جستجو در سایت

1395/02/31 00:00

نقد فیلم‌های کن

نقد فیلم‌های کن

گام آرام و کُند فیلم جیم جارموش- که همواره حساب شده، ژرف اندیش و همراه با زِن بوده - همیشه لبه ی بُران زیباشناسی کارهایش بوده است؛ قصد نداریم نزدیک ترین چیزی را که او به عنوان برند و اعتبار داراست را ذکر کنیم. فیلمهایش در زمان خیال کسل کننده ای به جلو پیش می رود، ولی اثرِ آن گام بر روی تماشاچیان در طول سالیان تغییر کرده است. البته، وقت کُشی کارهای پیشین جارموش اکنون از آن گام جدا شده و با ترس و ریتم های موافق با عصر دیجیتال همراه می باشد. "پاترسون"، یک درام کوچک غیرمعمول با بازی آدام درایور به عنوان راننده اتوبوس اهل نیوجرسی- نامش پاترسون است و در پاترسون زندگی میکند - فیلمی است بیش از حد بر این نکته آگاهی دارد که چه قدر از ضرب و آهنگ معاصر متفاوت است. و دلیلش این است که تمام فیلم به شکلی خودآگاهی کهنه و قدیمی است و مطلب به درد بخوری ندارد. داستانِ کار کردنِ آدمِ معمولی ساده لوحی است که در خفا و خلوت خودش شاعر است و در قلب فیلم، نوستالژی ای برای یک دنیای ناپدید شده وجود دارد - جایی که شما هم می توانید یک فرد ساده لوح باشید و با تلاشی اندک برای تعالی پیش پا افتاده ی بقای خودتان قدم پیش بگذارید، بدون اینکه خودتان را وارد درگیری ها و استرس های بزرگتری کنید. پاترسون، که نقش اش را درایور بازی میکند، زندگی او ترکیبی از خوشی های تکراری است. او با همسر ایرانی- امریکایی دوست داشتنی اش، لارا (گلشیفته فراهانی)، در یک خانه ی یک طبقه، با گاراژی در زیرزمینشان، زندگی میکند . پاترسون هر روز کمی بعد از ساعت 6 صبح بیدار شده، برای خودش یک کاسه چریوز آماده کرده، سپس با ظرف فلزی نهار خودش عازم رانندگی با اتوبوسش می شود و در حوالی ساعت 6 بعد از ظهر به خانه باز میگردد (بحث درمورد نوستالژی است!). بعد از آن، سگِ بولداگِ انگلیسیِ زوج، ماروین، را به گوشه ای از میخانه می برد، جایی که او برای نوشیدن آبجو سر می زند و گپی هم با میخانه چی، داک (بری شاباکا هنلی)، و مشتریان دائمیِ در دسترسِ آنجا می زند. جارموش هنوز هم امکان دارد ژست خودش را داشته باشد، ولی واقعیت این است که او این میخانه را به شکلی به تصویر آورده است که به هیچ عنوان کلیدی نبوده و طوری دوستانه و صمیمی به تصویر کشیده آورده که همه در خوشی به سر می برند و کل زندگی قهرمان در اغلب اوقات به حدی  صمیمی و دوستانه است که مثلا داریم یکی از سریال های هفتگی تلویزیونی را دنبال می کنیم.

 

با این وجود، نوبت به علاقه و عشق پنهانش می رسد. هر روز، درحالیکه بر صندلی رانندگی نشسته و قبل از اینکه شیفت کاری اش آغاز شود، با خطی بد، به نوشتن شعری در دفتر یادداشتش مشغول می گردد. ما کلمات را شنیده و نوشته شدنشان را در تصویر می بینیم و به شکل دوست داشتنی ای اشعار، به برتری نهفته زندگی روزمره، بی تکلف اند. اولینی که ما از آن میشنویم مربوط به چوب کبریت می باشد (الهام گرفته شده از چوب کبریت هایی با سر آبی رنگ که زوج در خانه شان نگه می دارند). یک زیبایی از زمینه ی ضد فرهنگی نسبت به آن چوب کبریت ها وجود دارد و پاترسون در حالیکه جریان افکارش را دنبال میکند، واکنش اولیه اش به آنها چیزی جز ادای احترام به عشق رمانتیک نبوده است. اشعارش ساده، کنکاش کننده و عاطفی اند (این اشعار در واقع کارهای پیرمرد شاعری 73 ساله به نام ران پدجت، به دنیا آمده اکلاهوما است). در حالیکه لارا او را تشویق به انتشار اشعارش می کند، پاترسون هیچ رغبتی برای نشان دادن آنها به دیگران ندارد. برای پاترسون، اشعار خاطرات او هستند و همچنین پاداش خودشان به حساب می آیند. جارموش (ممکن است شما را شُکه کند تا باور کنید) در حال بزرگداشتِ زندگی ای است که به حد کافی شاداب و آرام است، آنچنان که در خانه ای در دهه 50 میلادی به نظر برسد؛ دلیلش همین است که وارد حرفه ای می شود که به شکل سنتی ای شرافتمندانه و بی تکلف می باشد و در ساعاتی که کار نمی کند مشغول نوشتن اشعارش می شود و آنها را در خلوت خودش می خواند. شاعر مورد علاقه ی پاترسون، ویلیام کارلوس ویلیامز است، کسی که به عنوان پزشک – درست حدس زدید – در پاترسون طبابت میکرد. شخصی ممکن است از والاس استیونز فکر کند (که به عنوان مدیر بیمه  هارتفورد مشقت کشید زمانیکه که او با زبانی پرشور، "امپراطور بستنی" را تکریم نمی کرد و از لحاظ ادبی شبیه کار کلارک کنتس بوده است).

