جستجو در سایت

1395/12/15 00:00

عشق و مرگ (به بهانه پخش در سینمای خانگی)

عشق و مرگ (به بهانه پخش در سینمای خانگی)

  نیم رخ ها فیلمِ مهمی است، آن را ایرج کریمی ساخته که حالا در این جهان نیست البته نه به این منظور که فیلمساز درگذشته ست این فیلم مهم شده، خیر؛ به هیچ وجه این گونه نیست. نیم رخ ها از این جهت فیلمِ مهمی ست که آن را منتقد یا یک تئوریسین سینمایی، و مهم تر از این دو هنر یک شاعر نیم رخ ها را کارگردانی کرده است، اساسا این فیلم را باید بر پرده ی سینما تماشا کرد چرا که سروشکل نیم رخ ها اندازه ی قاب سینماست به طوری که تمامِ عناصر ساختاری این فیلم از فیلمنامه تا پرداخت نهایی و اجرای آن که به میزانسن می رسد به هدف نهایی فیلمسازش رسیده، به همین دلیل تماشاگر هم با این فیلم همراه می شود اساسا نیم رخ ها یک فیلم خاص نیست و چقدر خوب می بود که این فیلم در گروه هنروتجربه اکران نمی شد چرا که به عقیده ی نگارنده ، نیم رخ ها بیش از حد به سینما نزدیک است ، در این آشفته بازارِ فیلم های بی سروشکل نیم رخ ها فیلم بی ادعایی ست که با کم ترین تمهیدات سینمایی می تواند قصه تعریف کند، قصه ی نیم رخ ها نه نامتعارف ست و نه سیاه، بلکه این فیلم نقطه عطف سینمای کریمی به حساب می آید. اگر چه این فیلم آخرین اثر ایرج کریمی ست اما با دیدن نیم رخ ها می توانیم برای نود دقیقه واردِ دنیای دیگری شویم.

مهران که مبتلا به سرطان ست می جنگد تا همسرش ژاله را قانع کند تا بعدِ مرگ او دنیا و عشق ادامه دارد و ژاله می تواند با یک عشقِ جدید زندگی اش را بگذراند ؛ ژاله با حرف های مهران مخالفت می کند و دوست ندارد بعد از مهران به عشقِ دیگری فکر کند، اما بانو شخصیت اضافی فیلم نیم رخ هاست، بانو به عنوان مادر مهران کارکرد مشخصی در پیشبرد قصه ندارد جز جدل ها و کل کل کردن عروس و مادر شوهر که اساسا به این فیلم ربطی ندارد و بهتر می بود ایرج کریمی نقش و پتانسیل بانو را کمی کاهش می داد که البته حضور بانو به فیلم خدشه یی وارد نکرده اما زمانی که حضور یک شخصیت در قصه بی فایده ست می شود آن را حذف کرد و یا می توانست دلسوزی های مادری که برای بیماری یا در بستر خوابیدن پسرش ناراحت ست را طور دیگری نشان داد.

فیلم نیم رخ ها در اوج سادگی  خط روایی و ساختاری اش، فیلم پیچیده ای است و این اثر کامل ترین فیلم ایرج کریمی است،چرا؟ اساسا کریمی به عشق و مرگ اهمیت بسیاری می داد اگر چهار فیلم قبلی اش را به یاد بیاوریم درک خواهیم کرد که کریمی به عشق و مرگ به شیوه ی مرسوم اما عمیق و عارفانه پرداخته است اما نیم رخ ها تمامی ایدئولوژی های کریمی را از عشق و زندگی و مرگ یکجا در بر دارد فیلمساز فارغ از هر ادعای فرمیک در قصه پردازی و استفاده ی نابجا در ترکیب دیالوگ ها و ارجاعاتی که باعث شکل گیری فیلم شده توانسته به ساختاری مفهومی برسد؛ اما فکر نکنید که منظور نگارنده از ساختار مفهومی، سینمای معناگراست چرا که سینمای ایرج کریمی با آن اِلمان های ساختاری اش به مفهوم دنیوی رسیده مفهومی که برای فیلمساز تبدیل به ارزش شده است. این ارزش، فیلمساز ما را به جایگاهی رساند که نشانه یی از باورش بود به طوری که کریمی آنقدر در مرگ و عشق عمیق شد که توانست فیلمی مثل نیم رخ ها بسازد که درون مایه ی آن از زندگی و عشق و مرگ است . فضای فیلم آنقدر شفاف و روشن با قصه منطبق است که تماشاگر متوجه ی تک لوکیشن بودن آن نمی شود و تمامی آدم های فیلم حتی آنهایی که نقش کوچکی در قصه دارند به شخصیت تبدیل شده اند، از همین حیث تماشاگری که این گونه روایت داستانی یا ساختاری را می پسندد می تواند با فضای نیم رخ ها همراه شود. از سوی دیگر تماشاگری که شاید این موضوع یا ساختار برایش مورد پسند نباشد بازهم می تواند از دیدن نیم رخ ها لذت ببرد، شرایط موجود در قصه و شکل گیری شخصیت ها و حال و هوای عاشقانه یی که در فیلم موجود است برای تماشاگر عادی هم می تواند جذاب باشد.

