میزانسن در سینما
هرچند که واژه میزانسن از تئاتر به سینما آمده و پیش از سینما ابتدا در آنجا کارکرد داشته، اما حد کمال آن را میتوان در سینما جستجو کرد. تعدد صحنههای مختلف در یک فیلم و همچنین کار کرد دوربین که باعث نزدیکی مخاطب به سوژه میشود، (چیزی که در تئاتر ممکن نیست،) باعث شده اهمیت میزانسن و جزئیاتی که باید به آن پرداخت، در سینما بیش از تئاتر باشد. میزانسن در ساده ترین تعریفش، هر آن چیزی است که در تصویر یک فیلم میبینیم، از فیگور بازیگران گرفته تا نوع لباس، نورپردازی و چینش اشیاء در صحنه؛ اما موسیقی، فیلمنامه، تدوین و صدا شامل میزانسن نمیشود. برای چینش صحنه، عوامل زیادی در مرحله پیش تولید یا تداراکات شرکت دارند از جمله طراح تولید که سرپرست واحد تولید فیلم است و مسئولیت بصری کردن صحنههای فیلم را به دوش میکشد.
طراح تولید، طرحها و نقشههایی میکشد که معماری و رنگ بندی صحنه معلوم شود. در کنار آن کارگردان هنری تحت سرپرستی طراح تولید، مسئولیت ساخت و رنگ آمیزی صحنهها را بر عهده میگیرد. دکوراتور صحنه، با تجربه در دکوراسیون داخلی، صحنه را مناسب فیلم میچیند. دکوراتور خود سرپرست گروهی است که مسئولیت تهیه وسایل صحنه را دارند همچنین یک صحنه آرا که اشیاء را برای فیلمبرداری در صحنه میچیند. طراح لباس نیز مسئول طراحی لباس مناسبی برای شخصیتها و صحنه است. در کنار این افراد میتواند یک گرافیست در کنار طراح تولید برای تهیه استوری برد یا فیلمنامه مصور وجود داشته باشد. در استوری برد طراحیهایی از نماهای هر صحنه وجود دارد که شامل یادداشتهایی در مورد نورپردازی، لباس، دوربین و موارد دیگر است. و البته این نکته که این موارد قطعی نیست و ممکن است برخی از فیلم سازان اصلا از مصور کردن صحنهها استفاده نکنند و یا خود کارگردان بعضی از صحنههای کلیدی را مصور کند.
تمام آن عوامل که کمک برای ایجاد چینش یک میزانسن میکنند، در خدمت کنشی است که به صحنه میآید. همانطور که واژه میزانسن در زبان فرانسوی به معنای «به صحنه آوردن یک کنش» است. اما صرف این چینش لزوما نتیجه درستی نمیدهد تا ما را به فرم صحنه برساند و میتواند تنها در یک سری از قواعد تکنیکی متوقف شود. درواقع اهمیت میزانسن فراتر از این توضیحات است به طوری که یکی از مهمترین تفاوتهایی است که منتقدان مولف گرا در مورد آن تاکید دارند. از نظر نگره مولف تفاوت بسیاری میان «متورانسن» یعنی کسی که به چینش و یکسری قواعد سینمایی مسلط است و کارگردانان مؤلفی که از میزانسن استفاده میکنند تا آن را بهعنوان بخشی از حس اثر به کار برند، وجود دارد. همین تفاوت در میان کارگردانان بزرگ و مؤلف است که در تحلیل فیلم، ما را به سمت رمزگشایی صحنهها و ارتباط تماتیک آنها میبرد. بهعنوان مثال نمیشود فیلمی در مورد عصر باروک بسازید اما طراحی لباس برای دوران قرونوسطی باشد! در این حالت باید منطق داستانی مشخص شود در غیر این صورت اگر طراحی لباس حتی بینقص باشد، بیارتباط به جهان فیلم است و میزانسن غلط میشود. در موارد پیچیدهتر حتی یکرنگ و نور درصحنه میتواند حالت استعاری داشته باشد و کارکرد صحنه را بسازد. بهعنوان مثال کارکرد نورهای فید در فیلم سرگیجه اثر آلفرد هیچکاک به جهان شخصیت و وجه رویاگونهاش مرتبط است و با دیگر اجزای میزانسن تناسب دارد. اجزای میزانسن از دکور گرفته تا نور و یا نوع لباس و رنگ آن، میتواند حتی ما را در شناخت روحیات کاراکترها و همچنین ارتباط بین نماها راهنمایی کند.
این موارد در هر مورد دیگر میتواند بسط پیدا کند و در موردش مثالی بزنیم. به عنوان مثال در کمدیهای اسلپ استیک حرکات بدنی بازیگر سهم زیادی درصحنه ایجاد میکند، مانند فیلمهای لورل و هاردی، چارلی چاپلین یا آثار مستر بین که تحرک بازیگر جزوی از میزانسن و برای خلق موقعیت کمدی است. اما همین فرمول بازیگری اگر در کمدی رمنسهای بیلی وایلدر استفاده شود مانند فیلمهایی چون: آپارتمان، یا عشق در بعد از ظهر، دچار عدم تناسب در صحنه میشویم. تمام این موارد، باز در جهت همان کشف و رمز و راز فیلم است و تفاوت کارگردانان بزرگ در همین ارتباط کلی اجزا مختلف است که ما را به هارمونی یا فرم اثر میرساند. هرچند قراردادهای رایج ژانر به خودی خود یک فرمول همیشگی اجرایی به دست ما میدهد، مثل این مورد که ما معمولا انتظار اینکه در آثار ترسناک رنگها و نورپردازیهای شادی را ببینیم نداریم اما اگر صرف رنگهای تیره و تار بی ارتباط با اجزای دیگر باشد میزانسن درستی نداریم. پس میزانسن از مهمترین مباحث سینما است که میتواند هم در شخصیت شناسی کاراکترها کمک کند، هم نمای سوبژکتیو و ابژکتیوی به ما نشان دهد و هم در موارد تاکیدی قاب کمک کننده باشد و البته بسیاری از موارد دیگر.
منابع:
هنر سینما, دیوید بوردول/ کریستین تامسون/ ترجمه: فتاح محمدی/نشر مرکز
مقدمهای بر نظریه فیلم/ رابرت استم/ به کوشش احسان نوروزی/ انتشارات سوره مهر