 

به عنوان یک فیلم سینمایی، "پاترسون" زندگی آرامِ قهرمانش را مشتاقانه و با دقت جذاب نموده است. حتی تعارض ها هم مطلب جدیدی را برایمان روشن نمیکند: لارا، که شغلی هم ندارد (صحبت از نوستالژی!) زمانش را با رویا دیدن درباره خواننده ی کانتری شدنش یا فروختن کیک های کوچک در مغازه ی کشاورز (که آخر سر هم انجامش میدهد) پر میکند و یا تقریبا هر قسمتی از منزلشان – پرده ها، بالش ها - را با الگوی هندسی سیاه و سفیدِ پر از جزئیات تزیین می نماید، که غالبا بر روی سطحی نقاشی اش را می کشد. طرح ها بسیار دلپسند هستند، حتی وسواسش در کارهای کم اهمیت خانگی اینطور به نظر می رسد که به بیماری او اس دی (نوعی اختلال وسواس فکری) مربوط شود.

 

بعد از همه اینها، ممکن است بپرسید: حتی در این وضعیت (جارموش ژست ساختگی که به خود گرفته است)، دقیقا درام در کجای "پاترسون" است و جریان دارد؟ تقریبا میشود گفت در نقش آفرینی درایور نیست. با این که تماما کاریزمایش قابل مشاهده است ولی درایور، با تمام خصوصیات فیزیکی جالب و گیرایش، از آن دسته از بازیگرانی است که برای بیان احساساتش به شدت متکی به کلمات و صحبت کردن است.

 

حالا که داریم صحبتش را می کنیم، ارزش پرسشش را دارد: در سال 2016، مخاطب جیم جارموش چیست و چه تعریف می شود؟ زیباشناختی و خوش سلیقگی اش ، زمانی که کارایی دارد، به هیچ توجیهی نیازی نداشته ولی در "پاترسون"، جذاب بودن تصویر به شدت - در هر صورت - به چیزی نسبتا مینیمال کاهش پیدا کرده است. در بهترین اثرش("عجیب تر از بهشت"، "قطار اسرارآمیز"، و فیلم اخیرش"فقط عاشقان زنده می مانند") جایی که گامِ جارموش طبیعی است. در اینجا به این می ماند که عادتی از قرن 20 باقی مانده است - آنچه که تقریبا بیان می کند زمانیکه پاترسون و لارا برای تماشای فیلم "جزیره ی ارواح گمشده" (ساخته شده در سال 1932) به سالن نمایش می روند. آنها در گذشته زندگی میکنند. اما آیا یک فیلمساز می تواند در گذشته زیست کند؟ صحنه های بیشماری در "پاترسون" موجود اند زمانیکه جارموش (که حس و حال شبیه 1987 را دارد) به نظر میرسد به این واقعیت به شکل غیر منطقی ای متعهد بوده که بیشتر کاراکترهای مکملش آفریقایی- امریکایی اند (طوری که با این کار، آنها اتوماتیک وار به کاراکتر تبدیل می گردند). در جایی در میخانه، یک فرد سیاه پوستِ عصبانیِ شیک پوش که از سوی همسرش ترک شده، دستش را حرکت میدهد طوری که به نظر می آید     اسلحه ی پُر در دستش گرفته، و هیچ کس حتی یک پلک هم نمیزند، به نظر می رسد در دو حالت همزمان ارباب منشانه برخورد می کند. او کلیشه ای است که به سرعت از کوره در میرود... و بیضرر است.

 

و سرانجام، یک وضعیتی از تعارض حقیقی و درام در "پاترسون" وجود دارد و با نزاکت ماروین، سگ بولداگ انگلیسی، همراه است. بدون لو دادن اینکه چه اتفاقی می افتد، فقط می گویم پاترسون مجبور به مقابله با این عقیده که شعر سرودن گذرا و ناپایدار است، می شود و شاید هم به خاطر آن دلیل جاودان است (شعر سرودن). موردی که سرزنش کننده است، به نظر می آید پاترسون مثل اینکه بر تمام اینها آگاهی داشته است.

 

ترجمه از: سالار رسولی کیا