و سالها این رابطه ادامه داشت.
او در اوایل دهه ۱۹۵۰ با ریکو ساتو، بازیگر و رقصنده نیسی آشنا شد اما بعدها با اینکه رابطه آنها سرد شد، تا پایان عمر با وی دوست ماند و زمان خود را بین لس آنجلس و جزیرهی تتیاروآ (در تاهیتی) در سالهای آخر زندگی خود تقسیم کرد.
مارلون براندو همچنین پس از دیدن کتی جورادو، بازیگر مکزیکی، در سریالِ High Noon او را مجذوب خود کرد. او جذب چشمهای مرموز کتی جورادو شده بود و چشمانش را سیاه مانند جهنم می دانست که مانند تیرهای آتشین به سمت انسان نشانه میرود. اولین قرار آنها شروع یک رابطه طولانی شد که سالها طول کشید.
در ۱۹۵۴ با یک هنرپیشه به نام ریتا مورنو رابطهای عاشقانه را آغاز کرد. ریتا مورنو بعدها در دفتر خاطرات خود فاش کرد که وقتی از مارلون براندو باردار شده بوده است، او قصد داشت که وی سقط جنین کند اما نپذیرفته است. مارلون براندو نیز از وی جدا شد و با تاریتا تریپایا رابطه برقرار کرد اما کمی بعد، ریتا مورنو با مصرف بیش از حد قرصهای خواب اقدام به خودکشی کرد.
در ۱۹۵۷ با آنا کاشفیِ بازیگر که زادهی کلکلته بود و ده سال قبلش به آمریکا آمده بود، ازدواج کرد. مارلون براندو و آنا کاشفی یک سال بعد صاحب پسری به نام کریستین براندو شدند اما یک سال پس از تولد فرزند، آنها از یکدیگر طلاق گرفتند.
در ۱۹۶۰ با موویتا کاستاندا، بازیگر مکزیکی - آمریکایی ازدواج کرد اما هشت سال بعد مشخص شد که ازدواج قبلیِ موویتا کاستاندا هنوز فعال است، ازدواجشان خود به خود باطل شد. به هر حال، حاصل ازدواجِ هشتسالهی ایندو، دو فرزند بود به نام میکو کاستاندا براندو و ربکا براندو.
همسر سوم مارلون براندو بازیگر بیست سالهی فرانسوی، تریتا تریپایا بود که نقش عشق مارلون براندو را در فیلمِ «شورش در بونتی» بازی کرد. او در دهمِ اوت ۱۹۶۲ همسر سوم او شد. او ۱۸ سال از مارلون براندو کوچکتر بود. از آنجا که تریپایا یک فرانسویزبانِ بومی بود، مارلون براندو به این زبان مسلط شد و مصاحبههای متعددی به زبان فرانسوی انجام داد.
حاصل این ازدواج، دو فرزند بود به نام سیمون تیهوتو براند و تاریتا شاین براندو بود. مارلون براندو همچنین دختر تریپایا به نام مایمیتی براندو را و نیز خواهرزادهی تریپایا را نیز به فرزندی پذیرفت. مارلون براندو و تریپایا در جولای ۱۹۷۲ از هم جدا شدند.
پس از مرگ مارلون براندو، دخترِ «سینتیا لین» (بازیگر) ادعا کرد که مارلون براندو رابطهی کوتاهمدتی با مادرش داشته است که او حاصل آن رابطه است. مارلون براندو همچنین در سراسر اواخر دهه ۱۹۶۰ و در اوایل دهه ۱۹۸۰ رابطهی طولانیمدتی با بازیگر زن جیل بنر داشته است.
مارلون براندو رابطهی بلندی نیز با خدمتکارِ خانه، ماریا کریستینا روئیز، داشته است که حاصل آن رابطه، سه فرزند به نام نینا پریسیلا براندو، مایلز جاناتان براندو، و تیموتی گاهان مارلون براندو بود. مارلون براندو همچنین پترا براندو - کوروال دختر دستیارش کارولین بارت و رماننویس جیمز کلاول را نیز به عنوان فرزند پذیرفت.
دوستی نزدیک مارلون براندو با والی کاکس موضوع شایعات بود. مارلون براندو خودش گفت: «اگر «والی» یک زن بود، با او ازدواج میکردم و تا ابد با خوشی زندگی میکردیم» اما دو تن از همسران والی کاکس عشق او را افلاطونی میدانستند.
در فیلم بیوگرافیِ TCM در سال ۲۰۰۷ که درباره زندگی مارلون براندو است، دوست دوران کودکیاش جورج انگلوند، اولین بازی مارلون براندو را به عنوان تقلید از گاوها و اسبها در مزرعهی خانوادگی به یاد میآورد و درباره آن صحنهها و بازیها و تقلیدکردنهای مارلون براندو میگوید.
مارلون براندو که از تحصیل در آکادمی نظامی مانده بود و یا بیکار بود و یا بهکارهای متفرقه میپرداخت، در سال ۱۹۴۲ در ۱۸ سالگی کمکم مجبور شد برای رهایی از آوارگی و درماندگی و بیکاری، به دنبال خواهرش (که قبلاً برای بازیگری به نیویورک رفته بود) او نیز به نیویورک برود تا بازیگری بخواند. او در مدرسه حرفهای تئاتر وینگ آمریکا، بخشی از کارگاه نمایشی مدرسه جدید، نزد کارگردان بانفوذ آلمانی، اروین پیسکاتور، تحصیل کرد.
مارلون براندو در چند ماه اولِ حضور در نیویورک، شب را روی کاناپههای دوستانش میگذراند. برای مدتی نیز با «روی سوملیو» زندگی کرد که بعداً چهار بار برنده امیِ برادوی به عنوان تهیهکننده شد.
جورج انگلوند میگوید که مارلون براندو در نیویورک وارد بازیگری شد زیرا او در آنجا مقبول واقع شد و مورد انتقاد قرار نگرفت. و این اولین بار در زندگیاش بود که چیزهای خوبی در مورد خودش میشنید!
سپس گذرش به مدرسهی بازیگریِ «اکتورز استودیو» افتاد که مدیرش اِلیا کازان بود. او در این مدرسه تحت آموزش آقای لی استراسبرگ و بعدتر خانم استلا آدلر و الیا کازان، سه استاد بزرگ بازیگریِ آن دوره قرار گرفت.
