اگزیستانسیالیسم در نهاد یک اسب
![اگزیستانسیالیسم در نهاد یک اسب](/public/img/placeholder.png)
کمتر دیدهشده گفتمانِ بین «نیچه» و اسب در مباحث پیرامونیِ «اسب تورین» موردتوجه قرار گیرد و اغلب، سویههای انقادی-تحلیلی بهجای آنکه متمرکز بر درونیات اسبی سرکش باشد، پیرامون تفکر نیچه و خلق جهانی مستقل از جانب خود فیلسوف است. این نوشتار به این ایدۀ فانتزی میپردازد که اتمسفر فیلم «اسب تورین» زاییدۀ تفکر یک اسب پس از ملاقات با نیچه است و جهانِ متصور در متنِ این فیلم به شکلی مستقیم حاصل نگاه نیچه نیست. اما ابتدا باید درباره شخصیت محوری این فیلم به اطمینان برسیم.
تعیّن کاراکتر محوری در «اسب تورین» گرچه به دلیل عدم قطعیت معنایی متن، امری محال به نظر میرسد؛ اما میتوان –بنا به امکانات دایره تأویل- در بین موارد زیر یکی را بهعنوان شخصیت محوری پذیرفت. در بین اشخاص یا عناصری همچون پیرمرد و دخترش، باد، نیچه، کولیها، اسب و... میتوان یکی را شخصیت محوری روایت دانست و مضامین فلسفی یا ابزارهای ساختاری فیلم را با تشریح آن شخص یا عنصر بررسی نمود.
اما چرا خود اسب به تعبیری در مرکز این روایت قرار دارد؟ منتقدان زیادی در رابطه با فلسفه نیچه و دیدگاه آخرالزمانی در فیلم «اسب تورین» سخن گفتهاند؛ اما اختصاصا در رابطه با «تفسیر اسب از فلسفه نیچه» موارد زیادی دیده نمیشود. سؤال این است: جهان تیرهوتار و روبهزوال و یا تحقق مصیبت آخرالزمانِ حاکم بر این فیلم، امری آبجکتیو (objective) است یا سابجکتیو (subjective)؟ به عبارتی جهان فیلم، امری عینی است که بلاتار بهصورت مستقیم آن را نمایش میدهد یا این آشفتگی، زاییده خیالِ شخصیتهای حاضر در فیلم است؟ میدانیم بادی ویرانگر بیوقفه در حال وزیدن است و آب به ناگاه محو میشود. نور نیز به شکلی آنی موجودیت خود را از دست میدهد. (آخرالزمان) در ادامه با اتکا بر نشانههای درونمتن ادعا میکنیم که این جهانِ روبهزوال، پدیدهای ذهنی است و با بررسی نقش نیچه در تحریک این اسب و حضور مکملِ کاراکترهایی زنده همچون پدر و دختر، خودِ اسب را بهعنوان شخصیت محوری این فیلم معرفی خواهیم نمود.
دلیلی که این ادعا را تا حدودی ثابت میکند در «گفتار متن» ابتدایی این فیلم آشکار است. آنجایی که در رابطه با نیچه و رودررویی او با یک درشکهچی که اسبش را شلاق میزند روایتی تاریخی نقل میشود:
«درشکهچی اسب را شلاق زد. نیچه به این صحنه وحشیانه خاتمه داد و درحالیکه بغض گلویش را میفشرد دستش را دور گردن اسب انداخت.»
