تحلیل انیمیشن کلاوس (بر اساس رویکردهای جامعه شناسی)
چکیده:
سرخیو پابلوس، کارگردان، فیلمنامه نویس و انیماتور اسپانیایی است که پیش از آنکه با ساختن انیمیشن کلاوس خود را به عنوان کارگردان معرفی کند و محبوبیتی دوچندان کسب کند، با خلق انیمیشن های من نفرت انگیز در سال 2010 و پا کوچولو در سال 2018 فعالیت کرده بود. همچنین پیش از آن نیز به عنوان انیماتور و ناظر در پروژه های گوژپشت نوتردام، هرکول، تارزان، سیاره گنج و ریو (که برای دو فیلم اخیر نامزد بهترین طراح شخصیت از جشنواره ی آنی شد) به صورت حرفه ای فعالیت داشته است.
گرچه انیمیشن کلاوس با بیان هجوآمیز خود، جامعه ی خیالی ای را به تصویر می کشد که مردم آن با دامن زدن بر اختلاف های فرهنگی، تمام زندگی خود را با کینه توزی و انتقام گرفتن از یکدیگر سپری می کنند، اما در ژرفای داستان، شخصیت خودمان را زیر سوال می برد که هرچند در جامعه ای مانند اسمیرنزبرگ زندگی نمی کنیم، اما همچون آنان با افکاری زندگی می کنیم که درصد قابل توجهی از ما با آنکه از اختلافات نژاد پرستانه احساس ناخوشایندی داریم و در اعماق وجود خود سفیدپوستان را بابت شقاوت های بی رحمانه ای که در حق سیاه پوستان روا داشته اند ملامت می کینم و با آنکه حتی یکبار هم به کشور آفریقا سفر نکرده ایم تا به صورت حقیقی با مردم آن دیار معاشرت کنیم، اما درصد اندکی از ما موفق شده است با یک فرد افغان دست دوستی دهد!
انیمیشن حاضر، با رویکردی کُمیک گونه و هجوآمیز (که هر دو گونه هایی از کمدی هستند)، به بیان این موضوع در ساختار زیربنایی خود می پردازد. ما نیز در ادامه، به تحلیل محتوایی آن پرداخته و از آنجاکه مطالب بی شماری درمورد تکنیک های فنی در فرآیند تولید این اثر منتشر شده، از بیان تمامی نکات حرفه ای چشم پوشی کرده و از منظر جامعه شناسی به بررسی ساختاری و محتوایی این انیمیشن خواهیم پرداخت.
کلمات کلیدی:
یهودیت قرائتی - یهودیت ربانی - کلیسای کاتولیک - کلیسای ارتدکس شرقی – پروتستانتیسم - قدرت مشروع - کُمیک.
مقدمه:
اختلاف، مهمترین و حساس ترین موضوعیست که نه تنها جامعه ی بشری را با تحولات غم انگیز خود به یک قفس تاریک بدل کرده است، بلکه با نگرش در حیات وحش، می توانیم تأثیرات آن را در زندگی حیوانات مشاهده کنیم و با کمی تأمل، به این موضوع پی می بریم که آنها به واسطه ی وجود پیش آمدهای بی شماری، من جمله رهبری گروه، تشکیل قلمرو، جفت گیری و بسیاری دیگر، آئین هایی در نظر گرفته اند که به موجب آن، با غریبه ها و بیگانگان همواره مانند یک متجاوز برخورد می شود و دیگر اعضای گروه نیز به دلیل احترام به فرمان رئیس قبیله و پاسداری از اتحاد گروه، از این قانون پیروی می کنند. اما این موضوع در میان انسانها با حساسیت بیشتری رشد کرده است؛ چراکه تقریبا در تمام ادیان بنا به دلایل تاریخی و فقهی گوناگون، میان اندیشمندان دینی اختلاف نظر وجود دارد و این موضوع در گذر زمان رنگ جدال به خود گرفته است، و به همین دلیل، دیگر فرقه های مذهبی تشکیل شده اند.