استراسبرگ «متدِ اکتینگ» را آموزش میداد که بر اساس آن، بازیگر باید قبل از اجرای نقش، آن نقش را زندگی کند. استلا آدلر شیوه استانیسلاوسکی را درس میداد که توسط کنستانتین استانیسلاوسکی (کارگردان و بازیگر روسی) ابداع شده بود. شعار استانیسلاوسکی این بود که به تجارب شخصی خودتان فکر کنید و در اجراهایتان صادقانه آنها را به کار گیرید.»
مارلون براندو از مهارتهای خود در سبک و سیستم استانیسلاوسکی برای اولین نقشهایش در مدرسهی «سیویل» در لانگ آیلند استفاده میکرد اما در معدود نمایشهایی که در آنها حضور داشت، الگویی از رفتار نامنظم و نافرجام داشت که باعث شد او را از گروه بازیگران تولید مدرسه اخراج کنند. اما بلافاصله پس از آن، مارلون براندو با بازی در یک نمایشنامهی محلی در همانجا، کشف شد و مورد تحسین واقع شد.
مارلون براندو به خاطر خلق و خوی معترض و ناخوشایندی که داشت، باعث شده بود تا از یکی دو کار تئاتری اخراج شود. سپس در سال ۱۹۴۴ به عضویت یک گروه محلی درآمد و برای نخستین بار وقتی که در ۲۰ سالگیاش به سر میبرد، با بازی در نقش یک کهنهسربازِ نگران و مضطرب و سرگردان در نمایشنامهی درامِ «مامان را به خاطر میآورم» (I Remember Mama) به تئاتر برادوی راه یافت و در همین اجرا تحسین منتقدان رابر انگیخت.
مارلون براندو گاهی با نشاندادن رفتارهای تکاندهنده روی صحنهی تئاتر، بیتفاوتی خود را نسبت به روند تولید و اجرای نمایش نشان میداد. او گاهی رَوندِ نمایشنامهها به هم میزد و چندان مطیع نبود. اما گاهی نیز بسیار میدرخشید؛ از جمله بازی در نمایشنامهی «کافه باربری» (Truckline Cafe) که نظر منتقدان نمایشنامههای درام نیویورک را به شدت جلب کرد و در پیاش وی را «آیندهدارترین بازیگر جوان» معرفی کردند.
مارلون براندو همچنین به مدت سه سال، در نمایشنامهی «اتوبوسی به نام هوس» به کارگردانی الیا کازان نقش یک مرد بیاحساس و وحشی به قدری درخشید که بعدها از سوی الیا کازان دعوت شد تا در نسخهی سینمایی این نمایشنامه نیز به نقشآفرینی مشغول شود.
مارلون براندو خودش گفته است نقدهایی که پس از نقشآفرینی در نمایشنامهی «اتوبوسی به نام هوس» در روزنامهها نوشته شد، یکی از دلایلی است که او در تمام عمرش رابطهی خوبی با روزنامهها و مجلات نداشت. زیرا روزنامهها درباره این بازی و این نقش نوشته بودند که مارلون براندو در حقیقت شخصیت خود را در این نمایش به صحنه برده است.
مارلون براندو بعد از سه سال اجرای پیاپیاش در تئاترِ «اتوبوسی به نام هوس» مورد استقبال فیلمسازان قرار گرفت و سرانجام در سال ۱۹۴۹ با تئاتر وداع کرد و استعدادش را در سینما به کار انداخت.
مارلون براندو قراردادی را امضا کرد و در اولین فیلم سینماییاش و در نقش یک معلولِ ویلچرنشین و اندوهگین و افسرده و عصیانگر در فیلم «مردان» (The Men) بازی کرد.
او برای آمادگیِ قبل از بازی، یک ماه را در رختخوابی در بیمارستان ارتش بیرمنگام در وننویز گذراند؛ کاری که بسیاری از منتقدان، آن را کاری کاملاً احمقانه خواندند.
مارلون براندو در ۱۹۵۱ دومین حضور بسیار موفقیتآمیز و درخشانِ خود را در هالیوود در نقش استنلی کوالسکی در فیلم «اتوبوسی به نام هوس» به کارگردانی الیا کازان تجربه کرد. این نقش در تاریخ نقشهای مارلون براندو، یکی از بزرگترین نقشها به شمار میرود. استقبال از اجرای مارلون براندو به قدری مثبت بود که برایش اولین نامزدی اسکار در بخش بهترین بازیگر مرد را به ارمغان آورد.
یک سال بعد، مارلون براندو بار دیگر در فیلم مربیِ خودش الیا کازان درخشید؛ این بار در نقش امیلیانو زاپاتا (انقلابی مکزیکی) در فیلم «زنده باد زاپاتا» (Viva Zapata) به کارگردانی الیا کازان. او به خاطر این نقشآفرینیِ فوق العادهاش برای بار دوم نامزد جایزه اسکار در رشتهی بهترین بازیگر مرد شد.
در سال ۱۹۵۳ در فیلم «وحشی» (The Wild One) ساخته لاسلو بندک همراه با موتور سیکلتِ شخصی خودش بازی کرد. این فیلم به خاطر خشونت بیموردش در آن زمان مورد انتقاد قرار گرفت.
این فیلم، مارلون براندو را به الگویی برای نسل نوپای راک اندرول و کسانی چون جیمز دین و الویس پریسلی تبدیل کرد. پس از اکران فیلم، فروش ژاکتهای چرمیِ مارلون براندو در فیلم و مدل موتور سیکلتش به شدت افزایش یافت.
مارلون براندو با این فیلم توانست تیپ و لحن و مدل خاصی را وارد سینما کند. او در این نقش، جوانی بود که علیه جامعهی سنتگرا شورش کرد. و وقتی که هیپیسم و آنارشیسم و نیهیلیسم به شدت در بین جوانان رواج پیدا کرده بود، مارلون براندو تبدیل به یک بت شد.
در سال ۱۹۵۳ در نقش سزار در فیلم تاریخی و حماسی «ژولیوس سزار» (Julius Caesar) به کارگردانی جوزف ال. منکیهویچ بازی کرد و به خاطر آن، نامزد جایزه اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. این فیلم برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی هنری نیز شد.