این روایت تاریخی اینگونه به سرانجام میرسد که آگاهی ما نسبت به زندگی دیوانه وار آتی نیچه امری قطعی است؛ اما اعلام میکند ما از اسب هیچچیز نمیدانیم. به عبارتی فیلم بهروشنی چارچوب روایی خود را در همین آغاز مشخص میکند. فیلم در رابطه با خود آن اسب است و نه نیچه، نه گاریچی یا آب و هوایی که طوفانی است. طوفانِ موجود در این فیلم و یا سرنوشت محتوم آدمهایش، همگی متأثر از این نکتهاست که شخصیت محوری اثر خود اسب خواهد بود و حال اگر اسب را سوژۀ اصلی فیلم قلمداد کنیم، بنابراین ناچاریم باقی عناصر موجود را با توجه به درونیات خودِ سوژه بسنجیم. با دقت در جملۀ «ما از اسب هیچچیز نمیدانیم» فیلم با پلانی طولانی از اسب که در طوفان پیش میرود، ما را وارد جهان او میکند. به نظر با این استدلالِ درونمتنی، این حق از ما سلب میشود که «اسب تورین» را اثری قلمداد کنیم درباره اندیشه مستقیم نیچه در قبال جهان آتی، بلکه صحیح این است که بگوییم این فیلم درباره دیدگاه و یا تصور و تخیل یک اسب است که تحت تأثیر اندیشه نیچه جهان را اینگونه میبیند. بیشک اسبی که بزرگترین فیلسوف قرون اخیر، دست دور گردنش انداخته باشد، فلسفیترین اسب تاریخ خواهد بود. با جملۀ «ما از اسب هیچچیز نمیدانیم» میتوان کلیت فیلم را سرنوشت یک اسب قلمداد کرد که پس از دیدار با نیچه، جهان برایش شکلی متفاوت مییابد و دامنه سرکشیاش را تا جایی پیش میبرد که در ادامه علاوه بر اینکه از دستور صاحبش برای بارکشی سرپیچی میکند، حتی علوفه نیز نمیخورد و محدودۀ این آشوب درونی را از نفی تمرد از بردگی به تفکری فلسفی سوق میدهد. اسب حرکتی فراتر از یک سرپیچی انجام می دهد و دست به آسیب رساندن به خودش میزند. حال سوال دیگری پیش می آید: اگر اسب در ملاقات با نیچه به دریافتی فلسفی رسید، بلاتار به کدام نظرگاه فلسفی این فیلسوف آلمانی در مواجهه این دو اتکا نمود؟ به عبارتی این اسب که افتخار ملاقات با نیچه را پیدا کرد تحت تأثیر کدام بخش از نظریات نیچه قرار گرفت که اینگونه دچار تشتت شد؟ در ادامه به پاسخ این سوال نیز خواهیم پرداخت.
میدانیم که نیچه بر تفکر پس از خود، نه در روزگار حیاتش بلکه در قرن بعد یعنی قرن بیستم تأثیر مستقیم و غیرمستقیم گذاشت. تفکر اگزیستانسیالیستی «هایدگر» و «سارتر» ریشه در اندیشه نیچه دارد. نیچه هیچگاه بهصورت مستقیم و یا مفصل از اصطلاح اگزیستانسیالیسم استفاده نکرد؛ اما آرای او سرشار از مفاهیمی است که میتوان او را اگزیستانسیالیستی متقدم قلمداد نمود. بشرِ پس از نیچه که با یقینی نیچهای خدا را در وجود خود با سویهای «سابجکتیو» مرده دید، دچار ناامیدی فراگیری شد که نتایجش را در ادبیات و یا در دو جنگ نیمه اول قرن بیستم دیدیم. نحلههای تازهای از تفکر بهمثابه نیهیلیسم یا اومانیسمی نوین، اندیشه غالب نیمه ابتدایی قرن بیستم بودند. حال میتوان ادعا کرد فیلسوفی که چند دهه پس از مرگش از تمام مناظر علوم انسانی بازخوانی میشود، اینجا توانسته (بهزعم بلاتار) بر روی یک اسب نیز تأثیر بگذارد. این یک مالیخولیا یا یک تأویل سادهانگارانه نیست. ما در رابطه با امری واقعی از تأثیر نیچه بر یک اسب نمی گوییم؛ چراکه در جهان واقع، این امر دور از ذهن به نظر میرسد. بحث ما چالشی است در رابطه با اثری فیلمیک. ما در رابطه با «اسب تورین» بلاتار حرف میزنیم و نه امر واقعی که گریه نیچه در آغوش اسب بود.