در یهودیت میان قرائیم یا یهودیت قرائتی که تنها تَنَخ را کتاب مقدس حضرت موسی می دانند، و یهودیت ربانی یا حاخامی که اعتقاد دارند حضرت موسی در کوه سینا نه تنها تورات (اولین بخش از کتاب تنخ)، بلکه مجموعه قوانینی را نیز از جانب یَهُوَه - خداوند در کوه سینا با این نام خود را به موسی معرفی کرد - دریافت کرده بود که آنها را به صورت شفاهی به مردم خود منتقل کرده است و حاخام ها این قوانین را - که تفسیر مفصل ده فرمان حضرت موسی می باشند - در 63 دفتر به نام تِلمود گردآوری کرده اند، نفاق وجود دارد. در مسیحیت میان کلیسای کاتولیک و کلیسای ارتدکس شرقی، اختلاف های عقیدتی بسیاری وجود دارد که از جمله ی آن، اختلاف نظر در مورد ماهیت روح القدس می باشد؛ چراکه کلیسای شرقی معتقد است که روح القدس همزمان نشأت گرفته یا از پدر برخاسته و به پسر منتقل شده است ولی کلیسای کاتولیک بر این باور است که روح القدس برخاسته از پدر و پسر می باشد. همچنین پروتستانتیسم که یکی دیگر از سه شاخه ی اصلی مسیحیت به شمار می رود، ریشه در اصلاح گری قرن 16 دارد و پیروان آن از کلیسای کاتولیک روم و ارتدکس شرقی پیروی نمی کنند. آنها بر این موضوع تأکید دارند که توضیح مسائل (احکام) و رهنمودهای انجیل در اولویت قرار دارد؛ رحمت الهی از راه ایمان و نه از طریق اعمال توجیه می شود؛ و همینطور تمام مؤمنان در مقام کشیش هستند و می توانند کتاب مقدس را بخوانند و تفسیر کنند. همچنین در جهان اسلام میان اهل تسنن و اهل تشیع بر سر تعیین خلافت، اختلاف عقیده وجود دارد.
حال موضوعی که در کنار این اختلاف ها حائز اهمیت می شود، تفاوت در اجرای احکام دینی است و این موضوع دیواری عظیم میان مردم هر دو گروه ایجاد می کند که برقراری هرگونه معاشرت و تعامل اجتماعی را غیرممکن می سازد.
شرح و بررسی جامعه ی اسمیرنزبرگ:
انیمیشن کلاوس، حاکمانی را مورد استهزا قرار می دهد که بنا به تناقضات عقیدتی در اسناد تاریخی، جامعه را به فرقه های گوناگون تقسیم می کنند تا از این طریق راحت تر بتوانند اهداف سیاسی، اجتماعی و مذهبی خود را به مردم منتقل کنند و علاوه برآن، منافع خود را نیز گسترش دهند. اما مشکلی که در شکل گیری فرقه ها وجود دارد، ایجاد اختلاف های عقیدتی (سیاسی، اجتماعی و مذهبی) بسیاری است که نه تنها جنگ های چندین ساله ی قومیتی را در پی خواهد داشت، اتحاد و دلبستگی میان مردم را نیز از میان خواهد برد که با مرور زمان مردم اینگونه فرقه ها به واسطه ی پیروی از فرمان های ناشایست رؤسای خود، همدلی را فراموش کرده و در نهایت به ربات های جنگنده بدل می شوند.
این موضوع در جایی که رهبر کرام ها و رهبر الینگبوها، علت اصلی اختلاف ها و جنگ های چندین هزار ساله میان یکدیگر را بنا به پرسش کودکان هر دو گروه که پرسیده بودند، "چرا نباید با یکدیگر بازی کنند؟"، پاسخ می دهند، به روشنی نمایان می شود:
رهبر کرام ها: چیزی که ما می دونیم اینه که، یک کرام از یک الینگبو متنفره!
رهبر الینگبوها: تا جایی که یادمون میاد، یک الینگبو با یه کرام دشمن بوده!
حال، حقیقتی که به روشنی آشکار می شود، تزویر رهبران برای برپا نگاه داشتن آتش جنگ، به سبب گمراه کردن افکار مردم است تا اینگونه منافع خود را به راحتی گسترش دهند. بی آنکه تأثیرات منفی این اقدام اشتباه را در جامعه بررسی کنند.
دکتر غلامعباس توسلی، در کتاب "نظریه های جامعه شناسی"، مشروعیت قدرت را اینگونه توضیح می دهد:
هنگامی که عده ای گرد هم می آیند تا هدف واحدی را تحقق بخشند، به زودی درمی یابند که برای رسیدن به نتیجه باید دست به تقسیم کار بزنند و فعالیت های خود را سروسامان بخشند، به عبارت دیگر آنها باید دست به تشکیل سازمان بزنند. "پیتر بلاو" می نوسید: «قدرت منبعی است که جهت گیری و تعاون را میسر می سازد». اما از سوی دیگر قدرت متضمن سلطه است و هرجا سلطه وجود دارد، برخورد و تعارض نیز به وجود می آید؛ بنابراین سلطه باعث مقاومت، مخالفت و حتی گاه باعث عصیان و انقلاب است. هیچ سازمانی حتی اگر به طور دقیق وظایف خود را به انجام برساند، قادر به امحای مقاومت و مخالفت نیست. آنها که در مصدر قدرت نشسته اند، تلاش می کنند تا تعارض و برخورد را به حداقل برسانند و کوشش می کنند وضعیتی به وجود آورند که فرودستان با رضایت به کار خود ادامه دهند، به عبارت دیگر به قدرت، مشروعیت بخشند. قدرت مشروع را می توان «اقتدار» نام نهاد.