مارلون براندو در ۱۹۵۴ برای بار سوم در فیلم ساختهی الیا کازان به نام «در بارانداز» (On the Waterfront) بازی کرد. این فیلم درباره خشونت اتحادیه و فساد در بین کارگران ساحلی بود.
او برای بازیِ تحسینبرانگیزش در نقش تری مالوی ایرلندی - آمریکایی در این فیلم، نقدهای درخشانی از منتقدان دریافت کرد و سرانجام مارلون براندو مزد بازیِ ناب و خالصش را گرفت و در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد برنده جایزه اسکار شد.
این فیلم توانست هفت اسکار دیگر را نیز برنده شود. و نتیجهی همهی این موفقیتها این بود که انجمن فیلم آمریکا حدود پنجاه سال بعد، یعنی در سال ۲۰۰۷ نام این فیلم را در ردهی هفتمین فیلم برتر تاریخ سینما قرار داد.
مارلون براندو در فیلم «در بارانداز» نیز مانند فیلم «وحشی»، فرم خاصی از کاراکتر را وارد سینما کرد. شیوه و لحن حرفزدنش و فیگورها و ژستها و حرکاتش همه و همه خاص و بیسابقه و تازه بودند.
دلیل این تازگی نیز در سالهای بعد از اکران این فیلم بود که این نوع کاراکتر به سرعت جای خود را در فیلمهای امریکایی باز کرد.
مارلون براندو در همین سالی که در هفتمین فیلم برتر تاریخ بازی کرد و اسکار گرفت، در فیلم ناموفق «دزیره» (Désirée) نیز در نقش ناپلئون بازی کرد که به گفته همبازیاش ژان سیمونز، مارلون براندو به عللی مجبور به بازی شد و بعد نیز اظهار کرد که فیلم، سطحی و ناامدیکننده است.
در ۱۹۵۵ مارلون براندو برای اولین و آخرین بار در فیلم موزیکال Guys and Dolls به کارگردانی جوزف ال مانکیویچ و با موسیقی و اشعار فرانک لوسر و کتابی از جو سوئرلینگ و آبه باروز بازی کرد.
مارلون براندو در ۱۹۵۶ در فیلم کمدی The Teahouse of the August Moon به کارگردانی دنیل من و در نقش یک مترجم ژاپنی ارتش ایالات متحده در ژاپن پس از جنگ بازی کرد. جان پاتریک فیلمنامهی این اثر را با اقتباس از نمایشنامهی خودش که در برادوی که برنده جایزه پولیتزر شده بود، برداشت کرد.
این فیلم به علت طرحِ مسئلهی آشکار درباره ازدواجِ بینِ نژادی بحثبرانگیز بود اما موفقیت بزرگی به دست آورد و ده نامزدی جایزه اسکار را به دست آورد و چهار جایزه اسکار را از آن خود کرد. مارلون براندو نیز نامزد بهترین بازیگر مرد در جشنوارهی گلدنگلوب شد.
در ۱۹۵۷ در فیلم درام تکنیکالر «سایونارا» (Sayonara) به کارگردانی جاشوا لوگن و در نقش یک خلبان جنگنده نیروی هوایی آمریکایی در طول جنگ کره است که عاشق یک رقصنده معروف ژاپنی میشود، ظاهر شد.
فیلمنامهی فیلم توسط پل آزبورن از رمانی به همین نام (نوشتهی جیمز میچنر) در سال ۱۹۵۴ اقتباس شد و توسط ویلیام گوتز تهیه شد. این اثر رمانتیکو درام، وارونهی اغلب عاشقانههای دهه ۱۹۵۰ کاملاً به نژادپرستی و تعصب میپردازد.
این فیلم، شش نامزد اسکار داشت و چهار برندهی اسکار. مارلون براندو نیز یکی از این نامزدها در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. او همچنین نامزد گلدنگلوب و انجمن منتقدانِ فیلم نیویورک نیز شد.
مارلون براندو بعد از یک سال افت در بازیگری (یعنی بعد از بازی در سایونارا)، دو سال آخرِ دههی پنجاه را با بازی در دو فیلم به پایان میبرد و دوباره کمی رو آمد و بهتر شد: یکی بازی با موهای بلوند و لهجهی آلمانی در «شیرهای جوان» (The Young Lions) و دیگری بازی در «همیشه در فراز» (The Fugitive Kind).
مارلون براندو در ۱۹۶۱ برای اولین بار فیلم «سربازان یک چشم» (One-Eyed Jacks) را ساخت اما بسیار ولخرجی و ده برابر بیشتر از میزان متعارف هزینه کرد. ضمن اینکه زمان بسیار زیادی صرف تدوین فیلم شد.
پس از تحویل فیلم، پایانبندی فیلم خوشایند متولیان نیامد و آن را عوض کردند و مارلون براندو از این ناخشنود شد. او پس از این فیلم، دیگر در هیچ فیلم دیگری هوس کارگردان به سرش نزد.
مارلون براندو در دهه ۱۹۶۰ در بازیگری افت کرد و در بداخلاقی اوج گرفت و گویی داشت با نام و شهرتش مبارزه میکرد! با همبازیهایش رفتار نامناسبی داشت و دیالوگها را دستکاری میکرد و برداشتها را بیجهت تکرار میکرد و بازیگری را پوچ نامید و هالیوود را محملی برای کسب پول و شهرت دانست.
البته احتمال دارد حرکتهای ضدنژادپرستانهاش باعث شده بود که فیلمهایش عملاً در ایالات جنوبی که مردم و مقاماتش تمایلات نژادپرستانه قویتری داشتند، بایکوت شود. ظاهراً و به نظر میرسد سینمادارهای جنوبی فیلمهای او را نمایش نمیدادند و تهیهکنندگان هالیوود نیز متوجه این امر بودند.
او در دهه 60، در فیلمهایی بازی کرد که اغلب، ضعیف یا نه چندان قوی بود؛ فیلمهایی مانندِ
ـ همیشه در فرار (The Fugitive Kind)
ـ شورش در بونتی (Mutiny On The Bounty)
ـ آمریکایی زشت (The Ugly American) که مارلون براندو به خاطر آن، نامزد گلدنگلوب شد.