حال به سؤال اول برمیگردیم: «جهان روبهزوال و یا مفهوم «آپوکالیپتو» در فیلم، امری آبجکتیو است یا سابجکتیو؟ در «اسب تورین» نشانهها حاکی از پایان جهان است. حتی مصرف تکراری و تهوعآور یک نوع خوراکی این استدلال را توجیه میکند. سیبزمینی غذایی آخرالزمانی است. حتی در جهان واقعی مثلاً در جنگ جهانی دوم نیز بخش اعظمی از مردم اروپا با سیبزمینی زنده ماندند یا در دورهای از قحطی در ایران قاجاری سیبزمینی از وقوع مرگومیر جلوگیری کرد. در «اسب تورین» سیبزمینی بهعنوان خوراکی تکراری عاملی برای زنده ماندن است و تلخی این خوراک تکراری اینجاست که پدر اصلاً میلی به تناول آن ندارد و تماشای باد از پشت پنجره را به صرف غذا ترجیح میدهد. مهم نیست که خورشید باشد یا غیبش بزند و آتش گرمایش را از دست بدهد، مهم حضور سیبزمینی است که در ابتدای طوفان به شکل پخته و پس از رفتن نور و گرما، به شکل خام خورده میشود! سؤال این است: آیا طوفانی که در این فیلم در حال نابودی جهان است، خارج از ذهن کاراکترهای محوری جریان دارد یا بهعنوان پدیدهای ذهنی مستقل عمل میکند؟
پاسخ این سؤال با توجه به آنچه در باب تأثیر نیچه بر اسب گفته شد روشن است؛ اما قبل از شرح پاسخ، در رابطه با شیوه اجرایی این فیلم باید به نکتهای دیگر اشارهکنیم. «اسب تورین» از منظر فلسفی و انگاره، اثری اگزیستانسیالیستی است، چراکه در جایجای اثر به بحث وجود و اصالت آن و نفی خدا و یا خدایی subjective که مرده است بهصورت غیرمستقیم سخن به میان میآید؛ اما در بحث اجرا میتوانیم «اسب تورین» را اثری اکسپرسیونیستی نیز قلمداد کنیم. به عبارتی آنچه را که واقعیت، بهمثابه امری بهظاهر باورپذیر جلوی دیدگان ما قرار میدهد، در اکسپرسیونیسم با تأکید بر عبور این واقعیت از صافی ذهن کاراکتر محوری قابلرؤیت است. «اکسپرسیونیستها به ارائه تصویر از واقعیتهای ذهنی پرداخته و رویدادها را از دید شخصیت اصلی بررسی و ترسیم کرده و آن را تفسیر و تعبیر میکنند.»[1] شاید این بحث با سینمای اکسپرسیونیستی دهه ۲۰ آلمان خلط شود و این ایراد بیان گردد که اکسپرسیونیسم در سینما با توجه به پیشینهاش در دهههای آغازین قرن بیست، چنین مؤلفههایی ندارد که باید گفت آنجا پای یک مکتب سینمایی در جغرافیایی محدود مطرح بود و منظور از اکسپرسیونیسمِ مدنظر ما در «اسب تورین» مؤلفههای اصیل این مکتب در قالب یک شیوه برای اجرای اثری هنری است. با این رویکرد میتوان فیلم «اسب تورین» را حاصل دیدگاهی فلسفی از منظر اگزیستانسیالیسم نیچهای و تولیدشده با شیوۀ اجرایی اکسپرسیونیستی قلمداد کرد. اندیشهای بر این فیلم استوار است که بحث فلسفی اصالت وجود را در قالبی ذهنی، در لوای مؤلفههای اکسپرسیونیستی بیان میکند. کاراکتر اسب، جهان را بنا بر دریافتش از نیچه به ما معرفی نموده و اینجا اسب بازتابدهندۀ جهانی نیچهای است. بلاتار با حذف یکی از کاراکترهای تأثیرگذار فیلم یعنی «نیچه» از غیاب او برای ارجحیت بخشی بر اسب استفاده میکند. در این فیلم بیننده یا باید به نیچه و اندیشهاش بیندیشد (چراکه اندیشه غایی این فیلم متأثر از آرای نیچه است) و یا اینکه به زاویه دید اسبی که متأثر از آرای نیچه است فکر کند.