برقراری ارتباط درونی مهران و دیالوگ هایی که بین او و ژاله برقرار می شود و حسِ مادرانه یی که بانو به مهران دارد و می کوشد تا عشق خود را برتر از ژاله به مهران نشان دهد، به فیلم فرمِ خاصی داده است . نیم رخ ها به هیچ وجه قصد سیاه نشان دادنِ یک رابطه ی عاشقانه را ندارد و اساسا نمی خواهد ژاله را خیانت کار نشان بدهد به طوری که فیلمساز با هوشمندی و بهره گیری از واژه ی عشق و ارجاعات کلامی از گذشته ی شخصیت ها به این فیلم شکل داده است، مهران می میرد و بعد از دوسال می فهمیم که ژاله با یک مردی به نام کاوه از سوئد به ایران بازگشته و دوباره می خواهد در خانه یی زندگی کند که مهران در آن خانه مُرده، در نگاهِ اول شاید ازدواج مجدد ژاله با کاوه خیانت به حساب بیاید اما وقتی موقعیت و شرایط ژاله و کاوه را می بینیم همه چیز طوری دیگری شکل می گیرد به طوری که انگار ژاله به عنوان یک دکتر باید تا آخر عمرش از عشق های مریضش مراقبت کند دقیقا در همین مقطع است که درک می کنیم که ژاله نه تنها به مهران خیانت نکرده چرا که او از دریچه ی احساساتش به عشق نگاه می کند از سوی دیگر کاوه هم نمی تواند همسرش را که در سانحه ی رانندگی از دست داده را فراموش کند، نیم رخ ها به دایره یی شباهت دارد که همه ی شخصیت های قصه در آن به دنبال عشق نافرجام شان اند. کریمی به درستی توانسته رابطه ها به درست ترین شکل ممکن به تماشاگر نشان بدهد خواب دیدن مهران و تعبیرشدن آن در بیداری برای ژاله از اتفاقات مهم فیلم است که نشانه ای از عمق عشق میان ژاله و مهران است، قصه ی نیم رخ ها برای فیلمسازش یک اتفاق شخصی بوده که توانسته به این شیوایی و رسایی به درون مایه ی پر اهمیت یعنی عشق و مرگ برسد؛ حالا فکر کنید در میان این همه اتفاق های عاشقانه که در بطن قصه نهفته شده است شعرهایی هم از ایرج کریمی از زبان شخصیت های فیلم شنیده شود پس دیگر یک عاشقانه ی کامل شکل می گیرد.

تک لوکیشن بودن نیم رخ ها یک امتیاز به حساب می آید، ارجاعات کلامی برای شخصیت پردازی از زبان آدم های فیلم هیچ آسیبی به کلیت قصه وارد نکرده و کریمی به راحتی توانسته در یک بستر ملودرامیکِ عاشقانه فیلمی با یک نگرش فلسفی بسازد، از سوی دیگر قاب ها، حرکات دوربین و از همه مهم تر طراحی صحنه که باعث ارجحیت شخصیت ها نسبت به آکسسوار صحنه شده است از نکات مهم فیلم به حساب می آید، تدوین و اتصال نماها به این فیلم ریتم داده است به طوری که مخاطب از تک لوکیشن بودن این فیلم خسته نمی شود و تدوین باعث شده قصه کششدار به نظر برسد، در این سال های اخیر که استفاده از دیزالو درسینما منسوخ شده ، یک دیزالو بجا هم در نیم رخ ها دیده می شود که این دیزالو به شدت با فضای فیلم منطبق است. اما حسرت برانگیزست که ایرج کریمی نتوانست نیم رخ ها را روی پرده ی سینما ببیند، باعث تاسف ست که دیگر ایرج کریمی نیست که همچین فیلم های مهمی برای سینمای ایران بسازد فیلم هایی که باعث می شود سلیقه ی تماشاگر افزایش پیدا کند اما ایرج کریمی با همین پنج فیلمی که ساخت و نقدهایی که نوشت ثابت کرد، که منتقد سینما هم می تواند فیلم بسازد اما منتقدی که زندگی و عشق را به درستی درک کرده باشد.