ـ داستان وقت خواب (Bedtime Story)
ـ موریتوری (Morituri)
ـ تعقیب (The Chase) که نسبتاً مورد توجه قرار گرفت.
ـ آپالوزا (The Appaloosa)
ـ کنتسی از هنگکنگ (A Contess of Hong kong)
ـ بازتاب در چشمان طلایی (Reflections in a Golden Eye) به کارگردانی جان هیوستون و بازی الیزابت تیلور، که مارلون براندو در نقش یک افسر ارتشیِ همجنسبازِ سرکوبشده، بازیِ درخشان و تحسینبرانگیزی کرد.
ـ آبنبات (Candy) که آن را به سفارش یکی از دوستانش و در حالت رودربایستی ساخت. این فیلم، برای بسیاری، به علت وجود صحنههای ناهنجار، وحشتناک بود.
ـ شب روز بعد (The Night of the Following Day) که مارلون براندو خودش گفت که آن را فقط برای پول ساخت.
ـ Burn که فقط از نظر خودش یکی از بهترین بازیهایش بود.
مارلون براندو پس از بازی در فیلم بریتانیایی «شبگردها» (The Nightcomers) که با بازی نسبتاً خوبش نامزد بفتا شد، دوباره به اوج بازیگریاش رسید و حتی شاید بهتر و بالاتر از قبل، اوج گرفت. او در ۱۹۷۲ در نقش ویتو کورلئونه در فیلم به یادماندنی «پدرخوانده» به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا بسیار درخشید.
این فیلم در چهل و پنجمین دوره جوایز اسکار هفت نامزد و سه برنده داشت. مارلون براندو در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای دومین بار برنده اسکار شد.
«پدرخوانده» در تاریخ سینما به عنوان یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترینها به خصوص در ژانر گانگستر مورد توجه قرار گرفته است. این فیلم برای نگهداری در فهرست ملی ثبت فیلم کتابخانه کنگره ایالات متحده در سال ۱۹۹۰ انتخاب شده است و از سوی انستیتوی فیلم آمریکایی، دومین فیلم بزرگ سینمای آمریکا (پس از «همشهری کین») رتبهبندی شده است.
او بعد از بازی در فیلم «آخرین تانگو در پاریس» (Ultimo Tango a Parigi) در ۱۹۷۲ که به خاطرش نامزد اسکار شد، تا سه سال در هیچ فیلمی بازی نکرد. شاید به خاطر این بود که کارگردان فیلم، الیا کازان، در روند فیلمبرداری، حقهی کثیف و زشت و زنندهای به بازیگر زن زده بود و مارلون براندو نیز به خاطر صحنهای که با بازیگر زن داشت، احساس حقارت کرده بود.
آخرین فیلمی که او در آن در یک نقش اصلی حضور یافت، وسترن ناکامِ «آبخیزهای میسوری» (The Missouri Breaks) در ۱۹۷۶ بود. در ۱۹۷۸ نیز در مستندی فرانسوی - بلژیکی به نام Raoni هم در نقش خودش و هم به عنوان راوی حضور داشت.
از آن پس، انگیزهی اصلی و اصلِ انگیزهی براندو دریافت بیشترین دستمزد در برابر کمترین تلاش برای بازیگری بود. و البته حُسنش این بود که این نکته را مخفی نمیکرد. او خود در جایی گفته بود: «علت اینکه اکنون در هالیوود بازی میکنم، این است که شجاعت اخلاقیِ بایسته را دارم که بگویم برای پول بازی میکنم.»
از ۱۹۷۲ تا آخرین بازیگریاش در ۲۰۰۱، مارلون براندو در حدود ۱۴ فیلم بازی کرد که همه یا اغلبشان ضعیف یا نه چندان قوی بودند و انگیزهی اصلیِ بازیگریِ مارلون براندو، پول بود و پول بود و پول.
برای نمونه، مارلون براندو برای بازی در پرفروش و نسبتاً موفقِ «سوپرمن» (SuperMan) در ۱۹۷۸، که تنها سیزده روز وقتش را گرفت، مبلغ ۷/۳ میلیون دلار به اضافه ۱۰ درصد کل فروش فیلم را دریافت کرد! و این، تا آن زمان، یک رکورد بود!
در ۱۹۷۹ در نقش یک افسر نیروی ویژه ارتش ایالات متحده که مرتد می شود و عملیات خود را در کامبوج اداره میکند در فیلم «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) بازی کرد. او برای سه هفته کار، هفتهای یک میلیون دلار حقوق میگرفت. و نهایتاً مبلغ دو میلیون دلار به اضافه ده درصد از اجاره ناخالص و ده درصد از حقوق فروش تلویزیونی دریافت کرد که حدود ۹ میلیون دلار برای او به ارمغان آورد اما به قدری از او انتقاد شد که آن را به یک بنیاد ضد آپارتاید اعطا کرد.
در این میان، در یک سریال تلویزیونیِ هشت قسمتی به نام «ریشهها: نسلهای بعدی» (Roots: The Next Generations) بازی کرد که به خاطر آن، برنده جایزه اِمی شد. داستان این سریال، درباره نژادپرستی در کشور آمریکاست.
ـ فرمول (The Formula) در ۱۹۸۰ که پس از اکران، مارلون براندو اعلانِ بازنشستگی کرد اما ۹ سال بعد، دوباره بازگشت.
ـ فصل سفید خشک (A Dry White Season) در ۱۹۸۹ بعد از ۹ سال دوری از بازیگری
ـ تازهکار (The Freshman) در ۱۹۹۰ که بازیاش در ژانر کمدی، تحسین منتقدان را در پی داشت.
ـ کریستف کلمب: اکتشاف (Christopher Columbus: The Discovery) در ۱۹۹۲
ـ دون خوان دی مارکو (Don Juan DeMarco) در ۱۹۹۵ که جانیدپ در آن نقش اصلی را داشت.
ـ جزیره دکتر مورو (The Island of Dr. Moreau) در ۱۹۹۶ که در آن برنده بدترین بازیگر نقش مکمل مرد شد.
ـ شجاع (The Brave) در ۱۹۹۷ که جانیدپ در آن نقش اصلی را داشت و هرگز در آمریکا اکران نشد.