اما حاکمان شهر اسمیرنزبرگ اقتدار خود را با ایجاد نزاع میان مردم کرام و مردم الینگبو برقرار می کنند تا به این طریق ابتدا عنصر اتحاد و پس از آن همدلی را در باورهایشان تخریب کنند. چراکه تعریف آنها از جامعه ی آرام (و در بطن این موضوع رضایت فرودستان)، وجود جنگ های داخلی است که با ایجاد اختلاف های فرهنگی بسیار میان مردم دو گروه برگزار شده است.
"ماکس وبر" تأکید می کند که اقتدار متضمن «حداقل انقیاد ارادی» است. انقیاد ارادی نتیجه ی علل پیچیده ای است که از جمله می توان به ترس از نتایج عدم اطاعت و همچنین جلب رضایت قدرتمندان اشاره کرد. بعضی از جامعه شناسان تلاش می کنند تا عنصر ترس را از اقتدار بزدایند و بر جنبه ی رضایت تأکید کنند. اما در تحلیل بلاو بر هر دو سوی قضیه تأکید شده است.
پس با توجه به تحلیل "بلاو" می توان اینگونه استنباط کرد که حاکمان شهر اسمیرنزبرگ، از روی ترس، نیروی اقتدار خود را برای جدایی ارتباط های انسانی و تبادل های فرهنگی میان مردم الینگبو و مردم کرام صرف کرده اند.
جنگ های بی رویه سبب شده است تا در شهر اسمیرنزبرگ، مردم به سردی روابط بین فردی دچار شوند، نسبت به یکدیگر بی تفاوت باشند و با پیروی از رهبران خود، بی هیچگونه پرسش و تفکر، آیین تنفر کهن را پیش بگیرند. در این میان کودکان، ناخواسته توسط عقاید مخرب والدین، و از سوی دیگر تحت تأثیر قوانین، بیانیه ها و تبلیغات گمراه کننده ی اجتماعی، عنصر نجابت و ایمان در وجودشان متزلزل می شود و با ایجاد مزاحمت برای همسایه ها یا دعوا کردن با کودکان گروه مقابل، خشونت را تا جایی پیش می برند که دیگر بازی واقعی را فراموش می کنند و در پی آن با معنای دوستی نیز بیگانه می شوند.
تمام اینها رفتارهای تلخی هستند که تجربه ی هرکدام از آنها به تنهایی می تواند شخصیت هر کودک دیگری من جمله کودکان شهر اسمیرنزبرگ را به قدری تباه کند که تمام تصوراتشان نسبت به مدرسه و محیط های آموزشی تخریب شود؛ چراکه به واسطه ی قوانین نادرست، رفتارهای ناسالم شکل می گیرند و این رفتارها به گونه ای دیگر هنجارهای اجتماعی را تشکیل می دهند که در پی آن، نه تنها مردم با افسردگی، اضطراب، خشم و بیماری هایی از این دست مواجه می شوند، کودکان نیز با رشد کردن در اینگونه جوامع، مدرسه و تحصیل در محیط های آموزشی را رها می کنند و به این ترتیب آینده ی فرهنگی سرزمین خود را در تنگنا قرار می دهند. حال، در این میان، جاسپر، جوان مغرور، خودخواه و تن پروری که هرچند تمام تلاش او در پی به اتمام رساندن مأموریت سنگینی است که پدرش به سبب تنبیه، او را در آن شهر تبعید کرده، راهکارهایی ابداع می کند که نه تنها باعث از بین رفتن اختلاف های اجتماعی می شود و جامعه را از بحران بی سوادی کودکان نجات می دهد، بلکه با مرور زمان چنان تحولی در کردار و پندار مردم ایجاد می کند که به یک انقلاب فرهنگی بدل می شود. انقلابی که با تشویق بچه ها به نوشتن نا های برای آقای کلاوس بخاطر گرفتن هدیه و در مقابل، تهدید آنها از شیطنت آغاز می شود. آنجا که جاسپر، خطاب به یکی از بچه های شرور که حرف های او را باور نمی کرد، گفت:
- اون همه چیز رو می بینه؛ هر کار بد، شوخی بیجا، شرارت و بی ادبی.
اون یه لیست داره که بهش میگه لیست بچه های شیطان! به نفعته که تو لیست بچه های شیطان نباشی!
