فلسفه ی هنر و مفهوم زیبایی شناسی
دخالت علوم متفرقه و دست اندازی آنان به امر هنر، با فلسفه های متفاوتشان، موجب از حیات افتادن امر هنری میشود. اما برای این طیف ها تعریف هنر چیست؟
دخالت علوم متفرقه و دست اندازی آنان به امر هنر، با فلسفه های متفاوتشان، موجب از حیات افتادن امر هنری میشود. اما برای این طیف ها تعریف هنر چیست؟ دخالت علوم متفرقه و دست اندازی آنان به امر هنر، با فلسفه های متفاوتشان، موجب از حیات افتادن امر هنری میشود. اما برای این طیف ها تعریف هنر چیست؟
بر اساس نظریه بازنمایی، اینان هنر را بازنمایی حسانی واقعیت میدانند. یعنی عملا امر هنری را تقلیدی از طبیعت میدانند و وابسته به آن. نظر ضد و نقیضی که میتوان در این زمینه آورد، مثال تمام هنر هاست. سوال اینجاست :اگر هنر بازنمایی حسانی طبیعت است، پس موسیقی که هنر چیست؟! موسیقی بازنمایی کدام حقیقت است؟ هنر نقاشی مدرن هاری روسو بازنمایی کدام واقعیت است. در یک تابلو اکسپرسیونیستی ما کجا باید به دنبال حقیقت بگردیم؟! و اما نظریه فرانمایی که سوی دیگر این نظریه است معتقد است که از اثر هنری احساس(و نه حس) فرانمایی میشود. فرانمایی هنوز بحث حس را قبول دارد اما کدام حس؟ حسی که با تکنیک هم میتواند ساخته شود. پس نقطه ی تَمَیُز امر هنر کجاست؟ این سوالاتی است که این دو نظریه هنوز درگیر آن اند. دعوای آنها در این نقطه باقی مانده، چرا که هنوز دو عنصر سوژه و ابژه در حال پیام رسانی و گفت و گو اند.
احساس چیست؟ احساس ادراک انسان با ابزار حواس پنجگانه و واکنشی به جهان بیرون است. احساس را با تکنیک هم میتوان ساخت اما هنر قلمرو حس است نه احساس!
تفاوت حس و احساس شاید در تعینی بودن آنهاست. حس هنری، از قبل وجود ندارد و فقط با مواجهه خلق میشود. مواجهه هنرمند با هنر و مواجهه هنر با سوژه مخاطب. حس هنر با احساس خارج تفاوت اساسی دارد. حس هنر نزد خالق خلق شده، نزد مخاطب نیز خلق میشود. چیزی نیست که از قبل موجود بوده باشد، بلکه همزمان با هر مواجهه خلق میشود و قلمرو دریافت آن، ناخودآگاه _نیمه آگاه ذهن است. حس اثر هنری، از احساس خارج از آن، منحصر است.
حال، تمام رویکرد های ایدئولوژیک (از زیبایی شناسی که بهانه ی فلسفه هنر است بگیرد تا جامعه شناسی هنر به سبک پوزیتیویستی) در تمام این سال ها چیزی را به هنر تحمیل میکردند که در ذات هنر نبود. زیبایی شناسی، در تعریف حقیقی اش همان قوانین حاکم فلسفه بر امر هنر اند که میگویند ای اثر هنری، من توان تعریف و تبیین تو را ندارم، پس مختصات خود را با ابزاری به نام زیبایی شناسی به تو تحمیل خواهم کرد. اینجاست که هسته ی اصلی هنر، یعنی فرم فدای تکنیک و به قول این روشنفکران، محتوا میشود. فارق از اینکه اصلا محتوایی قبل از فرم ساخته نخواهد شد. فرم، به مثابه ی فرم و نه شکل، منظومه ای از چیدمان اجزای هنری توسط هنرمند است که چگونگی این چیدمان در اولویتش قرار دارد. لانه ای که فرم در آنجا زیست میکند ناخودآگاهی خالق است. فرم به وسیله ی تکنیک، عینیت بخشیده میشود و تبدیل به ابژه ای میشود که دارای امتداد و هسته ی زنده است. هسته ای که مستقل بودن آن را تضمین میکند. از همین رو، مسئله ی هنر زیست، که بالاترین سطح برای هنرمند است مطرح میشود. یعنی من کارم موسیقی است و نمیتوان آهنگ نسازم. من کارم سينما ست و نمیتوانم فیلم نسازم. من کارم نقاشی است و نمیتوانم بدون کشیدن تابلو زندگی کنم الی آخر...؛ اجزای درون فرم، نا کرانمند و نازمانمند اند. به هیچ چیز و هیچ کجا بسته و آویزان نیستند. پیشنهاد زنده ای است در مقابل جهان و مواجهه ی انسان با آن، هر بار مواجهه ای تازه است و با هر بار تجربه و زیست هنری، لایه های حس در ذهن مخاطب سوژه، عمیق تر و عمیق تر میشود. این چیزیست که فلسفه و زیبایی شناسی توان تعریف و تبیین آن را نداشتند...