ـ پول آزاد (Free Money) در ۱۹۹۸ که از سوی منتقدان، بدترین نقدها را دریافت کرد.
مارلون براندو در ۲۰۰۱ آخرین بازیاش را در فیلم «امتیاز» (The Score) انجام داد و عموماً با استقبال مثبت روبرو شد. رابرت دنیرو در این فیلم، در نقش اصلی بازی کرد و مارلون براندو در نقش مالخر.
مارلون براندو در سالهای پایانی عمرش، هم تا حدی بدنام و بداخلاق و پولطلب شده و هم زندگی خانوادگیاش آشفته شده و هم چاق و بدهیکل شده بود و از دیابت نوع ۲ نیز رنج میبرد. سالها به علت استرسهای شدید، پرخور شده بود و تغذیه مناسبی نیز نداشت. گاهی یا اغلب با کارگردانها درگیر میشد. جالب است که در سالهای آخر عمرش چندین اختراع به نام ثبت اختراع شد. او یک آشپز و یک نگهبان و یک خدمتکارِ ۲۴ ساعته داشت.
در روزهای پایانی زندگیاش کمکم نفسش تنگ شد و به سختی نفس میکشید و بیشتر اوقات اکسیژن به او وصل بود. او عاشق فضای باز بود و مایکل جکسون را دعوت میکرد که نزدش بیاید اما به دلیل اکسیژنرسانی برایش سخت بود که همهی فضای باز را گشت بزند و گلهایی را که خیلی دوست داشت، ببیند.
مایکل جکسون برای رفع این مشکل، یک چرخ دستی قابل حمل برایش گرفت تا بتواند همراه با مخزن اکسیژن به فضای باز برود. و سرانجام در آوریل ۲۰۰۱ به علت ذاتالریه در بیمارستان بستری شد. او همچنین از دیابت و سرطان کبد نیز رنج میبرد.
در سال ۲۰۰۴ مارلون براندو با کارگردان فیلمِ تونسی به نامِ Ridha Behi قرارداد امضا کرد و پیش تولید پروژهای با عنوان «براندو و براندو» را آغاز کرد. تا یک هفته قبل از مرگش، مشغول کار بر روی فیلمنامه بود اما مرگ، مهلتش نداد و در اول ژوئیه بر اثر نارسایی تنفسی ناشی از فیبروز ریوی با نارسایی احتقانی قلب در مرکز پزشکی UCLA درگذشت. جسد او بنا بر وصیت خودش سوزانده شد.
علت واقعی مرگ مارلون براندو به علت پافشاریهای عجیب وکیلش هرگز به طور دقیق فاش نشد. بعدها بخش پزشکی دانشگاه UCLA علت مرگ را مشکلات تنفسی ناشی از تصلب بافتهای ریوی اعلام کرد اگرچه وکیلش این را نیز تأیید نکرد. به هر حال، مارلون براندو در سالهای پایانی عمرش دچار نارسایی قلبی بوده است و گفته میشود از بیماری قند و سرطان کبد نیز رنج میبرده است.
در سال ۱۹۴۶ مارلون براندو در جمعآوری کمکهای مالی برای جان اف کندی در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۰ شرکت کرد. در آگوست ۱۹۶۳ به همراه افراد مشهوری مانند هری بلافونته، جیمز گارنر، چارلتون هستون، برت لنکستر و سیدنی پواتیه در راهپیمایی واشنگتن شرکت کرد.
در پاییز ۱۹۶۷ در یک مهمانی خیریه که توسط یونیسف در تئاتر شهر هلسینکی ترتیب داده شده بود، از هلسینکی فنلاند بازدید کرد و به نفع حقوق کودکان و نیز در جهت کمک به توسعهی در کشورهای در حالِ توسعه صحبت کرد.
مدت کوتاهی پس از مرگ مارتین لوترکینگ، مارلون براندو اعلام کرد که از بازی در نقش اصلی یک فیلم بزرگ که در آستانهی آغاز تولید بود، کنار میرود تا خود را وقف جنبش حقوق مدنی سیاهان کند؛ اگرچه او قبل از مرگ لوترکینگ نیز در این جنبش مشارکت داشت.
مارلون براندو به علت این قتل فجیع، از حضور در فیلم سازش ساخته الیا کازان انصراف داد و به الیا کازان گفت بعد از این فاجعه، دیگر نمیتواند در یک فیلم هالیوودی بازی کند. الیا کازان هم نقش را به کرک داگلاس داد.
در اوایل دهه ۱۹۶۰ هزاران دلار به کنفرانس رهبری مسیحیان جنوبی، و نیز به صندوق کمک هزینه تحصیلی برای فرزندان کشتهشدهی «می سی سی پی» کمک کرد. او در ۱۹۵۹ یکی از بنیانگذاران شاخهی هالیود گروهِ SANE بود که برای مبارزه با تسلیحات هستهای فعالیت میکرد. هنرمندان سیاهپوستی چون هاری بلافونته و اوسی دیویس نیز در این کار یار و یاورش بودند.
او برای مدتی به حزب «ببرهای سیاه» (یک گروه از جوانان سیاهپوست و سوسیالیست) نیز کمک مالی کرد و خود را دوست بنیانگذار بابی سیل دانست. مارلون براندو به حمایت مالی خود از این گروه، به دلیل تصورش از رادیکالیزه شدن فزاینده آن پایان داد؛ به ویژه بخشی از جزوهی این گروه که توسط الدریج کلیور منتشر شد و از خشونت بی رویه برای انقلاب حمایت میکرد.
مارلون براندو در سال ۱۹۶۳ در کنار جیمز بالدوین در راهپیمایی بزرگ و معروفِ واشینگتن شرکت کرد. جیمز بالدوین نویسنده و فعال حقوق مدنی آمریکا بود که فشارها او را مجبور کرده بود به فرانسه برود و گاهی به نیویورک بیاید. و باید دانست که در آن دوره، راهپیمایی با یک مرد سیاهپوست و همجنسگرا شجاعت فراوانی میخواست؛ به خصوص برای یک ستاره هالیوود که با این کارش محبوبیت و موقعیت خودش را به شدت در خطر قرار میداد.