در نریشن ابتدایی بیان میشود که قبل از نزدیک شدن نیچه به این اسب، او از حرکت و دستور درشکهچی سرپیچی کرده است؛ بنابراین اسب قبل از دیدار با نیچه درگیر دریافتی فراتر از حد معمولِ یک حیوان بارکش شده؛ اما نکته اینجاست که آن روز هنوز طوفانی را که در کل فیلم شاهدیم، شروع نشده است؛ بنابراین اسب پس از ملاقات با نیچه دچار دگرگونی در اندیشه میشود و این روایتِ اختصاصی بلاتار از ماجرایی واقعی است و این باد چیزی نیست جز تخیل خود اسب. (نکتهای که منتقدان کمتر بدان توجه نمودهاند.) بلاتار، نیچه را حذف میکند، درحالیکه نیچه محرک اصلی روایت است. اوست که این اسب را به چنین حالوروزی انداخته و حالا خودش حضور فیزیکی ندارد. بلاتار با حذف «نیچه» ما را با جهان طوفانی اسب تنها میگذارد و اینگونه است که ما در این فیلم صرفاً شاهد یک روایت تاریخی نیستیم؛ بلکه آن روایت تاریخی را از مجرای ذهنی اسب ارزیابی میکنیم. «اسب تورین» نقل جهانی نیچهای پس از عبور از ذهن یک اسب و تبدیلشدن به تصویری فیلمیک از جانب بلاتار است. کلیت فیلم همان چیزی است که اسب بدان اندیشیده و اسبی که نیچه او را در آغوش گرفته باشد، دیگر حیوانی معمولی نیست. بهزعم «بلاتار» این اسب دچار دگردیسی شده و طوفانی که در کل فیلم حضور دارد حاصل همین ملاقات است.
حال پاسخ آن سوال «اسب تحت تأثیر کدام بخش از نظریات نیچه قرار گرفت که اینگونه دچار تشتت شد؟»
میخواهیم کمی پا را فراتر نهیم و خارج از چارچوبهای یک تحلیل یا نقد به «اسب تورین» بنگریم. تأثیرپذیری اسب از نیچه و نهایتاً سرگشتگیاش و سرکشیاش از فرمانبرداری این احتمال را ایجاد میکند که نظرگاهی فلسفی از جانب نیچه به اسب منتقلشده باشد و ما در یک ماجراجویی نشانه شناسیک در خود فیلم به این نکته خواهیم پرداخت که این اسب تحت تأثیر کدام نظرگاه فلسفی نیچهای به چنین شورشی تن داده است؟ نیچه در کتاب «حکمت شادان» بند ۳۴۳ مرگ خدا را اینگونه اعلام میکند و جهان پسازاین مرگ را نیز چنان توصیف میکند که بیشباهت به جهان فیلم «اسب تورین» نیست.
«بزرگترین واقعه اخیر -«مرگ خدا» یا بهعبارتدیگر اینکه ایمان به خدای مسیحیت توجیه خود را ازدستداده است- از هماکنون اولین سایههای خود را بر سر اروپا میگستراند. این درست است که تعداد قلیلی از افراد بدگمانی نسبتاً هوشیارانهای دارند که بتوانند چنین منظره و وضعیتی را درک کنند؛ به نظرِ این عده، لااقل خورشیدی غروب کرده است، دنیای کهن ما به نظر آنان بهطور اجتنابناپذیری هر روز تیرهتر، نامطمئنتر، غریبتر و بیاعتبارتر میآید... ازاینپس باید دنبالهای طولانی از درهم شکستنها، تخریبها و زیرورو شدنها باشیم. چه کسی میتواند از همین امروز ابعاد قضیه را حدس بزند و پیامآور اینهمه وحشت و ظلمت و تاریکی و کسوف خورشیدی شود که بدون شک زمین تاکنون تجربه نکرده است؟»[2]