با این جمله ها، کودکان دیگر نیز برآن می شوند تا هر روز کارهایی انجام دهند که خوب به نظر برسند. از تمیز کردن حیاط و کمک در کارهای خانه تا چیدن میوه های درخت همسایه! و این کارها بر خانواده ی آنها نیز تأثیر مثبت می گذارد. تا جاییکه سرانجام مردم هر دو قبیله اختلاف های اعتقادی و اجتماعی یکدیگر را می بخشند و موجبات صلحی را که فرزندانشان با گوش دادن به توصیه های وسوسه انگیز اما کارآمد جاسپر آغاز کرده اند، هرچند بی لبخند، پاسخ می دهند.
شرح و بررسی کاراکترهای "جاسپر" و "کلاوس":
به این ترتیب جاسپر نه تنها موفق می شود میزان نامه های ارسالی خود را از مرز 6000 عدد عبور دهد، بلکه مانند یک منجی، مشکلات فرهنگی و اجتماعی شهر اسمیرنزبرگ را اصلاح می کند و کلاوس افسرده را از تنهایی نجات می دهد. حال سوالی که بسیار مهم جلوه می کند این است که میان کلاوس و جاسپر، کدام یک نقش بابانوئل را بازی می کند؟ کلاوس نجار، که پس از مرگ همسرش تا زمانی که با جاسپر آشنا شود، زندگی خود را با ساختن لانه برای پرنده ها سپری می کرد تا روح همسرش را خشنود کند؟ یا جاسپر حیله گر، که برای آنکه هرچه زودتر به زندگی اشرافی خود بازگردد، برای کلاوس، نقش یک پستچی خیر و دلسوز را بازی کرد تا با استفاده از مهارت او در ساختن اسباب بازی، بچه ها را به نوشتن نامه ترقیب کند و علاوه برآن، آلوا را نیز وادار کرد تا به کودکانی که سواد خواندن و نوشتن ندارند، آموزش دهد تا آنها هم بتوانند نامه بنویسند؟
جاسپر بنا به داشتن مهارت بالا در دروغگویی و هوش سرشار، در ضمره ی شخصیت های کُمیک - گونه ای از کمدی است که عموما از این سبک در طراحی شخصیت های کمدی تئاتر و سینما استفاده می شود - قرار دارد. به این معنی که، یک شخصیت کمیک باید خصلت های خوب و بد را به میزان برابر دارا باشد؛ او جوان نازپرورده ی تنبلی است اما بسیار باهوش است، همچنین برای به انجام رساندن هدفش ناچارا، خود را فرد مسئولیت پذیری جلوه می دهد تا وقتی کلاوس و آلوا را ترقیب می کند تا در شغلی که به آن تعلق دارند، انجام وظیفه کنند، حرف هایش را باور کنند. با کمی دقت، متوجه این موضوع می شویم که از ابتدای فیلم، شخصیت کلاوس نیز به عنوان بابانوئل معرفی نمی شود، زیرا او به واسطه ی "رفتار خالصانه"ی جاسپر، و هنگامی که برای دومین مرتبه به منزل او می رود و پیشنهاد اهدای اسباب بازی به بچه ها را با او در میان می گذارد، وارد این راه می شود. از آن مهمتر زمانیست که خانواده ی نروژی ها به رسم تشکر از هدیه ای که برای فرزندشان برده بودند، لباسی مخصوص با رنگ قرمز برای او طراحی کردند و برای همیشه در تولید و بسته بندی اسباب بازی ها با آنها همراه شدند. هرچند، این جاسپر بود که همیشه از دودکش خانه ها عبور می کرد و کنار تخت بچه ها یا داخل جوراب هایی که جلوی شومینه ها آویزان بودند، هدیه می گذاشت.
به این ترتیب، آنها در مسیری قدم گذاشتند که در آن تمام کودکان را شایسته ی دریافت زیباترین اسباب بازی ها می دانستند و به هیچ وجه کودکی را به واسطه ی خطاهای والدینشان قضاوت نکردند تا او را از شوق داشتن هدیه از آقای کلاوس، دریغ کنند.
شاید روزی برخلاف تفکر رهبر کرام ها، ما بزرگترها نیز خود را از تنفرها و خشم های دیرینه رها کنیم و با انجام "یک رفتار خالصانه ی واقعی"، جامعه ی زیباتری را تشکیل دهیم. جامعه ای که در آن حتی افرادی که توانایی صحبت به زبان ما را ندارند، از محبت و همدلی ما محروم نمانند. در آن جامعه، دیگر کسی کودکانش را با کینه توزی بر دیگری پرورش نمی دهد و در مقابل، آنها را با هدف انجام "یک عمل خالصانه ی واقعی" آموزش می دهند، زیرا این کار "همیشه واگیر دارد".