مارلون براندو، از این جهت، در قطب مخالف بازیگرانِ راستگرایی چون جان وین و چارلتون هستون قرار گرفته بود.
مارلون براندو در ۱۹۶۴ به جنبش نافرمانی مدنی در اعتراض به تبعیض علیه بومیان سرخ پوستان آمریکایی پیوست. در همین راستا در مراسم جوایز اسکار در سال ۱۹۷۳ برای بازی در فیلم «پدرخوانده» از پذیرفتن جایزه اسکار خودداری کرد و ساچین لیتلفیدرِ سرخپوست (رئیس کمیته ملی بومیان آمریکا)، نماینده او در این مراسم بود و با لباس کاملِ آپاچیها به جای او سخن گفت. اعتراض او به عدم وجود نماینده بومیان آمریکایی در صنعت سینما بود.
او در تظاهرات و در تحصن های sit in های جنبش مدنی در دهه ۶۰ شرکت میکرد و همراه کشیش مسیحی جان یاریان و رهبر قبیله پویالوپ، باب ساتیکوم برخلاف مقررات دولتی در رودخانه پویالوپ به صید ماهی میپرداخت. این کار نزد آمریکاییها fish in بر وزنِ sit in خوانده میشد. مارلون براندو به خاطر همین مسئله دستگیر شد.
مارلون براندو در مقابل مجلس کالیفرنیا در حمایت از قانون مَسکنِ منصفانه ظاهر شد و شخصاً در تظاهرات اعتراضی به تبعیض در توسعه مسکن در سال ۱۹۶۳ به صفوف اعتراض پیوست.
او همچنین از فعالان ضد آپارتاید بود و انواع کارها را انجام میداد تا ایدوئولوژیِ حاکمانِ رژیم آفریقای جنوبی را محکوم کند. او حتی در فیلمی با همین مضمون بنام «فصل سفید خشک» نیز بازی کرد. او در اعتراض به آپارتاید نژادی، در کنار پل نیومن در مسیر اتوبوسها به جنوب کشور، همراه با رانندگان آزاد حرکت میکرد.
مارلون براندو در مصاحبهای در یک برنامه زنده تلویزیون آمریکا گفت:
«من از یهودیانِ لعنتی بسیار عصبانی هستم زیرا آنها در اروپا و روسیه رنج بردند و شانس مهاجرت به آمریکا را یافتند اما نسبت به بقیهی مهاجرین درک و حساسیت ندارند. هالیوود متعلق به یهودیان است و از سوی آنها اداره میشود. پس باید به موضوعاتی که به قربانیان سوء استفاده و استثمار میشود، توجه و دقت بیشتری داشته باشند.»
کمی بعد، از سوی تهيهكنندگان يهوديتبارِ هاليوود به شدت محكوم شد اما فردای همان روز عذرخواهي عمومي كرد و گفت که حالت چندان متعادلی نداشته است.
جی کانتر، کارگزار، تهیهکننده و دوستِ براندو، در «دیلی ورایتی» از او دفاع کرد و گفت: «مارلون براندو ساعتها در مورد علاقهاش به مردم یهود با من صحبت کرده است و از حامیان معروف اسرائیل است.»
مارلون براندو تأثیر عمیقی بر فرهنگ آمریکایی به ویژه در دهه ۱۹۵۰ گذاشت. او در اوایل دهه پنجاه هیچ رمزی و رموزی نداشت و فقط به غرایز خودش تکیه داشت و همین موضوع، نسلی از جوانان را شدیداً تحت تأثیر گذاشت.
او با ژاکت چرمی اسپورت و شلوار جین و کلاه کج شده و بدخلقی همراه با نبوغش و عینک آفتابیاش، نمادی از یک رهبر گانگستر و یک شورشی و قانونشکنِ ضد اجتماعِ جذاب و تماشایی بود؛ چرا که او به خوبی میدانست فرهنگ موجود جامعه، چیزی منحرف و مزخرف است. میتوان چنین گفت که مارلون براندو نمایندهی نسخهی معاصر آمریکاییِ آزاد بود.
بازیگری مانندِ جیمز دین به شدت از سبک بازیگری مارلون براندو کپی کرد و خوانندهای مانند الویس پریسلی از تصویر مارلون براندو به عنوان الگویی برای نقش خود در Jailhouse Rock استفاده کرد.
فیلمهای مارلون براندو به همراه فیلمهای جیمز دین باعث شد شرکت بزرگ هوندا، با شعار تبلیغاتیِ «شما با بهترین افراد در هوندا آشنا میشوید» مطرح شود و جلو بیاید تا از ارتباط منفی موتورسیکلتها با شورشیان و قانونشکنان جلوگیری کند.
مارلون براندو در موسیقی نیز جاودانه شده است. برای نمونه، در شعرِ «سخت است قدیسِ شهر باشی» اثر بروس اسپرینگستین، در یکی از سطرهای آغازینش این عبارت بود که «میتوانم مثل براندو درست به سمت خورشید راه بروم». و از این نمونهها فراوان بوده است.
اگرچه مارلون براندو معروف شده بود که متد اکتینگ را پی گرفته است اما خودش در مصاحبهای نفرت خودش را از استراسبرگ و متدش بیان کرد و خود را بیشتر شاگرد آدلر و در درجهی دوم شاگرد الیا کازان دانست.
الیا کازان نیز در کتاب اتوبیوگرافیک خود به نام «یک زندگی» میگوید سبک مارلون براندو متد اکتینگ نبود و وارونهی آنچه که اغلب مردم فکر میکنند، او در اجراهایش به غرایز درونی خودش متکی نبود. نبوغ مارلون براندو بر اثر آموزشهای رئالیستیِ کاملی که استلا آدلر به او داده بود شکوفا شد. لذا او یک بازیگر سبک متد نبود بلکه بازیگری بود که به شکلی عالی و در سطحی پیشرفته توسط استلا آدلر تربیت شده بود.
الیا کازان میگوید بازیهای مارلون براندو باعث تباهشدنِ بازیگرانِ معاصرِ مارلون براندو و بازیگرانِ نسل بعد بود. این بازیگران، به اشتباه و با پیروی از سبک متد میخواستند با مارلون براندوی بزرگ رقابت کنند.