نیچه می گوید «خورشید میرود» همانطور که در فیلم «اسب تورین» ناگهان خورشید غیبش میزند. نیچه می گوید جهان هرروز تیرهتر میشود و در حال زیر و شدن است، همانگونه که در فیلم، باد در حال زیرورو کردن جهان است. آیا اسب اندیشمند بلاتار، در ملاقات با نیچۀ دیوانه، متوجه مرگ خدای مسیحی شد؟ البته در تفسیر این دیدگاه میتوان گفت «نیچه» هیچگاه در آثارش خدا را در ساحت آبجکتیو مرده نمیداند، بلکه این مرگ را در ذهن بررسی میکند. به عبارتی نیچه حضورِ سابجکتیوِ خدای مسیحی را مرده میپندارد. یقیناً خدا به نظر نیچه هیچگاه یک جسم یا شیء نبوده و نیست تا نیستیاش را با تعبیری انسانی از مرگ اعلام کند. مرگ خدای نیچه، امری ذهنی و متعلق به ذهن فرد مسیحی است. نیچه میگوید: «ایمان به خدای مسیحیت توجیه خود را ازدستداده است.» این توصیفِ جهانِ پس از خدا توسط نیچه، بیشک بیشباهت به جهانی که اسب آن را تخیل میکند نیست. نیچه حرکت تاریخیاش در آغوش گرفتن یک اسب را در سال ۱۸۸۹ در تورین انجام داد و پسازآن کمکم اوضاع روحیاش رو به جنون گذاشت. جالب اینکه نگاه تمثیلی «مرگ خدا» نیز در حکمت شادان از زبان یک دیوانه است. «یکی از شعارهای معروف نیچه مرگ خداست؛ اما این گفتۀ او از زبان شخصیت استعاری دیوانه بیان میشود»[3] از سویی دیگر در فیلم اسب تورین علاوه بر طوفانی استعاری، «نور» نیز در روز پنجم به ناگاه از میان میرود و جهان تاریک میشود. نور نیز اینجا پدیدهای آبجکتیو نیست همانطور که فقدان خدا یا مرگ خدا سابجکتیو است و در ذهن اتفاق میافتد. در سکانس پایانی، دختر چراغها را روشن میکند اما دقایقی بعد با وجود پر بودن از سوخت بدون دلیل فیزیکی خاموش میشوند؛ بنابراین این خِود نور است که بهعنوان امری سابجکتیو ازمیانرفته است و نه حضور مادی آن. تمامیت فیلم بر محور دریافتی ذهنی میچرخد و رویدادها بههیچعنوان خارج از چهارچوبی ذهنی و استعاری نیستند.
اسب بلاتار، اسبی فلسفی است. جایی در میانه فیلم اسب با شلاق گاریچی نیز از جایش تکان نمیخورد و دوربین، کلوزآپی از اسب نشانمان میدهد و حضور باد را با تصویری نزدیک از چهره اسب به رخ میکشد. «باد» حضور فلسفی نیچه است. باد بهعنوان یک ابزار تمثیلی، جهان را درمینوردد و فقط همین اسب است که از این طغیان و جهان رو به ویرانی آگاهی مییابد. به نظر باقی تأویلها با چنین خوانشی از باد در «اسب تورین» به زیر کشیده میشود و دورنمای معنایی متن کاملاً به این نکته اشاره دارد که اسب متأثر از دیدار با نیچه، دچار یک آشفتگی فلسفی در هیبت یک باد ویران گر شده است. عجیب اینکه همین اسب در روز چهارم وقتی پدر و دختر به دلیل خشک شدن آب چاه، تصمیم به ترک خانه میگیرند و وقتی حیوان را نه در جلوی گاری، بلکه به پشت آن میبندند، در کمال تعجب بدون هیچ سرپیچی به راه میافتد. بلاتار زیرکانه در خفا به ما می گوید این اسب نه اینکه کلاً راه رفتن از خاطرش رفته باشد، بلکه فقط زمانی از حرکت امتناع میکند که پای فرمانبرداری در میان باشد. یقیناً او اسبی آگاه است و بین حرکت برای کوچیدن از خانه و بردگی تمیز قائل شده است. احتمالاً در خوشبینانهترین حالت او دچار نهیلیسمی نیچهای شده و جهان را به واسطه بادی که در سرش می چرخد رو به ویرانی میبیند و باد این باد ویرانگر کسی نیست جز نیچه!
[1] گزاره گرایی در ادبیات نمایشی ناظرزاده. ص۱۴
[2] نیچه. حکمت شادان. آل احمد. نشر جامی، 1377. ص309
[3] ضیمران، نیچه پس از هایدگر. نشر هرمس. 1382. ص14