مارلون براندو نخستین بازیگری بود که رویکردی طبیعی را ارائه کرد. و این، وارونهی سبکی بود که در تئاتر سنتیِ انگلیسی و اجراهای متونِ کلاسیکِ شکسپیر و... رواج داشت.
به گفته داستین هافمن مارلون براندو اغلب با فیلمبرداران و بازیگرانِ دیگر درباره تعطیلات آخر هفتهشان صحبت میکرد؛ حتی بعد از اینکه کارگردان کلمهی «اکشن» را ادا میکرد.
هنگامی که مارلون براندو احساس میکرد میتواند دیالوگ را به همان اندازه طبیعی ارائه دهد، دیالوگ را شروع میکرد. اما بازیگرانی که مقابل او کار میکردند میگفتند که این فقط بخشی از تکنیک بازیگری او بود.
البته مارلون براندو برای ایفای این نقش در فیلم «مردان»، یک ماه در بیمارستان مجروحین جنگی بستری شد تا به جزئیات رفتاری نقش دست یابد. و این، ظاهراً نشان میدهد که او متأثر از متد اکتینگ نیز بود.
ران هاچینسون فیلمنامهنویس سرشناس میگوید مارلون براندو در مرحلهی فیلمبرداری از فیلم «جزیره دکتر مورو» رفتارهای عجیب و عصیانگرانه داشته و چند بار، به عمد، نظم و ریتم کارها را به هم میزده است. و اصولاًمارلون براندو دوست داشت بداهه عمل کند و بداهه دیالوگ بگوید و اصلا به فیلمنامه اعتنا نکند.
برای بازی در نمایشنامهی «کافه باربری» شخصیت مارلون براندو باید پس از بیرون آمدن از یک دریاچهی یخزده، روی صحنه حاضر میشد. مارلون براندو هر شب قبل از شروع نمایش آن قدر از پلهها بالا میرفت و پایین میآمد تا از نفس میافتاد و آنگاه بود که دستیار صحنه، یک سطل آبِ یخ روی سر او خالی میکرد و مارلون براندو به روی صحنه میرفت. این روش او را میتوان تحت تأثیر متد اکتینگ دانست؛ اگرچه او چندان طبقاین روش عمل نمیکرد و اصولاً با این روش و صاحبش چندان میانهای نداشت.
به دلیل اینکه مارلون براندو در جریان فیلمبرداری از فیلم «در بارانداز» مکرراً نزد یک روانپزشک در منهتن میرفت، عوامل تصمیم گرفتند تا گاهی محل فیلمبرداری را به جایی منتقل کنند که نزدیک منهتن باشد!
مارلون براندو برای بازی در فیلم «مردان» برای چند هفته نه از تخت و نه از ویلچر خود در یک بیمارستان مربوط به مجروحان جنگی بیرون نیامد تا بتواند شرایط ذهنی و روانی شخصیت اصلی داستان را درک نماید.
آنتونی کویین که در «زنده باد زاپاتا» با مارلون براندو همبازی بود، به همسر اول او آنا کاشفی گفته بود: «من استعداد مارلون را تحسین میکنم اما به رنجی که این خلاقیت را آفریده است حسادت نمیکنم».
مارلون براندو در اغلب بازیهایش درنقش کاراکترهای رنجکشیدهای بود که میشد حدس زد کودکی رنجآوری داشته است و تا حدی همین مسئله، باعث شده است که استعدادش بروز کند و او عالی بازی کند.
شاید چون بخشی از وجود واقعیاش را در نقشهایش بازیابی میکرده است.
حس رئالیستی شدیدِ مارلون براندو از همان آغاز نمایان بود. استلا آدلر (معلم محبوبِ مارلون براندو) گفته است که هنگام تدریس، به دانشآموزان گفتم مانند مرغ رفتار کنند؛ طوری که گویی یک بمب هستهای قرار است روی آنها بیفتد. بیشترِ دانشآموزان به صورت وحشیانه به هم چسبیدند و دویدند اما مارلون براندو آرام در گوشهای نشسته بود و تظاهر میکرد که دارد تخم میگذارد. استلا آدلر از او علت را پرسید. و او گفت: "من مرغ هستم. من درباره بمبها چه میدانم؟!»
مارلون براندو در زندگینامهاش درباره بازی او و آنتونی کوئین در «زنده باد زاپاتا» چنین گفته است: «آنتونی کوئین، که من او را به طور حرفهای تحسین میکردم و دوستش داشتم، نقش برادرم را بازی میکرد اما در با من بسیار سرد و تلخ و عبوس بود. و سالها بعد متوجه شدم که چرا.»
مارلون براندو توضیح داد که برای ایجاد تنش بین او و آنتونی کوئین در صحنههای مشترک، الیا کازان (کارگردان) به آنتونی کوئین گفته بود که مارلون براندو از کارش (کار آنتونی کوئین) خوشش نیامده است و تحت تأثیر کارش قرار نگرفته است. پس از رسیدن به اثر مورد نظر و تمامشدن فیلمبرداری، الیا کازان هرگز به آنتونی کوئین نگفت که او را گمراه کرده است.
و قصه این بود که الیا کازان این فریب را به کار برده بود تا صحنهها را طبیعی در آورد!
در طول فیلمبرداری «در بارانداز» مارلون براندو متوجه شد که الیا کازان (کارگردان) با بازرسان کنگره همکاری کرده است و لیستی کامل از توطئهگران را به کمیته مک کارتی در مجلس نمایندگان معرفی کرده است. مارلون براندو خیلی از این کار مربی و کارگردانِ خود ناراحت شد اما با این حال، باز هم با او فیلمبرداری را ادامه داد. او بعداً در خاطرات خود نوشت: «هیچ یک از ما کامل نیستیم. و من فکر میکنم که گدگ (کازان) به دیگران آسیب رسانده است اما بیشتر به خودش».
مارلون براندو در راستای همان حالات و روحیات عصیانگریاش پس از اینکه به خاطر بازی در «پدرخوانده» برنده اسکار شد، تصمیم گرفت برای گرفتن جایزه، به مراسم نرود. و چنین کرد و هالیوود، شوکزده شد! مارلون براندو گفت که مراسم را بایکوت کرده است. او به جای خودش یک بازیگر سرخپوستِ کمترشناختهشده را به این مراسم فرستاد. این زنِ بازیگر سرخپوست نیز اسکارنامهی مارلون براندو را که در آن سیاستهای آمریکا در قبال سرخپوستان تقبیح شده بود قرائت کرد. این رفتار مارلون براندو با انتقادات شدیدی روبرو شد.
پس از اینکه مارلون براندو به خاطر بازی در فیلم «در بارانداز» جایزه اسکار گرفت و آن را به منزل برد، مجسمهی اسکار به سرقت رفت. و البته بعدها در یک خانه حراج لندن ظاهر پیدا شد.
مارلون براندو از دوستان نزدیک مایکل جکسون بود دائم به مزرعه نورلند او میرفت و چند هفتهای نزد او میماند. پسر مارلون براندو، میکو، چندین سال محافظ و دستیار مایکل جکسون و از دوستان این خواننده بود. میکو براندو میگفت: "آخرین باری که پدرم خانهاش را ترک کرد تا به جایی برود، لحظه به لحظه با مایکل جکسون بود."
فیلمبرداری «شورش در بونتی» در تاهیتی، زندگی مارلون براندو را بسیار تحت تاثیر قرار داد و عاشق تاهیتی و مردم آن شد. یک جزیره مرجانی به نام تتیاروآ را خرید و در سال ۱۹۷۰ یک معمار جوان لس آنجلسی برنده جوایز به نام برنارد جوج را استخدام کرد تا خانه و دهکده طبیعی خود را بدون تخریب محیط زیست در آنجا بسازد.
یک آزمایشگاه محیطی نیز برای حفاظت از پرندگان و لاکپشتهای دریایی تأسیس کرد و سالها گروههای دانشجویی از آنجا بازدید میکردند.
مارلون براندو در دهه نود در زندگی خانوادگیاش مشکلات ناگواری پدیدار شد. پسرش دوستپسرِ خواهرش را کشت کارش به دادگاه و زندان کشیده شد و به پنج سال زندان محکوم شد. و در ادامه، دخترش شاین که بر اثر فشارهای فراوانِ روحی تحت درمان روانی بود خودکشی کرد.
مارلون براندو سه جملهی معروف دارد که کلیتِ شخصیتش را مینمایاند:
۱. بازیگری حرفهای پوچ و تو خالی است.
۲. هر چه پول درآوردم خرج روانپزشکها کردم.
۳. دیدن هنرپیشگان در تلویزیون که از زندگی خصوصی خود میگویند تهوعآور است.
چارلتون هستون وقتی که مارلون براندو از بازی در یک فیلم خودداری کرده بود، به این بهانه که «وقتی هندیها دارند از گرسنگی میمیرند، من چطور میتوانم بازی کنم؟» گفته بود که مارلون براندو قادر نیست که کارش و ایدهآلش را از یکدیگر تفکیک کند؛ و لذا نمیتواند از تمام ظرفیتهای بازیگریاش استفاده کند.
راد استایگر میگفت مارلون براندو همه چیز داشت و میتوانست تماشاگرانش را به آسمانها ببرد اما این کار را نمیکرد. وقتی از جیمز میسون پرسیدند بهترین بازیگر امریکا کیست پاسخ داد: «مارلون براندو اجازه داده است توانایی حرفهایاش نابود شود. پس در غیبت او، بزرگترین بازیگر جرج سی اسکات است.»
۱۹۵۲: نامزدی اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای «اتوبوسی به نام هوس»
۱۹۵۳: نامزدی اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای «زنده باد زاپاتا»
۱۹۵۳: برنده بفتا در رشته بهترین بازیگر خارجی، برای «زنده باد زاپاتا»
۱۹۵۳: برنده جشنواره کن در رشته بهترین بازیگر مرد، برای «زنده باد زاپاتا»
۱۹۵۴: نامزدی اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای «ژولیوس سزار»
۱۹۵۴: برنده بفتا در رشته بهترین بازیگر خارجی، برای «ژولیوس سزار»
۱۹۵۵: برنده اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای «در بارانداز»
۱۹۵۵: نامزدی گلدنگلوب در رشته بازیگر محبوب جهان
۱۹۵۵: برنده گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر در فیلمهای درام، برای «در بارانداز»
۱۹۵۵: برنده بفتا در رشته بهترین بازیگر خارجی، برای «در بارانداز»
۱۹۵۶: برنده گلدنگلوب در رشته بازیگر محبوب جهان
۱۹۵۷: نامزدی گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر در فیلمهای کمدی-درام، برای The Teahouse of the August Moon
۱۹۵۸: نامزدی اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای «سایونارا»
۱۹۵۸: نامزدی گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر در فیلمهای درام، برای «سایونارا»
۱۹۵۹: نامزدی بفتا در رشته بهترین بازیگر خارجی، برای «شیرهای جوان»
۱۹۶۴: نامزدی گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر در فیلمهای درام، برای «آمریکایی زشت»
۱۹۷۳: برنده اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای «پدرخوانده»
۱۹۷۳: برنده گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر در فیلمهای درام، برای «پدرخوانده»
۱۹۷۳: نامزدی بفتا در رشته بهترین بازیگر، برای «پدرخوانده»
۱۹۷۳: برنده گلدنگلوب در رشته بازیگر محبوب جهان
۱۹۷۴: برنده گلدنگلوب در رشته بازیگر محبوب جهان
۱۹۷۴: نامزدی اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای «آخرین تانگو در پاریس»
۱۹۷۴: نامزدی بفتا در رشته بهترین بازیگر، برای «آخرین تانگو در پاریس»
۱۹۷۵: نامزدی جوایز برگزیده مردمی در رشته بازیگر محبوب سینما
۱۹۸۰: برنده جایزه جشنواره اِمی در رشته بهترین بازیگر مرد، برای «ریشهها: نسلهای بعدی»
۱۹۹۰: نامزدی اسکار در رشته بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، برای «فصل سفید خشک»
۱۹۹۰: نامزدی گلدنگلوب در رشته بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در فیلمهای سینمایی، برای «فصل سفید خشک»
۱۹۹۰: نامزدی بفتا در رشته بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، برای «فصل سفید خشک»